فیلوجامعه‌شناسی

ــ̓ ̓ـکوتیشن: گی دبور دربارۀ مؤلفه‌های‌جامعۀ‌نمایش:دو.مصرف‌گرایی‌ومحوریت‌كالا

فرستادن به ایمیل چاپ

گی ادامه مطلب...دبور در ”جامعه نمایش“


«این اصل فتیشیسم كالا (یعنی سلطۀ ”چیزهای مافوق محسوسِ هر چند محسوس“ بر جامعه است كه در نمایش تحقق می‌یابد. … و جهان كالا بدین‌سان چنان كه هست نشان داده می‌شود، زیرا روندش با جدایی انسان‌ها از یكدیگر و از محصول كلی‌شان یكی است)» (صص.2-71.).

«آنچه توسعه می‌دهد، كمیت است» (ص.72.).

«رشد اقتصادی جوامع را از فشار طبیعی كه موجب مبارزۀ بلافصل آن‌ها برای بقا بود آزاد می‌كند، منتها بی‌آنكه از چنگ آزاد كنندۀ خود آزاد شده باشند» (ص.74.).

«خواست مبرم شبه طبیعی كه كار انسانی در آن از خودبیگانه گشته این است كه خدمت به آن بی‌انتها ادامه یابد، و این خدمت كه با چیزی جز خودش مورد قضاوت و عفو قرار نمی‌گیرد، در واقع تمامی طرح و تلاش‌های اجتماعاً مشروع را، به مثابۀ خدمتگذاران خود، كسب می‌كند. وفور كالاها، یعنی وفور رابطۀ كالایی، دیگر نمی‌تواند چیزی جز بقای افزوده باشد» (ص.74.).

«همین كه درجۀ وفور حاصل در تولید كالاها اضافه همكاری كارگر را مبرم می‌سازد،… با این كارگر، كه ناگهان از تحقیر تامی كه با تمام مقررات سازمانی و مراقبت از تولیدآشكارا به او فهمانده می‌شد مبرا گشته، هر روز بیرون از این تولید، زیر نقاب مصرف‌كننده، ظاهراً مثل یك آدم بزرگ بالغ با نزاكت و خوش‌خدمتی رفتار می‌شود. پس انسان‌دوستیكالا ”تفریحات و انسانیت“ كارگر را به عهده می‌گیرد، آن هم به این دلیل ساده كه اقتصاد سیاسی اكنون می‌تواند و می‌باید به حیث اقتصاد سیاسی بر این سپهرها سلطه یابد. بدین‌سان ”انكار مختوم انسان“ تمامی هستی انسانی را به عهده گرفته است. … همراه با اتوماسیون، كه همزمان پیشرفته‌ترین شاخۀ صنعت مدرن و الگوی كامل چكیدۀ كردار اوست، جهان كالا بایستی این تضاد را رفع كند كه: كاربرد ابزاری تكنیك در عین حال كه كار را به طور عینی حذف می‌كند، باید آن را به مثابۀ كالا و تنها زادگاه كالا حفظ كند. برای آنكه اتوماسیون، یا هر شكل كمتر حاد دیگری از رشددهی توان تولیدی كار، زمان كار اجتماعی لازم را در مقیاس جامعه به طور واقعی كاهش ندهد، لازم است مشاغل جدیدی ایجاد گردد. بخش سوم یا خدمات در واقع عریض و طویل شدن بی‌كران اتراق‌گاه و سپاه توزیع و ستایش كالاهای كنونی است. … ارزش مبادله با بسیج هر كاربرد انسانی و كسب انحصار ارضای آن، سرانجام رهبری‌كنندۀ كاربرد شد. فرایند مبادله خود را با هر كاربرد ممكن یكی كرد، و آن را تخته‌بند خویش ساخت.

     «… نمودار ثابت اقتصاد كاپیتالیستی كه همان كاهش تدریجی ارزش كاربرد است، شكل جدیدی از حرمان را در درون بقای افزوده توسعه می‌دهد؛ حرمانی كه چندان از چنگ قحطی قدیم خلاص نشده چرا كه مشاركت اكثریت عظیم انسان‌ها را همچون كارگران مزدبگیر در پیگیری بی‌پایان تلاش خود مطالبه می‌كند؛ و هر كس می‌داند كه باید یا به آن تن دهد یا بمیرد. آنچه پایۀ واقعی پذیرش توهم به طور كلی در مصرف كالای مدرن است، واقعیت، همین شانتاژ است، یعنی این امر كه كاربرد همه امر در فقیرترین شكل خود نیز (خوراك-مسكن) دیگر جز در اسارت ثروتِ موهومِ بقای افزوده وجود ندارد. مصرف‌كنندۀ واقعی به مصرف‌كنندۀ اوهام تبدیل می‌شود. كالا این توهم واقعی و نمایش تجلی كلی آن است.

     «… نمایش روی دیگر پول است: هم‌ارز كل انتزاعی تمامی كالاها. اما اگر پول به حیث بازنمود هم‌ارزی مركزی، یعنی بازنمود خصلت مبادله‌شدنی اجناس كثیری كه كاربردشان غیرقابل قیاس بود بر جامعه سلطه یافت، نمایش مكمل مدرن توسعه‌یافتۀ آن است كه تمامیت جهان كالایی یكجا در آن همچون هم‌ارز كل آنچه مجموع جامعه می‌تواند باشد و انجام دهد ظاهر می‌شود» (صص.8-76.).

«هر كالای معین كه برای خود می‌جنگد، سایر كالاها را نمی‌تواند به رسمیت بشناسد، و چنان مدعی چیرگی در همه جاست كه انگار تنها كالاست. … بر اثر نیرنگ عقل كالایی، وجه خاص كالا با جنگیدن فرسوده می‌شود، در حالی كه شكل-كالا به سوی واقعیت‌یابی مطلقش می‌رود.
     «ارضائی كه كالای وافر دیگر نمی‌تواند در مصرف فراهم كند، عاقبت در قبول ارزش آن به حیث كالا جستجو می‌شود: كه عبارت از مصرف خودكفای كالا؛ و ابراز احساسات مذهبی مصرف‌كننده در قبال آزادی مطلق كالاست.
     «… بی‌تردید شبه نیاز تحمیلی در مصرف مدرن با هیچ نیاز یا میلی اصیلی كه پروردۀ جامعه و تاریخش نباشد قابل تقلیل نیست. اما كالای وافر همچون گسست مطلق رشد ارگانیك نیازهای اجتماعی حضور دارد. انباشت مكانیكی كالا آزاد كنندۀ یك تصنع نامحدود است كه میل زنده در برابرش خلع سلاح شده است. توان انباشت‌گرانۀ یك تصنع مستقل موجد جعلی شدن زندگی اجتماعی در همه جاست.
     «در تصویر وحدت‌یابی خجستۀ جامعه از طریق مصرف، افتراق واقعی تا عدم تحقق آتی در مصرف‌كردنی‌ها فقط به حالت تعلیق در آمده است. هر محصول خاص كه باید نمودار و معرف امید به یك میان‌بر برق‌آسا برای سرانجام رسیدن به ارض موعود مصرف تام باشد، خود به كبكبه و دبدبه به عنوان یكتایی قطعی نموده و معرفی می‌شود» (صص.2-91.).

«نمایش، برهه‌ای است كه كالا در آن به اشغال تام حیات اجتماعی رسیده است. رابطه با كالا نه فقط قابل رؤیت است، بلكه دیگر كسی جز آن، چیزی نمی‌بیند: جهانی كه دیده می‌شود، جهان اوست. … این كالای تام می‌باید قطعه‌وار به فرد قطعه‌قطعه شده‌ای برسد كه به طور مطلق از نیروهای مولدی كه مجموعه‌وار عمل می‌كنند، جدا شده است. و اینجا نوبت علم تخصصی سلطه‌گری است كه تخصصی‌تر شود: پس تكه تكه می‌گردد و به صورت جامعه‌شناسی، روانشناسی فنی، سیبرنتیك، نشانه‌شناسی و غیره، به مراقبت از خودتنظیم‌شدگی تمام سطوح این فرایند می‌پردازد» (صص.74.).

اما:

«شیئی كه در نمایش وجهه و اعتباری داشته از لحظه‌ای كه همزمان به خانۀ یك مصرف‌كننده و همۀ مصرف‌كنندگان دیگر می‌رسد، عامیانه و پیش پا افتاده می‌شود. … هر دروغ جدید تبلیغات، در عین حال اعتراف به دروغ قبلی اوست» (ص.93.).

«پیروزی اقتصاد خودمختار در عین حال باید شكستش باشد. نیروهایی كه او به غلیان در آورده ضرورت اقتصادی را، كه پایۀ تغییرناپذیر جوامع قدیم بود، حذف می‌كنند. آنگاه كه او این ضرورت را با ضرورت توسعۀ بی‌پایان جایگزین می‌سازد، به ناگزیر ارضای نیازهای اولیۀ به اجمال پذیرفته شدۀ انسانی را نیز با شبه‌نیاز‌سازی ناگسسته‌ای جایگزین می‌كند كه در آن تمام نیازها در تنها شبه نیاز حفظ حاكمیتش خلاصه می‌شود. اما اقتصاد خودمختار درست به میزانی از نیاز عمیق برای همیشه جدا می‌گردد كه از ناخودآگاه اجتماعی، كه ندانسته به او وابسته بود، خارج می‌شود. ”هر آنچه خودآگاه است فرسوده می‌شود، آنچه ناخودآگاه است خلل‌ناپذیر می‌ماند… “(فروید).
     «در لحظه‌ای كه جامعه كشف می‌كند كه به اقتصاد وابسته است، در واقع، اقتصاد وابسته به اوست» (ص.80.).

«جامعۀ حامل نمایش تنها با سركردگی اقتصادی‌اش بر مناطق كم‌توسعه سلطه نمی‌راند. او به حیث جامعۀ نمایش بر آن‌ها سلطه دارد. جامعۀ مدرن سطح اجتماعی هر قاره را، حتی جایی كه هنوز پایۀ مادی‌اش غایب است، دیگر نمایش‌وارانه قرق كرده است. … تخصص‌یابی‌ها سرانجام، در سطح كاركرد نظام در كل جهان، در نوعی تقسیم جهانی وظایف نمایشی حل می‌شوند. … تقسیم وظایف نمایشی كه محافظ كلیت نظم موجود است، به طور عمده از قطب مسلط این نظم محافظت می‌كند» (صص.84.).
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در شنبه, 19 فروردین 1391 ساعت 15:33

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(23)/هوای‌خدارانداشتن

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترحادامه مطلب...امدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← آنان که به نام منافع، در کار انکار دلایل روشن هستند؛...

← جوگیر می‌شوند و وسط هورای جماعت روشنفکر، امر به منكر می‌کنند؛...

← سرگرم تمتع از بهره دنيا شدند و پرداختن به این دنیا را عیب قلمداد نکردند؛...
← یا زیادی شجاعند، و ”بنا به مصلحت“ از معروف نهی می‌نمایند؛...
← کمک کردن و ملاحظه دیگران و خصوصاً فرودستان، در قاموسشان نیست؛...
← در حساب و کتاب پروژه‌ها، حساب و کتاب همه چیز را بلدند، الا حساب و کتاب رضای خدا را؛...
← مراقب رفتار خود نیستند و مدام از گردن‌کشی سر در می‌آورند؛...
← ...آنان منافق‌اند.
← هوای خدا را ندارند، و خدا نیز هوای آنان را نخواهد داشت.
← خدا را فراموش می‌کنند، و خدا نیز آنان را به ورطه فراموشی خواهد افکند.

----------------------------------------
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ  وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ
توبه/8-67
----------------------------------------

← اين دو آيه، حال عموم منافقين را متعرض شده و اوصاف عمومي و جامع ايشان را به عنوان معرفي برمي‏شمارند، و كيفري را كه خداوند در عاقبت امرشان به ايشان مي‌دهد نام برده، آن گاه متعرض حال عموم مؤمنين شده ايشان را هم به صفات جامعي كه دارند معرفي نموده و مطالبي كه مايه تنبيه و بيداري ايشان است ذكر مي‌كند. تا سخن در باره آنان درست در مقابل سخناني باشد كه در باره منافقين به ميان آمده، دليل اين معنا اين است كه جزاي كفار را با منافقين يك جا آورده و فرموده: ”وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ …“.
← همه منافقين امر به منكر و نهي از معروف مي‏كردند و از انفاق در راه خدا خودداري مي‏نمودند.
← و به عبارت ديگر با اعراض از ياد خدا، خدا را فراموش كرده بودند،...
← و چون مردمي فاسق و خارج از زي بندگي بودند، خدا هم آنان را فراموش كرد و آن پاداش‌هايي كه به بندگان خود- كه همواره به ياد مقام پروردگارشان بودند- داده بود به آنها نداد.
← آن گاه وعده‏اي را كه به منافقين داده بيان نمود و فرمود: ”وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ- اگر كفار را عطف به منافقين فرمود براي اين است كه منافقين نيز كافرند- نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ“ همين كيفر، ايشان را بس است، كيفري است كه به غير ايشان نمي‏رسد ”وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ“ و ايشان را دور كرد ”وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ“ ايشان را عذابي ثابت است كه هرگز زايل نمي‏شود و تمامي ندارد.
← از اين بيان روشن شد كه جمله‌ي ”نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ …”، بيان جمله قبلي است كه فرمود: ”يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ“ و از اين بيان اين نتيجه استفاده مي‌شود كه امر به معروف و نهي از منكر و انفاق در راه خدا، ذكر خداست.
← ”كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ …“ راغب (الراغب الاصفهاني، 1404) گفته است: كلمه‌ي ”خلاق“ فضيلتي است كه آدمي آن را با خلق خود كسب نمايد، و به همين معنا است در آنجا كه مي‌فرمايد: ”وَ ما لَهُ فِي الاخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ“ (بقره/102 و 200). و سايرين، كلمه نامبرده را به مطلق بهره و نصيب معنا كرده‏اند. اين آيه تتمه خطابي است كه در جمله‌ي ”لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ“ منافقين مخاطب آن بودند، و هر دو آيه در يك سياق متصل قرار دارند. در اين آيه حال منافقين تشبيه شده به حال كفار و منافقيني كه قبل از ايشان بودند و اين قياس را بدان جهت آورد تا بر مطلبي كه در جمله‌ي ”الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ“ و اينكه منافقين و كفار در اعراض از ياد خدا و سرگرمي به متاع دنيا و استهزاء به آيات خدا و سرانجام بي‌نتيجه ماندن اعمالشان در دنيا و آخرت مثل هم‌اند، استشهاد كند.
← و مراد از جمله ”و خدا داناتر است“ اين است كه: شما منافقين، مانند كفار و منافقيني هستيد كه قبل از شما بودند، آنها داراي نيرو و ثروت و اولاد بودند، بلكه ثروت و اولاد آنها از شما بيشتر بود، سرگرم بهره خود از دنيا شدند و از زندگي، سعادتي كسب نكردند.
← نتيجه اين همانندي اين است كه شما سرگرم لذت مادي شديد همان طور كه آنها شدند، شما آيات خدا را استهزاء كرديد هم چنان كه آنها استهزاء كردند، اعمالتان در دنيا و آخرت حبط و بي نتيجه شد هم چنان كه از آنان شد، شما زيانكار شديد هم چنان كه آنها شدند، و به همين جهت به شما وعده آتش جاودانه داد و از رحمت خود دور كرد.
← اينكه فرمود ”آنها از شما از نظر نيرو و مال و اولاد قوي‏تر بودند“، اشاره به اين است كه آنها نتوانستند خدا را عاجز كنند و اين قوت و نيرو بلاي حبط عمل و خسران را از آنها دفع نكرد پس شما چطور مي‏توانيد با اينكه قوت و اموال و اولادتان از آنها كمتر است؟! ”أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ …”. در اين آيه به سياق چند آيه قبل كه خطاب در آنها به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود برگشته و منافقين غايب فرض شده‏اند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاضر، تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داستان‌هايي را كه قرآن از امم گذشته آورده برايشان بخواند و تذكر دهد كه مگر داستان قوم نوح را نشنيديد كه چگونه خداي سبحان تمامي آنها را غرق كرد؟ و قوم هود كه خداوند به وسيله بادي صرصر و بي‌رحم همه را زنده به گور ساخت و قوم صالح كه خدا با زلزله زير و رويشان كرد و قوم ابراهيم كه خدا پادشاهشان نمرود را بكشت و نعمت خود را از آنان سلب فرمود، و مؤتفكات، يعني شهرها و دهاتي از دهات قوم لوط كه زير و رو شدند- كلمه مؤتفكات از ”ائتفكت الارض“ است، كه به معناي زير و رو شدن زمين است.
← ”أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ”- يعني با آيات و ادله و براهين واضح. اين جمله بيان اجمالي همان خبری است كه در صدر آيه بود، پس، معنا چنين مي‌شود: داستان قوم نوح و عاد و ثمود و سايرين اين بود كه پيغمبران آنان هر يك براي قوم خود آيات بينه و برهان‌هاي روشن آوردند ولي آنها تكذيب كردند و عاقبت امرشان به هلاكتشان انجاميد، و اين از سنت خدا نيست كه به قومي ستم كند، اين خود آنان بودند كه به خود ستم كردند، زيرا خداي تعالي حق و باطل را براي آنان روشن ساخت و راه رشد را از بيراهه جدا كرد و هدايت را از ضلالت مشخص نمود، و ليكن اين اقوام و امت‌ها خودشان به خود ستم كردند، يعني سرگرم تمتع از بهره دنيایي‌شان شده آيات خدا را استهزاء و انبياي او را تكذيب نمودند (ترجمه الميزان، ج.9، ص.453).
در نتیجه...
• بهره‌ي 71. ترك امر به معروف و نهي از منكر، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 72. اعراض از ياد خدا و سرگرمي به دنيا، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 73. ترك انفاق، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 74. استهزاء به آيات خدا به عناوين و صورت‌هاي مختلف، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، هفتاد و چهار رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و یازده رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
برای ملاحظه ارجاعات به دفتر روزنامه مراجعه فرمایید
مآخذ:...
هوالعلیم

ــ̓ ̓ـکوتیشن: گی دبور دربارۀ مؤلفه‌های‌جامعۀ‌نمایش:یک.جایگزینی‌امورجعلی‌به‌جای‌امورحقیقی

فرستادن به ایمیل چاپ

گی دبور ادامه مطلب...در ”جامعه نمایش“


«امر جعلی سلیقه را شكل می‌دهد و با از بین بردن آگاهانۀ امكان استناد، امر جعلی را پشتیبانی می‌كند. اكنون، حتی اصل را هم، به محض امكان، دوباره‌سازی می‌كنند تا آن را شبیه بدل سازند. امریكایی‌ها، كه ثروتمندترین و مدرن‌ترین مقام را داشته‌اند، عمده‌ترین هالوهای این تجارت، یعنی جعل در زمینۀ هنر بوده‌اند. هزینۀ بازسازی كاخ ورسای یا نمازخانۀ سیكستین را نیز همان‌ها می‌پردازند. از این رو، نقاشی‌های دیواری میكل‌آنژ باید به رنگ تند و تیز تصاویر كارتونی درآید، و مبلمان اصل كاخ ورسای درخشندگی شدید طلاكاری‌هایی را به خود بگیرد كه آن‌ها را به اثاث جعلی دوران لویی چهاردهم، كه با هزینه‌های سنگین وارد تگزاس شده بسیار شبیه می‌سازد.

           «حكم فوئرباخ در این باره كه زمانه‌اش ”تصویر یك امر را به خود آن چیز، نسخۀ كپی را به نسخۀ اصلی، و بازنمود را به واقعیت“ ترجیح می‌دهد، حكمی است كه قرن نمایش بر آن، در قلمروهای متعدد، مهر تأیید زده است» (صص.5-244.).

بعد دیگر این گرایش و عادت به امور جعلی، گرایش به مخفی‌كاری است؛

«جامعۀ ما، بر پایۀ خفا بنا شده است. … انبوهی فزاینده از اماكن هستند كه، چه در شهرهای بزرگ و چه در مناطق حفاظت‌شدۀ خارج از شهر، راه‌نیافتنی‌اند، یعنی از گزند هر نگاهی مصون نگاه داشته می‌شوند؛ از تیررس كنجكاوی معصومانه بیرون گذاشته شده، و از خطر جاسوسی به شدت در امان‌اند. … انبوهی فزاینده از افراد هستند كه برای مخفی عمل كردن آموزش دیده‌اند و تربیت شده‌اند كه كاری جز این نكنند. همزمان با بزرگ‌تر شدن وسایل و امكاناتی كه در اختیار این متخصصان مراقبت قرار می‌گیرد، با اوضاع عمومی هر ساله مصاعدتر نیز مواجه می‌شوند.

           «… دیری است كه مردم به دیدن اعدام درجا و بی‌محاكمۀ همه جور آدم عادت كرده‌اند. با تروریست‌های شناخته شده، یا چنین تلقی شده، بی‌پرده به شیوه‌ای تروریستی مبارزه می‌شود. موساد می‌رود ابوجهاد را در جای دوری می‌كشد، یا S.A.S.های انگلیسی ایرلندی‌ها را، یا پلیس موازی ”G.A.L.“ باسكی‌ها را. … شایعات رسانه‌ای-پلیسی به محض اعلام، یا در بدترین حالت، پس از سه چهار بار تكرار شدن، وزن بی‌چون و چرای شواهد و دلایل تاریخی صدها ساله را پیدا می‌كنند.
           «… به این ترتیب، بی‌اطمینانی در همه جا سازمان داده می‌شود. حراست از سلطه‌گری، اغلب از طریق جمله‌های كاذبی انجام می‌گیرد كه پردازش رسانه‌ای آن‌ها عملیات حقیقی اصلی را می‌زداید. … قدرت، چنان اسرارآمیز شده كه پس از ماجرای فروش غیرقانونی اسلحه توسط ریاست جمهوری امریكا به ایران می‌شد از خود پرسید كه براستی بر امریكا، این قوی‌ترین قدرت جهان موسوم به دموكراتیك، چه كسی حكم می‌راند؟
           «… این جهان، زیر سلطۀ سرّ، و نخست سرّ سلطه‌گری است. طبق نظر نمایش، سرّ صرفاً استثنایی بر قاعدۀ اطلاع‌رسانی است؛ اطلاع‌رسانی‌ای كه به وفور در سرتاسر جامعه عرضه می‌شود؛ همان گونه كه، باز طبق این نظر، در این ”جهان آزاد“ نمایش‌گری انتگره[بعداً مفهوم نمایش‌گری و سیاست انتگره را توضیح خواهیم داد]، سلطه‌گری فقط دایرۀ اجرایی محدودی در خدمت دموكراسی است. اما كسی حرف نمایش را به راستی باور نمی‌كند» (صص.53-246.).
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در جمعه, 18 فروردین 1391 ساعت 18:25

کارل مارکس: تکوین نقد روشنگری

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• ادامه تأملات کارل مارکس در جهان‌بینی اپیکور، جالب است و طنین قابل ملاحظه در آثار او دارد.

• از نظر اپیکور، فیزیک دموکریتی و ارسطویی که جهان را بی‌جان تصور می‌کنند، نحوی آگاهی بیگانه شده است. ناتوان‌کننده است. اپیکور در نامه‌هایی که به پیتوکلس و هرودت نوشته است، فیزیک را با اخلاق پیوند می‌دهد.

• اتم‌ها، نفْس و جان دارند. آن‌ها، ابدی، فناناپذیر، و تغییرناپذیر هم هستند. توسط یکدیگر جذب و دفع می‌شوند. آن‌ها از خط مستقیم منحرف می‌شوند. حرکت غیرمستقیم آن‌ها پایه‌ای شده است که بر مبنای آن، حیات مستقلی توأم با آزادی برای خود ساخته‌اند.
• از نظر اپیکور، اجرام آسمانی نیز چنین هستند. این اشیاء به عنوان اتم‌ها، البته در مقیاسی بزرگ‌تر، همان خصوصیات را دارند. جان دارند. نفس دارند. و آزادند.
• در یک گام دیگر، اپیکور، علاوه بر فیزیک دموکریتی و ارسطویی، اسطوره‌های باستانی یونان را نیز هدف قرار داد.
• اسطوره‌های باستانی، اجرام کیهانی را تحت اراده خدایان قرار می‌دادند. این، همان چیزی است که مارکس به آن «وحدت ابژه‌ها» می‌گوید که توسط «مهارت‌های مقلدانه‌ی منجمان» ایجاد شده بود. و اخلاق اپیکوری، خودآگاهی ذرات عالم را از اطاعت قوانین بیگانه و خدایان اسطوره‌ای خلاص می‌کند. آسمان‌ها، متعدد و متنوع هستند و از این‌ رو، غایت‌شناسی یا هدف عقلانی در طبیعت وجود ندارد.
• مارکس، عنصری از رمانتیسیسم هم در افکار اپیکور پیدا می‌کند؛ از نظر اپیکور، اجرام، دارای یک هویت جوهری و مستقل و انضمامی هستند، ولی شکل آن‌ها به تصور انسان ساخته شده است. اپیکور، استدلال می‌کند که منظومه‌ی شمسی، به این هیأت، ساخته‌ی ذهن انسان است.
• منظومه‌ی شمسی به عنوان یک طرح معقول (Vernunft)، بازتابی از مقولات ذهن است. در این طرح، صرفاً معانی و تعینات انضمامی وجود دارد که توسط ذهن، فرافکنی می‌شود. «در نظریه‌ی اجرام کیهانی، مغز فلسفه‌ی اپیکور درباره‌ی طبیعت ظاهر می‌شود. هیچ چیز، ابدی نیست، مگر آن‌که آرامش و آزادی خودآگاهی فردی را تخریب می‌کند». نه برای نمایان شدن واقعیت خود اشیاء، بلکه برای مطرح کردن تبیین‌هایی برای رویدادهای طبیعی ساخته شده است که فرد را در برابر اضطراب و ترس محافظت می‌کند، و مقاومت نظریه را در برابر شکل دادن اسطوره‌ای فراهم می‌سازد». پس، از یک سو، به احتمالیت تجریدی و تصادف مطلق در طبیعت اشاره دارد، و از سوی دیگر، صریحاً به انسان‌گرایی و آزادی فردی اصرار می‌ورزد.
• مارکس در انکار نظم ابدی و ازلی طبیعت، الوهیت کهکشان‌ها، و وجود خدایان اسطوره‌ای و متعالی و در تأکید بر برتری ذهن و خودآگاهی فردی توسط اپیکور، «بزرگ‌ترین نماینده‌ی روشنگری یونان» را می‌بیند.
• مع‌الوصف، از آن‌جایی که هیچ عقلانیت یا ضرورتی در طبیعت وجود ندارد، هیچ چیزی به عنوان حقیقت عام مطرح نیست.
• بهره‌ی اپیکور برای مارکس، انکار علم طبیعی و تجربه‌گرایی است: «اپیکور، چیزی جز تحقیر علم تجربی ندارد ... او، دشمن علم، و خصم دستور زبان است». مشاهده، آزمایش و قوانین تجربه، معرفت نسبت به طبیعت را فراهم نمی‌کنند، تا بتوان به آن صرفاً از طریق عقل دست یافت.
• علم اپیکوری، نه برای جستجوی حقیقت مطلق، بلکه برای ترفیع سعادت فردی، آسودگی خاطر، امنیت فردی و امکانات نامتناهی طبیعت به کار رفته است. انسان، متعلق به یک ساحت متعالی و الهی است.
• مارکس در سراسر آثارش، برای دست‌یابی به یک عقل انتقادی، «بر خلاف همه‌ی خدایان آسمانی و زمینی می‌کوشد. همۀ آن خدایانی که خودآگاهی انسان را به عنوان بالاترین الوهیت، انکار می‌کنند».
• او، از اپیکور، نقد رمانتیک دین، علم و پوزیتویسم، انکار خدایان (و بازارها) به عنوان موجودات مستقل، باور تعین‌یافته در قوانین متعالی ابدی و نظم طبیعی اشیاء، تأکید اصولی بر آزادی، خودآگاهی، و عمل، و یکی شدن علم و اخلاق را وام می‌گیرد.
• مارکس، اقتصاد سیاسی که علم طبیعی شناخت جامعه بود، از جمله این خدایان حقنه‌گر می‌شمرد. اقتصاد سیاسی می‌کوشد تا در «چارچوب‌های عقل»، مفهوم بنیادی و قاعده‌ی صوری و منطق درونی سرمایه را تبیین کند.
• و برای رهایی از این تبیین که در نخستین گام خود، اراده و آگاهی انسان را انکار می‌کند، تضادهای ساختاری را عَلَم می‌کند. این تضادهای ساختاری همان‌طور که برای اتم‌های اپیکور خط انحرافی و رهایی به ارمغان می‌آورند، برای انسان تحلیل مارکس هم اراده و نفْس به بار می‌آورد. بدین ترتیب، راه فراری از سودانگاری مندرج در اقتصاد کلاسیک می‌جوید.
• با اپیکور و ظهور تفکر پساارسطویی، حرکتی برای دوری از ماده و جسمیت به سوی معنا اتفاق افتاد. تلقی ذهن خودآگاه اپیکوری، دوباره در روشنگری مدرن و فلسفه‌ی دکارتی و کانتی، به ظهور می‌رسد. ولی وقتی فلسفه روشنگری را با حکمت اپیکوری مقایسه می‌کنیم، معلوم می‌شود که فلسفه روشنگری یک گیری دارد که مارکس متکفل رفع آن است.
• فلسفه روشنگری آلوده به پیش‌فرض‌های فیزیک دموکریتی است که در فیزیک گالیله‌ای و نیوتنی تکرار شده است و در علم جدید اقتصاد سیاسی نیز بازتاب یافته است. دیدگاه روشنگری در باب فرد و سیاست، آغشته به ضرورت و جهان‌شمولیت وضع طبیعی و قوانین آن است، که جوهر اصلی انسانیت که اراده اوست را در گام اول از او سلب می‌کند تا بتواند تبیینش کند. این، آن چیزی است که مارکس به عنوان نیروهای ازخودبیگانه‌کننده‌ی «خدایان پلاستیکی در مکان‌های تجاری»، مورد اشاره قرار می‌دهد.
• گر چه پسا ارسطوگرایان، ذهن را به عنوان گام ابتدایی راه قبول دارند، اما در واقع، فهم بسیار معنوی از آزادی و فردیت داشتند. مارکس، اصل خودآگاهی و ایده‌آلیسم اپیکوری و هگلی را به فراتر از بررسی ذهن به عنوان یک موجود اجتماعی خواهد بُرد. ذهن اجتماعی در جریان پراکسیس، هسته اصلی تحلیل جامعه‌شناختی او می‌شود: بشریتی که خود را از طریق کار در طبیعت تعریف می‌کند.
• مفهوم پراکسیس اینجا مهم است. طبیعت، استفراغی از ذهن است و ذهن نیز با خوردن استفراغ خویش مزه خود را درک می‌کند. بنابراین، مارکس به یک نتیجه‌ی ماتریالیستی می‌رسد که به نحو غریبی ایده‌آلیستی هم هست. طبیعت، ساختی از پراکسیس اجتماعی، یعنی کار در درون سرمایه‌داری است. مبنای اصلی طبیعت بر ذهنیتی استوار است که به عنوان آگاهی یا جامعه تفسیر می‌شود.
• اپیکور علم یونان را از عینیت به سوی ذهنیت می‌کشاند؛ و مارکس انکار دوگانه ذهنیت/طبیعت را، دستمایه نقد اجتماعی مدرنیت می‌سازد.
• مارکس در رساله‌اش، مطلع بود که فلسفه‌ی یونان، وجه مهمی از تحلیل ماده را از دست داده است. «اپیکور، به ضعف خود و تمامی فلسفه‌ی باستان اعتراف می‌کند. فلسفه‌ای که معتقد است که تصورات و مفاهیم، در آگاهی خلق می‌شوند، ولی حد و رسم و قاعده و ضرورت‌های آگاهی را نمی‌داند».
• بسیاری از مضامین مهم «گروندریسه»، «نقدی بر اقتصاد سیاسی» و «سرمایه»، در رساله پایان‌نامه دکتری او یافت می‌شوند: نقد اصول و قوانین استعلایی جامعه، تضادهای درونی سرمایه‌داری، و نقد علم روشنگری و انکار ارزش‌های سودانگار.
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(22)/ راه‌دشوار‌بی‌دین‌نبودن

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترحادامه مطلب...امدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← تا حال، در این سلسله یادداشت‌ها، برای کاوش در نقشه بی‌دینی و یافتن راهی برای گریز از بی‌دینی، به مفهوم ”ایمان“ و ”کفر“ پرداختیم.

← اکنون به مفهوم دشوارتر ”نفاق“ می‌رسیم.

← اگر ظاهرمان به باطنمان نمی‌خورد؛
← اگر اعتقاد و عمل ما جور درنمی‌آید؛
← اگر کارها را برای چیزی جز رضای خدا انجام می‌دهیم؛
← اگر به جدی که نه، به شوخی و در پیامک، دروغ می‌گوییم؛
← اگر در امانت خیانت می‌کنیم؛
← اگر آمر به معروف و ناهی از منکر بی‌عملیم؛
← و اگر خلف وعده را به قاعده ”هزار وعده خوبان یکی وفا نکند“، نشانی از خوب بودن خودمان تلقی می‌کنیم؛
← منافقیم!
← منافقیم و سه بار عذاب خواهیم شد:

----------------------------------------
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظيمٍ
التوبه/101
----------------------------------------

← نفاق معناي وسيعي دارد كه هر گونه دوگانگي ظاهر و باطن را در بر مي‏گيرد، مصداق بارز آن، نفاق عقيدتي است، كه آيات منافقين معمولا ناظر به آن است و آن مربوط به كساني است كه در ظاهر اظهار ايمان مي‌كنند، ولي در دل شرك و كفر، پنهان مي‏دارند.
← اما نفاق عملي در مورد كساني است كه اعتقاد باطني آنها اسلام است، ولي اعمالي بر خلاف اين تعهد باطني انجام مي‌دهند كه دوگانگي چهره درون و برون را نشان مي‌دهد، مانند: پيمان‏شكني، دروغ، خيانت در امانت، لذا در حديثي از پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: ثلاث من كن فيه كان منافقا، و ان صام و صلي، و زعم انه مسلم: من اذ ائتمن خان، و اذا حدث كذب، و اذا وعد، اخلف‏: ”سه چيز است در هر كس باشد منافق است، هر چند نماز بخواند و روزه بگيرد و خود را مسلمان بداند: كسي كه در امانت خيانت مي‌كند و به هنگام سخن گفتن دروغ مي‌گويد، و هر گاه وعده‏اي مي‌دهد، تخلف مي‌كند“ (“سفينة البحار”، ج.2، ص.605): ”هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است، افزون گردد او در نزد ما نفاق است“ (“اصول كافى”، ج.2 (باب صفة النفاق حديث 6)).
← و در جاي ديگر از امام علي بن الحسين علیه السلام مي‏خوانيم: ان المنافق ينهي و لا ينتهي و يامر بما لا ياتي‏: ”منافق، نهي از منكر مي‌كند، اما خود، آن را ترك نمي‌گويد، و امر به معروف مي‌كند اما خودش انجام نمي‏دهد”! (“اصول كافى”، ج.2 (باب صفة النفاق حديث 3)) و از شعب مهم نفاق عملي، مسأله شرك و رياكاري است كه در روايات اسلامي نيز به آن اشاره شده است.
← خداوندا! دامنه نفاق، وسيع و گسترده است و جز به لطف و مرحمتت راه نجات از آن نيست، ما را در اين راه پرپيچ و خم ياري فرما! پروردگارا! ما را از كساني قرار ده كه به هنگام وداع با دنيا در آتش حسرت نمي‏سوزند و تقاضاي بازگشت نمي‏كنند.
← بارالها! خزائن آسمان‌ها و زمين از آن تو است، و عزت مخصوص تو و اولياء تو است. ما را به بركت ايمان، عزيز دار، و از خزائن بي‏پايانت نصيبي مرحمت كن- آمين يا رب العالمين (تفسير نمونه، ج.24، ص.177).
در نتیجه...
• بهره‌ي 67. نفاق اعتقادي و عملي، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 68. عادت به دروغ، خيانت در امانت، و خلف وعده كه از جمله نشان‌هاي نفاق است، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 69. ريا و عدم صداقت، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 70. امر به معروف و نهي از منكر بي‌عملان، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، هفتاد رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و پانزده رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ:...
هوالعلیم

ــ̓ ̓ـکوتیشن: گی دبور درباره جامعۀ نمایش

فرستادن به ایمیل چاپ

گی ادامه مطلب...دبور در «جامعه نمایش»


• «نمایش (spectacle)، عبارت است از حذف حد و مرز میان من و جهان، از طریق فرو كوفتن خویشتنی كه در حصار حضور و غیاب جهان است. در عین حال، نمایش، حذف حد و مرز امر راستین و امر دروغین، از طریق واپس راندن هر حقیقت زنده‌ای به زیر حضور عینی كذبی كه با سازمان‌دهی ظواهر تأمین می‌شود، نیز هست» (ص.196.).

• «نمایش، اساساً چه بوده است؛ فرمانروایی خودكامۀ اقتصاد كالایی، دست یافتن به مقام حاكمیت نامسؤول، و نیز مجموعۀ جدید فنون حكومت‌گری‌ای كه این فرمانروایی را همراهی می‌كنند» (ص.204.).

• «تمام زندگی جوامعی كه در آن‌ها مناسبات مدرن تولید حاكم است، به صورت انباشت بی‌كرانی از نمایش‌ها تجلی می‌یابد. … نمایش در كل، به عنوان وارونگی ملموس زندگی، روند خودمختار چیزهای غیرزنده است. … نمایش نه مجموعه‌ای از تصاویر، بلكه رابطه‌ای است اجتماعی میان اشخاص كه به واسطه تصاویر رسانه‌مند صورت می‌گیرد. … نمایش، قلب غیرواقعیت‌گرایانۀ جامعۀ واقعی است. … زبان نمایش، از نشانه‌های تولید حاكم تشكیل شده است؛ نشانه‌هایی كه در عین حال، غایت قصوای این تولیدند. … در جهان واقعاً واژگونه، حقیقی و اصل، برهه‌ای از جعل و بدل است. … مفهوم نمایش تنوع گسترده‌ای از پدیده‌های ظاهری را وحدت و توضیح می‌دهد. … نمایش چون بر اساس اظهارات خودش در نظر گرفته شود، تصدیق ظاهر و تصدیق هر گونه زندگی انسانی، یعنی اجتماعی، به مثابۀ ظاهر صرف است. اما نقدی كه به حقیقتِ نمایش می‌رسد، نمایش را به مثابۀ نفی مرئی زندگی، به مثابۀ نوعی نفی زندگی كه مرئی شده است، كشف می‌كند. … تنها حرف نمایش این است كه ”آنچه ظاهر شود خوب است، آنچه خوب است ظاهر می‌شود“. رفتاری كه نمایش اصولاً مطالبه می‌كند پذیرش منفعلانه‌ای است كه پیشاپیش با شیوۀ ظاهر شدن بی‌بدیل خود، با در آوردن ظواهر به انحصار خود، عملاً كسب كرده است.
• «… خصلت از بنیاد همان‌گویانۀ نمایش، صرفاً از این امر سرچشمه می‌گیرد كه وسایل و هدفش یكی است. او، خورشیدی است كه هرگز بر فراز امپراطوری مدرن غروب نمی‌كند. … جامعه‌ای كه بر صنعت مدرن متكی است، نمایشی بودن‌اش اتفاقی یا سطحی نیست، چنین جامعه‌ای از بنیاد، نمایش‌گرا است. در نمایش، این تصویر اقتصاد حاكم، هدف هیچ و توسعه همه چیز است. نمایش، هیچ مقصود دیگری جز خودش ندارد. … نمایش، چیزی جز اقتصادِ برای خود بالنده نیست. … فاز نخست تسلط اقتصاد بر زندگی اجتماعی موجب زوال بدیهیِ تعریف هر گونه واقعیت‌یابی و سازندگی انسانی، از بودن به داشتن شده بود. فاز كنونی اشغال تام و تمام زندگی اجتماعی با نتایج انباشته شدۀ اقتصاد به سیر نزولی تعمیم‌یافته‌ای از داشتن به نمودن می‌انجامد، كه هر گونه ”دارایی و دارندگی“ موجود اعتبار و برازندگی بلافصل و كاركرد غایی‌اش را می‌باید از آن كسب كند. هم‌زمان با این امر، هر گونه واقعیت فردی واقعیتی اجتماعی شده، مستقیماً به توان اجتماعی وابسته گشته و از طریق آن شكل می‌گیرد. و فقط چون بودی ندارد، مجاز است نمود یابد. … نمایش وارث تمام ضعف پروژۀ فلسفی غربی است كه دركی از فعالیت زیر سیطرۀ مقولات دیدن بوده است؛ همچنان كه بنیان نمایش، بسط بی‌وقفۀ عقلانیت تكنیكی مشخصی است كه از همین اندیشه نشأت می‌گیرد» (صص.62-55.).
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 17 فروردین 1391 ساعت 22:40

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(21)/ روحیۀ منفی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← زودباور نبودن خوب است.

← جدل‌ورزی و دلیل خواستن، اگر به هدف دستیابی به حقیقت باشد، عالی است.

← گفتن شعار ”رأی من کو“ همچین هم بد نیست. اصلاً خیلی هم خوب است.
← روحیه پای ”حق“ ایستادن خیلی خوب است.
← ولی جنبش‌های اجتماعی جدید، بیش از مسأله ”حق“، مسأله ”هویت“ دارند.
← در وانفسای نابودی هویت‌های سفت و محکم گذشته، که به دلیل افراط در مادی‌گری رخ نموده، عده‌ای در مخالفت و مقاومت کردن، ”سایه هویت“ را جستجو می‌کنند.
← به این می‌گویند: ”جنبش هویتی“.
← جان کلام این است: ”ببین! شاید حرف تو درست باشد. ولی من نمی‌خواهم بپذیرم. من می‌خواهم روش زندگی خودم را خودم انتخاب کنم. من می‌خواهم خودم باشم“.
← درگیر شدن در جنبشی مانند ”جنبش سبز“، به آدم احساس هویت داشتن و با دیگرانی مرتبط بودن و برای ارزش‌های گرانقدری جنگیدن می‌دهد.
← خلاصه، ”جنبش سبز“ زندگی آدم را از حالت روزمرگی درمی‌آورد.
← او که درگیر”جنبش سبز“ است، احساس می‌کند که با سایرین متفاوت است. ”هویت“ انسانی دارد.
← و این دست جنبش‌های اجتماعی، حال آدم را بدتر می‌کنند!
← یک جور تسکین موقت‌اند.
← یک جور عشق و حال، و سپس، خماری‌اند.
← تا قبل از افتادن به این لجاج، نمی‌دانست کیست و چه وجود متفاوتی در او هست که او را ”اشرف مخلوقات“ می‌کند.
← حالا می‌داند کیست و برای چه ”مبارزه“ می‌کند.
← و در این مورد، حق داشتند.
← آنها حالشان از یک زندگی بی بو و خاصیت به هم می‌خورد.
← ولی اندکی بعد...
← راه جنبش باید ادامه یابد...
← دیگر به هیچ چیز نباید اعتماد داشته باشد، باید از سید محمد خاتمی و اکبر گنجی و میر حسین موسوی و عطاء ا... مهاجرانی هم ”عبور کرد“!
← چون اعتماد، یعنی توقف جنبش.
← و توقف جنبش، یعنی فرونشستن شور و حرارت‌هایی که برای مدتی به زندگی من و همقطاران احساس و بو و خاصیت داده بود.
← مسأله برمی‌گردد به این که راه ناجوری را برای رقم زدن یک زندگی معنادار و باهویت برای خود دست و پا کرد.
← راهی که راه حق نبود. راه خدا نبود. راه ”خود“ بود. راه رقم زدن یک زندگی معنادار، اما نحیف برای ”خود“ بود. نه راه جهاد در راه خدا.
← و خداوند وعده داده است که وقتی انسان‌ها به دست خود، خود را به این حال انداختند، پرده‌ای بر قلوب آنان می‌افکند. آن وقت، دیگر نماز و روزه و تسبیح و زیارت و حتی شنیدن قرآن از زبان شریف رسول، و خلاصه، اسباب و ادوات تقوا جواب نمی‌دهد. مغز همه آنها تهی می‌شود:

----------------------------------------
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلي‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الاوَّلِينَ
انعام/25
وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً
اسراء/46
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً
کهف/57
----------------------------------------

← در شأن نزول آيه بیست و پنج سوره انعام آمده است كه ابو سفيان، وليد بن مغيره، عتبه، شيبه و نضر بن حارث، در كنار كعبه به تلاوت قرآن پيامبر گوش مي‏دادند.
← به نضر گفتند: چه مي‏خواند؟
← گفت: به خداي كعبه نمي‏فهمم چه مي‏خواند، ولي چيزي جز افسانه‏ها و داستان‏هاي پيشينيان نيست، من مشابه اين داستان‏ها را براي شما گفته‏ام.
← سپس آيه بیست و پنج سوره انعام نازل شد: ”و برخى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند، و[لى‏] ما بر دلهايشان پرده‏ها افكنده‏ايم تا آن را نفهمند، و در گوش‌هايشان سنگينى [قرار داده‏ايم‏]. و اگر هر معجزه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند. تا آنجا كه وقتى نزد تو مى‏آيند و با تو جدال مى‏كنند، كسانى كه كفر ورزيدند، مى‏گويند: «اين [كتاب‏] چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست».
← “أَكِنَّةً“ جمع ”كن“ يا ”كنان“ به معناي پرده است. ”وَقْراً“ به معناي سنگيني و ”أَساطِيرُ“ جمع ”اسطوره“ به معناي مطالب پي در پي و خيالي است كه شنيدن آن جاذبه دارد. پرده‏افكني بر دل و سنگيني گوش، به خاطر روحيّه‏ي لجاجت مشركان است. قرآن مي‌فرمايد: ”فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ“ (صف/5).
در نتیجه...
• بهره‌ي 65. اصرار بر گمراهي و عادت به تفكر جدلي، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 66. روحيه منفي، سوء ظن و پيش‌داوري در مورد حق و حقيقت، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، شصت و شش رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و نوزده رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ:...
هوالعلیم

کارل مارکس: عبور از دوگانه ماده/معنا و ذهن/عین

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


░▒▓ مطلب اول

• رساله پایان‌نامه کارل مارکس، «مقایسه بین فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری» (1841)، دو دیدگاه متفاوت راجع به حقیقت و طبیعت و علم را در فیزیک یونان، نزد دموکریت (قبل از ارسطو) و اپیکور (پس از ارسطو) را مقایسه می‌کند.

• دموکریت (Democritus, 460? 370?BC؛ او را بزرگ‌ترین فیلسوف پیش از سقراط می‌دانند) و اپیکور (Epicurus, 341 270BC)، در نظریۀ اتمی راجع به هستی اشتراک دارند، ولی معرفت‌شناسی و متافیزیک آنان، یکسره متفاوت است.
• مارکس، معتقد است که رویکردهای آنان به مسائل مختلف فلسفه، بازتاب دو روح متمایز فکر فلسفی است.
• در صورت‌بندی این تفاوت‌ها، ابتکار مارکس نمایان می‌شود، اما مهم‌تر اینکه بسیاری از ایده‌های اولیه‌ای که بعدها مبنایی برای دیدگاهش درباره‌ی علم و روش او در نقد اقتصاد سیاسی قرار گرفت، در اینجا آغاز می‌شود. اولین آثار مارکس درباره‌ی فیزیک و طبیعت‌شناسی در یونان بود و آثار آخر او درباره‌ی اقتصاد سیاسی و قوانین طبیعی جامعه، ولی همه آن‌ها در یک چارچوب مفهومی عمومی که به نقد علوم طبیعی می‌پرداخت، مشترک بودند.
• و لذت ژرفی هست در اینکه ببینیم که چطور مارکس دنباله‌رو نیست. دنباله‌رو محض هگل نیست. هگل در جریان رساله دکتری‌اش الهامات عمیقی را از حکمت یونانی دریافت کرد که کل افکار او را به نحو متفاوتی فهم‌پذیر می‌سازد.
• نفس برخورد دموکریت و اپیکور برای مارکس آموزنده و محرک است. ولی الهام‌بخش‌تر، موضع اپیکور است. طوری که بعدها تعریضات مقدماتی و اولیه‌ی او به عنوان «یادداشت‌هایی در فلسفه‌ی اپیکوری» (1839) منتشر شد. در این کتاب، نمای کلی از تاریخ فلسفه را به تصویر کشید که با فیزیک و فلسفه‌ی طبیعت پساارسطویی سر و کار داشت.
• مارکس، عنصری خلاق و ممتاز در اپیکور دید و آن را مایه‌ی اولیه کارش قرار داد. فلسفه‌ی طبیعت و علم در یونان باستان، صحنه مناظره‌ای میان دموکریت و اپیکور است، که تا کشمکش میان تجربه‌گرایی و ایده‌آلیسم کشیده می‌شود. اپیکور، علم را به فراتر از طبیعت یعنی قلمرو علوم اخلاقی و تمرکزش بر مسائل مربوط به سعادت بشری، توانایی، آزادی و خودآگاهی سوق داد.
• رساله‌ی پایان‌نامه مارکس، گویای گفتمانی در باب معرفت‌شناسی و علم یونانی بود که بینش‌های دلچسبی را برای فهم تفکرات بعدی‌اش فراهم می‌آورد. تزِ دکتری مارکس، فرصتی را برای وی فراهم آورد که نه تنها بتواند در فیزیک یونان و ماتریالیسم کلاسیک کاوش کند، بلکه همچنین، معضلات مهمی که برای او و هگلیان جوان در معرفت‌شناسی کانتی و پدیدارشناسی هگلی (با تلقی خاصی که از ماده و صورت، نمود و ذات، وجود و ذات و نظایر آن‌ها دارند) حل و فصل شد.
• مارکس، تحت لِوای این تفسیر از یونانیان، به سوی سلسله مباحثی میان ایده‌آلیسم آلمانی و هگلیان چپ (لودویک فوئرباخ و برونو بائر) متمایل گردید که نهایتاً در شکل‌گیری ایده «ماتریالیسم دیالکتیک» بسیار سرنوشت‌ساز شد.
• مبنای فلسفه‌ی اپیکور درباره‌ی طبیعت، بر نظریه‌ی او درباره‌ی اتم‌ها و اجرام کیهانی استوار است. سراسر طبیعت، از اتم‌های خودکفا و نامرئی تشکیل شده است که مدام در حال حرکت هستند، و فضای خالی میان آن‌ها وجود دارد. این اتم‌های مادی به رغم نامرئی بودن، به واسطه‌ی اندازه، شکل و وزنشان، مادی و مشخص و معین تلقی می‌شوند؛ آن‌ها مایه‌ی اصلی همه‌ی اشیاء مادی را تشکیل می‌دهند.

░▒▓ مطلب دوم
• بنا بر نقل تاریخی سیسرو، دموکریت، حرکت اتم‌ها را مستقیم‌الخط تصور می‌کرد، ولی اپیکور معتقد بود که علاوه بر حرکت مستقیم‌الخط، اتم‌ها گاه در اثر جاذبه و دافعه متقابل شمار عظیم اتم‌های کیهان، خط سیری غیر مستقیم‌الخط می‌یابند.
• و این، برای قدما و همچنین اپیکور، معنای خاصی داشت. این معنا که ذرات عالم صاحب نفْس هستند. چرا که قدما به این استدلال که حرکت انسان و حیوان غیرمستقیم‌الخط است، آن‌ها را صاحب نفْس تلقی می‌کردند. همین‌طور حرکت ظاهری خورشید و سایر اجرام کیهانی را هم که مدور و غیرمستقیم الخط می‌دیدند، و این باعث می‌شد که افلاک را همچون انسان و حیوان، صاحب نفس تلقی کنند. حالا، اپپکور به این نتیجه رسیده بود که اتم‌ها صاحب حرکت غیرمستقیم‌الخط هستند، پس نفْس دارند.
• در نظر اپیکور، هر شیئی که در راستای یک خط مستقیم حرکت می‌کند، آزادی و استقلالش از قوانین جاذبه و طبیعت و مآلاً فردیت و تمایزش را از دست می‌دهد. مارکس می‌بیند که بدون انحراف از یک خط مستقیم، حرکت جدید و ترکیب‌های جایگزینی از اتم‌ها غیرممکن خواهند بود.
• پس، اپیکور، مارکس را به این سمت می‌برد که ذره ذره کائنات را صاحب نفسی قلمداد کند، تا این گوناگونی انواع و ترکیب‌ها را توجیه‌پذیر شود.
• فلسفه اتمی اپیکوری، پس از ارسطو، دم از نوعی کیهان‌شناسی غریب زد که مخالف ضرورت و جهان تعین‌یافته‌ی فیزیک ارسطویی بود. او همچنین، با جستجوی یک علت کور و بیرون از خود اتم، مخالفت کرد.
• ترکیب غریبی است. مارکس نتیجه می‌گیرد: «بنابراین، بر مبنای فلسفه‌ی اپیکور، به موازات آن‌که اتم، خود را از حضور وابسته و از حرکت مستقیم‌الخط خلاص می‌کند، از الگوی محدودکننده‌ی وجود نیز منفک می‌شود. در جریان این انفکاک، مفهوم فردیت محض، خودمختاری و نفی همه‌ی روابط با دیگر چیزها در هستی تحقق می‌یابد».
• اتم، در جریان حرکت غیرمستقیم‌الخط، از وابستگی به دیگر اتم‌ها یا هر گونه تعین بیرون از خودش رها می‌شود: صاحب نفْس می‌شود.
• هر اتم، وقتی با دیگر اتم‌ها برخورد می‌کند، توسط آن‌ها پس زده می‌شود، و وقتی با بسیاری از دیگر اتم‌ها ترکیب و سپس جذب آن‌ها می‌شود، خودش را از دیگر اتم‌ها به صورت مجرد نگه می‌دارد. در این فرایند، اتم به یک موجود مستقل مادی متمایز یا یک شیء خاص در طبیعت تبدیل می‌شود. گریز از یکدیگر و حرکت طبیعی، شکلی انضمامی به اتم‌ها می‌بخشد و از این رو، موجب خلق اشیایی با ویژگی‌های خاص و معین می‌شود.
• و این، تصوری از یک مفهوم خاص از اتم است که مسائل جالبی را در درون فیزیک یونانی درباره‌ی ماهیت علم، ارجاع بیرونی‌اش در جهان اشیاء مادی و اعتبار نظریه‌هایش فراهم می‌آورد. تفاوت واقعی میان دو فیلسوف در این سطح، این است که نظریه‌ی دموکریتی در باب اتم، با جنبه‌ی مادی‌اش آغاز و پایان می‌یابد.اپیکور، منکر جهان تعین‌یافته‌ی دموکریتی با حرکت کور و همراه با ضرورتش می‌شود که با علم طبیعی بتوان آن را مطالعه کرد.

░▒▓ سوم
• البته اپیکور، برای مارکس، آموزه دیگری هم دارد؛ آموزه دیگری در تعیین نسبت میان هگل و فوئرباخ. اپیکور، در مقابل هگل، نظریه‌ای در باب جوهر کیهان بسط می‌دهد که بیش از آن‌که گویای این ایده باشد که اتم به عنوان یک تعبیر از نفْس یا سوژه باشد، تعبیری منسجم از عنصر یکپارچه اتمی کیهان به دست می‌دهد. این مطلب مهم و سترگ، چیزی است که در فهم ماتریالیسم فوئرباخ و مارکس خیلی مهم است. ماتریالیسم آن‌ها، چیزی بیش از انکار سر و ساده و ابلهانه عنصر غالب غیر مادی در جهان است. بلکه تعبیری اپیکوری از یک تلاش برای به دست دادن یک توضیح یکپارچه و نه دوگانه، از جهان است. اصرار بر متمایز نساختن دو ساحت مادی و غیرمادی است. اصرار بر یکپارچگی عالم است.
• بُعد معنوی اتم، وجه ممتاز نظریه‌ی اپیکوری است، که در سایه آن، بیش از هر چیز دیگر، انسان و آزادی و اراده اوست که معنادار می‌شود و مسأله جبر/اختیار بی‌مفهوم می‌شود. در مقایسه با جهان قطعی و مکانیکی که دموکریت و سلسله علل ارسطویی می‌بیند، اپیکور معتقد است که اصل و قاعده‌ی زیرین اتم و طبیعت و کیهان، آزادی است. مفهومی از آزادی که در تلقی فراگیر از حرکت مستقیم‌الخط اتم‌ها درک می‌شود.
• هستی، تجلی یا مخلوق یک هستی یکپارچه مادی-معنوی و ذهنی-عینی است. اوصاف مادی و معنوی و ذهنی و عینی برای توصیف او تنگ است. او یک «پراکسیس» (تلفیق ماده-معنا و ذهن-عین) است. هستی، «پراکسیس» (تلفیق ماده-معنا و ذهن-عین) است، نه عین، نه ذهن، نه ماده، نه معنا.
• یک نکته دیگر این است که نظریه‌های مربوط به شرایط، قوانین و تبیین‌های کیهان، نه از عین، نه از ذهن، بلکه از پراکسیس (تلفیق ماده-معنا و ذهن-عین) سرچشمه می‌گیرند. جهان هستی، یک جهان واقعاً مختار است و چیزی از تعین و علیت مادی و معنوی آن را خفه و محدود نکرده است. این بصیرت و حکمتی است که اپیکور به ما می‌دهد. این پراکسیس (تلفیق ماده-معنا و ذهن-عین) است که همیشه به هستی، اجازه‌ی ظهور می‌دهد.
• کیهان، توسط تعدادی از علل و تنوعی از تبیین‌های نظری متنوع توضیح داده می‌شود. همه‌ی احکام ثابت به احتمالات تبدیل می‌شوند. نظریه ارسطویی جوهر، به نظریه‌ی اپیکوری ذهنیت و خودآگاهی تغییر می‌یابد. اپیکور، علاقه‌ای به جستجوی دلایل عینی اشیاء ندارد. مارکس هم همینطور. دیگر، نه تبیین جهان‌شمولی از علت‌ها در طبیعت وجود دارد و نه علت خاصی وجود دارد که طبیعی و ضروری باشد. واقعیتِ عینی و غیرقابل رسوخِ تجربی و عقلانی کنار رفته، و تصادف، بخت و رهایی از ذهنیت، جایگزین آن شده است.
• اتم، مبتنی بر تضادی است که میان ظهورش در طبیعت و شقوق محتمل مفهومی منعکس شده‌اش در خیال، یعنی تضاد میان وجود و ذاتش، میان ماده و صورتش وجود دارد. اتم، همیشه در تضاد با خودش، تضادهای متعین خاص و شقوق ممکن مجردش قرار دارد.
• از الزامات تکان‌دهنده‌ی این نظریه این است که هدف نهایی علم، امری اخلاقی، یعنی شادی (آرامش) خودآگاه به عنوان یک آسودگی ذهنی و خنثی کردن ترس است. بعداً توضیح خواهم داد...
مآخذ:...

کارل مارکس: تلفیق بزرگ

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• طرح فکری کارل مارکس را باید، نواختن نقد کوبنده به دنیای مدرن، به اتکاء یک تلفیق عظیم دانست. به هیچ چیز رحم نکرده است. از عهد عتیق شروع کرده تا هراکلیتوس و ارسطو، و هگل و گوته. اساساً خصلت ذهن‌های بزرگ، تلفیق گذشتگان است.

• خب؛ مارکس مسیر طولانی طی می‌کند: (1) تزِ دکتری؛ (2) دست‌نوشته‌هایش درباره‌ی فیزیک و علم یونانی؛ (3) اومانیسم کلاسیک در ایده‌های اولیه‌اش درباره‌ی ازخودبیگانگی، طبقات موجودات، حقوق بشر و رستگاری؛ (4) نقد اخلاقی اخیرتر او به سرمایه‌داری؛ (5) نظریه‌ی ارزش کار او و تحلیل‌های دیالکتیکی و غایت‌شناختی‌اش از بحران‌های اقتصادی.

• لحن او از فلسفی به اقتصادی و سیاسی تغییر می‌کند، ولی اعتماد پاینده او بر تخیل و خرد یونانی، خط ثابت و منسجم کننده فکر اوست.
مآخذ:...

ــ̓ ̓ـکوتیشن: اسپنسردرباره‌اصول‌تحلیل‌ساختاری‌جامعه

فرستادن به ایمیل چاپ

هربرت اسادامه مطلب...پنسر در «اصول جامعه‌شناسی»


• اکنون، بیایید که دیگر این توازی و همگنی ادعایی ارگانیسم فردی و ارگانیسم اجتماعی را کنار بگذاریم.

• من تشابهات ساخته و پرداخته شده خودمان را صرفاً به منزله چوب بستنی برای کمک به بنا کردن دستگاهی منسجم از استنتاجات جامعه‌شناسانه مورد استفاده قرار داده‌ام.

• حال، بگذارید چوب بست را برداریم: استنتاجات از این پس، روی پای خودشان خواهند ایستاد. [دیگر اصراری بر همسانی جامعه و ارگانیسم ندارم. آن چه مهم است، خصال ویژه‌ای از ارگانیسم‌های زنده است که البته جامعه نیز حایز آن‌هاست.]
• دیدیم که:
• جوامع، عبارت از گروه‌هایی هستند که رشد می‌کنند؛
• در انواع گوناگون آن‌ها تفاوت‌های بزرگی از نظر درجات رشد حاصل شده وجود دارد؛
• انواع، متوالیا از نظر ابعاد بزرگ‌تر، در نتیجۀ هم‌گروه شدن و تجدید هم‌گروه شدن انواع کوچک‌تر، به وجود می‌آیند؛
• این افزایش، از طریق ائتلاف و به هم پیوستن، با افزایش تمایزات، روندی است که تکوین و پیدایش ملل متمدن بزرگ از نظر ابعاد، از طریق آن صورت گرفته است.
• همراه با افزایش ابعاد، افزایش ساختار نیز در جامعه جریان دارد.
• دسته‌های ابتدایی آدمیان، اجزایی که تمایزات جا افتاده داشته باشند، ندارند. با رشد آن‌ها و درآمدنشان به صورت قبایل، معمولاً عدم تشابهاتی نیز، چه در قدرت‌ها و چه در اشتغالات اعضایشان پدید می‌آید.
• اتحادها و به هم پیوستن‌های قبایل، عدم تشابهات بیشتری را در زمینه‌های دولتی و صنعتی به دنبال می‌آورد: این عدم تشابهات به صورت مراتب اجتماعی که در خلال کل توده به چشم می‌خورد، و اختلافات بین اجزاء با کارکردهای مختلف و در محل‌های مختلف، خودنمایی می‌کنند.
• تمایز یافتن‌هایی از این قبیل، همراه با پیشرفت روند ترکیب اجزاء تمایز یافته، بیش از پیش فراوان می‌شوند.
• روند این نحو متفاوت شدن‌ها، از عمومی به تخصصی است: نخست، تقسیم وسیعی که حاکم و محکوم را به وجود می‌آورد، سپس در داخل بخش حاکم، تقسیماتی که به پدید آمدن نهادهای سیاسی، مذهبی و نظامی منجر می‌شود، و در داخل بخش تحت حاکمیت، تقسیماتی که طبقات تولید کننده مواد غذایی و صنعتگران را به وجود می‌آورد، آن‌گاه تقسیمات کوچک‌تری در درون هر یک از تقسیمات یاد شده، و الی آخر.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 15 فروردین 1391 ساعت 18:29

صفحه 372 از 425

a_a_