• محور اصلی بحث دانشیار عالیرتبه، دکتر حسین کچویان، رئیس وقت گروه معظم جامعهشناسی دانشگاه تهران، در کتاب «تجددشناسی و غربشناسی؛ حقیقتهای متضاد»، که به همت انتشارات امیرکبیر مورخ هشتاد و نه منتشر گردیده، تفکیک و ممتاز ساختن «غربشناسی» نسبت به «تجددشناسی» است. ”تجددشناسی، ناظر بر بخش عمدهای از تلاشهایی است که برای شناخت غرب، پس از نزدیک به دو قرن آشنایی با آن در ایران، صورت گرفته است“ (پشت جلد).
• ”آنچه امروز در ایران، «علوم انسانی» خوانده میشود، در واقع، شکلی از تجددشناسی است و صاحبنظران مختلف این علوم، اعم از فلسفه، تاریخ، سیاست، جامعهشناسی، اقتصاد، انسانشناسی و نظایر آن، دائماً در کار ارائه شناختی از غرب بودهاند“ (پشت جلد).
• ”محتوای این علوم، نظریاتی است که محققان و دانشمندان غربی، در مورد جوامع خودشان مطرح کردهاند و به سرعت به برنامههای آموزشی علوم انسانی آنها راه یافته و ما در نظام علمی خودمان آنها را تکرار میکنیم. بر این اساس، هر گونه تلاش برای «غربشناسی» از دایرۀ شناختی علوم انسانی که در کشور ما تدریس میشود، خارج است. اساساً تا کنون یا طرح مسألهای در خصوص غربشناسی، صورت نگرفته یا اینکه پاسخ در خور و شایستهای به آن داده نشده است. آنچه نیز که تحت عنوان «غربشناسی» مطرح بوده، چیزی جز همان تجددشناسی رایج نبوده است“ (پشت جلد).
• ”این کتاب، دلمشغول طرح مسألۀ شناخت «غرب»، به عنوان یک تمدن متمایز و خاص، در کلیت خودش است. چنین تصوری از غربشناسی، تنها در نتیجۀ وقوع انقلاب اسلامی 1357 در ایران، امکان طرح شدن یافته، و در واقع، غربشناسی، همان شناخت بایسته ما از غرب و شرط تداوم و بقای انقلاب اسلامی است“ (پشت جلد).
• غربشناسی، از دیدگاه دکتر کچویان بسیار مهم است.
• غربشناسی، چیزی بیش از پروژۀ اندیشهای «در کنار» میکروبشناسی، کیهانشناسی، زمینشناسی،... است.
• غربشناسی، اصطلاح و عبارت و عنوانی است که البته به نحو نادقیق ساخته شده است، برای یک جهانبینی جدید؛ جهانبینیای که در آن، جایگاه ممتاز «ما» مفروض گرفته شده است (البته «ما» هم در موقعیتهای مختلف کتاب، به نحو نادقیق، گاه به نام «شرق»، گاه به نام «ایران پساانقلابی»، و گاه به نام «سنت» نامیده شده است).
• این کتاب، به بحث در مورد شرایط و لوازم طرح این حوزۀ شناختی میپردازد، و در نهایت، نتیجه تکاندهندهای میگیرد.
• نتیجۀ تکاندهنده...
• اینکه شاهد مقصود دور است.
• به «غربشناسی»، نمیتوان رسید.
• به «غربشناسی»، نمیتوان رسید؟
• به «غربشناسی»، نمیتوان رسید.
• به «غربشناسی»، نمیتوان رسید؟
• به «غربشناسی»، نمیتوان رسید.
• غربشناسی، مستلزم الزامات و شرایط ممکنکنندهای است، که موجود نیست.
• همه مقدمات میشل فوکویی و استوارت هالی و توماس کوهنی و لاکاتوشی...، در یک «هویت واقعی» چکیده میشود، که «اگر بود»، مقدمهای میشد برای جهانبینی خوب و راستین یا همان «غربشناسی»، که «نیست».
• «اگر بود»،...، که «نیست».
• «اگر بود»،...، که «نیست».
• «اگر بود»،...، که «نیست».
• دکتر حسین کچویان، با اتکاء مضاعف به مضامین پساساختارگرا و پسامدرنیستی، به نوعی معرفتشناسی نوسروشی، «فوکویی»، «کوهنی» و «پساکوهنی» دست یافتهاند که معرفت مستقل از نحوه التفات و علاقه به جهان را انکار میکنند (6-145).
• هر فکری لاجرم در بند یک زمینه «محل»ی و تاریخی و «نوع التفات» و «علاقه» به جهان است (همه اصطلاحات داخل گیومه، عباراتی هستند که به نحو نادقیق، در متن کتاب آمدهاند و در جاهای مختلف نسبیت معرفت با آنها تصدیق شده است)، و نمیتواند از آن «مستقل» شود، و از آنجا که «فضای» امروز، هنوز فضای «تجددشناسی» است، و به «غربشناسی» تعلق ندارد، اکنون و در آینده نزدیک، نمیتوان امیدی به پا گرفتن پروژه غربشناسی داشت:
”حتی اگر وحدت علم یا حوزۀ علمی خاصی بر مبنای وحدت موضوعی تعیین یا تعریف گردد، باید به این توجه داشت که وحدت موضوع نیز از ناحیۀ وحدت علایق شکل میگیرد. این تلقی که وحدت موضوعی، مستقل از نوع التفات، مبنا یا معیار وحدت علم میباشد ناشی از دید غلط از نحوۀ تکوّن موضوع یا هستیشناسی غلط است“ (6-145).
• فرجام این نسبیگرایی معرفتی، همان انفعالی است که نهایتاً به فوکو و سروش هم مسلط شد. معرفت به «نهادها»ی قدرت و «علایق» و «محل» و «نوع التفات»، به نحوی تقلیل پیدا میکند که دیگر نمیتوان به آن، برای رویارویی با قدرت و میل اتکاء کرد. البته برای خواننده این سؤال پیش میآید که ذهن دکتر حسین کچویان، چگونه از قدرت و علایق خلاص شده است؟...