▬ سلام و احترام و سپاس از کوشش شما برای روشن کردن یکی از مهمترین زمینههای تحول علم در شرایط حساس امروز جهان و ایران. مصاحبه شما با ویرایشهایی که بر آن اعمال خواهم کرد، فرصتی است تا ایدههایی که قبلاً در زمینه علوم شناختی مطرح کردهام را در اینجا جمعبندی کنم. بابت این فرصت هم باید ممنون باشم.
▬ قبل از پرداختن به پاسخ پرسش شما، باید مروری داشته باشیم به مبانی و رشد علوم شناختی و توضیح این که دقیقاً آنچه به علوم شناختی نامبردار شده چه هست؟ آیا شاخه بسط یافتهای از عصبشناسی است؟ آیا گسترش جدیدی در زمینه روانشناسی است؟ آیا بخش جدیدی از مهندسی است؟ آیا یک رویکرد فلسفی است؟ آیا یکی از ضرورتهای توسعه علوم ارتباطات و علوم اجتماعی است؟
▬ میتوان گفت که علوم شناختی تمام اینها هست، و قصد دارد با مفروض گرفتن وقوع فرآیند شناخت که مدام، در جریان فلسفه سده بیستم انکار میشد، دانش گسترش یافته و فرارشتهای برای توضیح فرآیند شناخت بنا گذارد. در واقع، علوم شناختی حاصل سر رفتن حوصله کسانی است که علوم انسانی و اجتماعی سده بیستم را گرفتار در بحران و سرگرم مُدها و بازیهای روشنفکرانه زیر عناوینی همچون «پسامدرنیسم» و «پساساختارگرایی» و در یک کلام «شناختناگرایی» میدیدند و میبینند. اینکه علوم انسانی و اجتماعی، ناتوان از مداخله در بحرانهای مهمی دیدند که باید علوم رفتاری سهم خود را در گشودن گره آنها ایفا میکرد، ولی به رغم پزشکی یا علوم مهندسی، علوم انسانی مشغول شکورزی و شناختناگروی بیانتها بودند.
▀█▄ شما فرمودید که فلسفههای سده بیستم، فرآیند شناخت را انکار میکردند؛ مگر ممکن است؟ پس خودشان چه ادعایی به شناخت این فرآیند غیرقابل شناخت میکردند؟
▬ مشکل همین جاست؛ در واقع، بیگمان هر نظریهپردازی به محض ادعای نظری در مورد امر واقع، باید مفروض بگیرد که «شناخت» یا Cognition اتفاق میافتد، و سپس، میتواند به نحوه وقوع آن بپردازد، ولی در جریان چرخش زبانشناختی سده بیستم، با این استدلال که زبان، مدیوم واضحی برای بیان حقیقت نیست، باز از همین زبان استفاده شد برای این که به وضوح بیان شود که زبان مدیوم واضحی نیست، و این پایهای شد برای تردید در امکان شناخت و شک در کاگنیشن. در علوم انسانی ایران هم همین اتفاق افتاد. مشخصاً از سال ۱۳۷۵، علوم انسانی ایران زیر بار سیطره سروشیسمی رفت که با نسبیتگرایی محض خود و تهاجم به اعتبار هر نوع از قرائت «نص»، عقیم شد و از ارائه هر نوع نسخه عملیاتی بازماند. کار عالمان علوم انسانی این شد که در مورد اعتبار هر نوع راه حل مسائل اجتماعی تردید کنند. با دکتر عبدالکریم سروش، بار دیگر روشنفکری ایران توان خویش را در مارکسیستتر از مارکس شدن و لیبرالتر از آدام اسمیت شدن نشان داد و از پاپر و فایرابند نسبیتگراتر شد!
▬ ماجرا از این قرار است؛ همیشه تاریخ عقل، با محاسبه و دقت همراه بوده است؛ ولی ناگهان از آغاز سده بیستم، دانشمندانی پیدا شدند که بیدقتی و شلختگی فکری را به مثابه مد روشنفکری دنبال میکردند. نحوی نهیلیسم در علوم انسانی عمومیت یافت، که دایر بر همهگیری تردید و شک، یا «شناختناگرایی» بود. فلسفه قرن بیستم، عموماً فلسفه «شناختناگرا» شد و به تبع آن، علوم انسانی نیز به سمت شناختناگرایی و نهیلیسم پیش میرفت. و در جریان جنگ جهانی دوم، خلأ علوم انسانی منظم و دقیقی که توان مداخله درست در مصائب انسانی را داشته باشد، احساس میشد. اصولگریزی و مبناستیزی، سکه رایج بود و بیگمان، یکی از دلایل سستی فرانسه در جنگ جهانی دوم، فراوانی این طرز فکرها بود؛ ولی «نظریه محاسبات» در آستانه رزم عالمگیر دوم، مقدمه تغییرات عظیمی را در دوره پس از جنگ پدید آورد، که باعث شکلگیری «علوم شناختی» شد. بر مبنای نظریه محاسبات، ماشینهای الگوریتمی یا رایانهها خلق شدند، که میتوانستند به طور خستگیناپذیری محاسبات تکراری را تا رسیدن به دقت مورد نیاز تکرار نمایند. رایانهها و ماشینهای محاسبه در همه حیطهها به کمک آمدند و دیگر سخن از عدم دقت و شناختناگرایی، وجهی نداشت و ندارد. علوم شناختی، محصول این چرخش در علوم، تحت تأثیر نظریه محاسبات و کمکجویی از ماشینهای محاسبهگر بود. اینکه دیگر، سخن گفتن از شناختناگرایی، تنها بهانهجویی برای بیدقتی و کمهمتی بود و هست. در حالی که فلسفه و علوم انسانی قرن بیستم گرایش به «شناختناگرایی» داشت، علوم شناختی نقطه عظیمت خود را بر فرض «امکان شناخت» گذاشته است، و قرن تازهای را رقم خواهد زد. این، آغاز دوران جدیدی است، که مسائل و اقتضائات خاص خود را خواهد داشت، و باید برای آن آماده شویم...
▀█▄ پس علوم شناختی از متن و زمینه مهندسی برآمد؟
▬ نه دقیقاً؛ تا پیش از شکلگیری علوم شناختی توسط ژروم برونر و کریستوفر لانگت-هیگینز که مشخصاً علوم شناختی را به عنوان یک عنوان تازه برای یک علم و یک رشته دانشگاهی مطرح کردند، مجموعهای از مقدمات از جانب مهندسان، روانشناسان، عصبشناسان، زبانشناسان و فیلسوفان تدارک شده بود؛ طیفی از متفکران، از آلن تورینگ، یان فون نویمان، ادوارد تلمن در مقاله مهم «مطالعاتی در یادگیری فضایی» و کتاب «به سوی تئوری عام کنش»، ژروم برونر در کتاب «پژوهشی دربارهی رشد شناختی کودکان»، هربرت سایمون در کتاب «ماشین نظریه منطق»، نوآم چامسکی در کتاب «ساختارهای نحوی»، تا لزلی آنگرلیدر و مورتیمر میشکین، برندگان نوبل ۲۰۱۲ در زمینه پیوند روانشناسی و علوم مغز و اعصاب.
▬ به لحاظ زمانی یکی از دستاوردهای مهم بی. اف. اسکینر قواعد تعدیل رفتار و قوانین «یادگیری برنامهریزی شده» بود؛ که بر این اساس، اسکینر یک «جعبه یادگیری» ساخت. این نحو نگاه مکانیکی، نهایتاً رفتار انسان را با محرکهای تجربی معین نسقمند میکرد. این «جعبه یادگیری» یا «ماشین محاسبات تورینگ» آغازگاههایی برای ساخت رایانهها و ماشینهای محاسبهگر الگوریتمی شدند. البته، یافتههای اسکینر حول مفاهیم پایه محرک-پاسخ، ژروم برونر را ارضاء نمیکرد؛ او دریافت که طرحهای شناختی در ادراک ما دخیل هستند و اصول فرایندهای شناختی را میسازند؛ او پای فرآیندهای ناخودآگاه را نیز به میان کشید. ولی چه رفتارگرایی در یک سوی پیوستار و چه روانکاوی در سوی دیگر طیف روانشناسی متعارف، نمیتوانستند، ماهیت این طرحهای کلی شناختی را به درستی تصویر کنند، چرا که مفروض آنها درست نبود؛ هر دو به نحوی نسبیتگرایی ناشی از تمایز نظرگاه تجربی راه میبردند. آنها وقوع شناخت در انسان را مفروض نمیگرفتند، و بدین ترتیب، بسط شفاف و کامل مفروضات آنها نهایتاً به شناختناگروی منجر میشد، چنان که هم در روانکاوی و هم در ادامه خط رفتارگرایی، نتایج مهم شناختناگرایی احراز شد. میدانیم که محرکهای تجربی نقش مهمی در شناخت ما دارند؛ همچنین، میدانیم که ساختارهای آگاهی و ناخودآگاه نیز در فرآیندهای شناخت ما دخیل هستند؛ ولی یک چیز دیگر را هم میدانیم: اینکه «شناخت»، در کل، و فیالجمله میسر است، چرا که اگر نبود، همین گفتگوی فی ما بین رفتارگرایان و ساختارگرایان و رئالیستها و روانکاوان و ... میسر نمیگردید. «شناخت واژهها»، استفاده از مقولههای مفهومی کلیدی را میسر میسازد، هر چند که ممکن است در جزئیات ادراکات یا تجربیات تفاوتی با عینیت وجود داشته باشد، ولی ژرفساختها در میان شناختهای مختلف، یکسان است، و میتوان پایه «شناخت» را بر همین امور متیقن بنا نهاد. باید از رئالیسم به جای پوزیتیویسم و رفتارگرایی از یک سوی، و از روانکاوی و پساساختارگرایی و پسامدرنیسم در جانب دیگر دفاع کنیم. این، هسته اصلی و مغتنم «علوم شناختی» است که در مقابل علوم انسانی نیمه قرن بیستم صفآرایی میکند؛ از آن موقع تا حال، علوم انسانی به سمت نسبیتگرایی رهسپار بوده و عملاً از ارائه مسیرهای بهبود ناتوان مانده است؛ حالا با طرح مبدأ «شناخت»، همه چیز توانمندتر پیش خواهد رفت، نحوی «انقلاب شناختی» در جریان است.
▀█▄ با این اوصاف، به نظر میرسد که علوم شناختی تغییری گسترده در معرفتشناسی و روش پژوهش در علوم انسانی ایجاد کند؟
▬ برای تحقق روششناسی این رویکرد تازه به «شناخت»، باید الگوهای ارتباطی در عمل مثمر ثمر را به مثابه بازنماییهای معتبر از فرآیندهای شناختی در نظر بگیریم، و با مفروض داشتن توفیق آنها در برقراری «فیالجملهٔ ارتباط، مکانیسمهای انتزاعی یا بنیادی آنها را شناسایی و بازسازی کنیم. این نحو از رئالیسم، چیزی بیش از بازگشت به یک رئالیسم دکارتی (Cogito, Ergo Sum) فارغ از تجربهگرایی خام است. این، پایههای یک تلفیق بزرگ میان فلسفه، ریاضیات، مهندسی، روانشناسی، زیستشناسی، علوم رفتاری و حتی حکمت و شهود قدما است. طی این مدت که از برآمدن علوم شناختی گذشته، گرایش غالب، خود را در نوروفیزیولوژی و هوش و همچنین مهندسی هوش مصنوعی نشان داده است، با این حال، برنامه علوم شناختی نمیتواند در این سطح باقی بماند، و بیگمان به سطوح دیگر که کلیت طرحهای شناختی را همانطور که ژروم برونر دنبالاش بود، بازبتاباند، بسط خواهد یافت. ما با طرحهای و مدلسازی عظیم و نامحدود مواجه خواهیم بود و بسیاری از ارتباطات بعید را درک خواهیم کرد. این علوم، «متافیزیک سایبر» مختص به خود را بنا خواهند نهاد. برای اولین بار در طول تاریخ میسر شده است که ماشینهای محاسبهگر، به هر میزان، دقت ما را در محاسبه مثلاً عدد پی بالا و بالاتر ببرند؛ دقتی که در طول عمر یک انسان یا صدها نسل متوالی از انسانها میسر نبود. ماشینهای محاسبهگر میتوانند محاسبهها و دقتهای تکراری را بدون خستگی و با سرعت فراتر از تصور و امکان کل تاریخ بشر، تکرار کنند، و در بازه زمانی محدود، نتایج آن را در اختیار ما بگذارند. واضح است که با وجود چنین دانشی ارتباط ما با دنیا پوستههای تاریخی خود را خواهد گشود. در چنین فضایی از برنامههای پژوهشی بسیار گسترده که در چشم بر هم زدنی میتوانند میلیونها و میلیاردها داده را زیر و رو و مقایسه و تحلیل کنند، روشهای تحقیق متعارف علوم اجتماعی مانند پیمایش و مصاحبه و مطالعه میدانی و ... جای زیادی برای خود نمییابند. البته به نظر من، مهمتر از این انقضای روشهای تحقیق علوم اجتماعی به نفع تحلیل کلاندادها، این مطلب است که علوم اجتماعی، در سطح نظری و هستیشناسی امر اجتماعی، دگرگون میشوند...
▀█▄ چطور؟ ریشه این تحول نظری در علوم اجتماعی چیست؟
▬ مفهوم «تقسیم کار انسانی»، و تبعات آن در مفاهیمی مانند عرضه و تقاضا و دست پنهان و ناظر بیطرف و وجدان جمعی و ...، زیربنای علوم انسانی و اجتماعی مدرن است؛ حالا با حضور و مداخله گسترده ماشینهای محاسبهگر در تقسیم کار انسانی و حتی تحت الشعاع قرار دادن حضور انسانها، چالش مهمی پدید آمده است. این که انسانها بخش عمدهای از بودجه زمانی خود را صرف تعاملات با ماشینها میکنند نه انسانها. در نتیجه، مفهوم تقسیم کار انسانی به عنوان زیربنای علوم اجتماعی امروز، به حاشیه رفته است و از این قرار است که حتی دیگر عنوان جامعه هم چندان بامسمی به نظر نمیرسد. شماری از دانشمندان علوم اجتماعی مایل هستند تا به جای «جامعه» از مفهوم «شبکه» استفاده کنند، و به جای کنشگر، از مفهوم «عملگر» که هم عاملیتهای انسانی را شامل شود و هم عاملیتهای ماشینی و محیط زیست و ... . پس، به نظر میرسد که کل برداشتهای کلاسیک ما در مجموعه علوم اجتماعی و رفتاری، از ریشه دگرگون شده است و نیاز به یک بازسنجی دارد...
▀█▄ خب با این تحول، برای ما که نشریهای در زمینه علوم اجتماعی اسلامی هستیم، این سؤال مطرح میشود که ایده علوم اجتماعی اسلامی که در تقابل با ساینس اجتماعی سکولار تعریف میشد، به چه شکلی درمیآید؟
▬ تمرکز عالمان علوم شناختی به ماشینها و هوش مصنوعی فراتر از اقتضائات کاربردی امروز و آینده ما، حاوی یک تجدید نظر اصولی در شیوه زیست مدرن ما و همچنین جایگاه علم در زندگی ماست. ما باید سبک زندگی خود را عوض کنیم تا بتوانیم با این روزگار جدید، به نحوی کنار بیاییم که منجر به تسلط ماشینها به ما نشود؛ و دیدگاه توحیدی در این میان تنها شانس نجات انسانیت خواهد بود.
▬ تا آنجا که به فرضیه دیرپای تسلط ماشینها به ما مربوط میشود، ماشینها در حال حاضر و حتی پس از فائق آمدن هوش مصنوعی، دارای محدودیتهای قاطعی هستند که تبدیل آنها به عاملی که از جمیع جهات، برتر از ذهن یک انسان عمل کند، محال است. فن تولید ماشینها تا آن نقطه فاصله بسیاری دارد. اگر اطلاعات جانبی مورد نیاز برای چنین عملکردی، یکپارچه در خدمت یک ابررایانه آینده با توان پردازش خارقالعاده قرار گیرد، تنها چندین و چند هزار میلیارد بایت حافظه رم دسترسی مستقیم برای کمک به این پردازشگر نیاز خواهد بود؛ و حتی اگر نهایتاً بتوانیم این توان پردازش و ذخیرهسازی اطلاعات را بر ارگانیسمهای زیستی بنا کنیم و از طبیعت ارگانیک برای منظور خود کمک بگیریم، باز هم احتمال وقوع چنین عملکرد پیچیدهای به صورت مصنوعی منتفی خواهد بود. چرا که آنچه در ماشینهای پردازش منطقی ساخته و حتی بازسازی میشود، شامل مجموعهای از قواعد است، و مطلقاً با نحوه برخورد چندگانه ما با دنیا قابل انطباق نیست؛ ما عملکردهای ذهنی منطقی داریم، و در عین حال، عملکردهای چندگانه نیز میورزیم. ما همچنین میتوانیم مرز این عملکردهای منطقی و چندگانه را معین نماییم و در مورد آن خودآگاه باشیم. در عین حال، توش و توان مهمی برای عملکردهای چندگانه در حیطههایی مانند اخلاق و زیبایی و عشق و پرستش و ایثار و ژرفنگری داریم. نکته دیگر آن است که ذهن ما در فرآیند شناخت، تنها از منابع موجود در چهارچوب ذهن خود بهره نمیبرد، و مانند تجربهای که در فهم یک قصه داریم، میتواند منابع و موضوعات دیگری را در منطق محمولهای خود به حساب آورد که جنبه انتزاعی و تداعی معانی دارند.
▬ اما، خبر بد آن است که ماشینها در برخی حیطههای مهم مانند انجام پردازشهای منطقی متمرکز و تکراری و گسترده، قابلیتهای بسیار برتری در مقایسه با اغلب اذهان انسانی دارند و خواهند داشت. در حال حاضر، جهتگیری جهانی علوم شناختی، در مسیر تأمین کنندگان بودجه، برنامههای تحقیقاتی فنی مهندسی و قدری هم پزشکی و تا حدودی هم نظامی و امنیتی پیش میرود؛ و این، میتواند برای بخش مهمی از میراث علوم اجتماعی نگران کننده باشد. جریان پرنفوذی در علوم اجتماعی همواره کوشش کرده است تا وجه اخلاقی و رهای انسان را از قفس آهنین ماشینهای مهندسی محفوظ نگاه دارد. این جریان میخواهد وجه آیندهساز و اخلاقی انسان را تقویت کنند، و آن را از علومی که ادعای پیشبینی پذیر ساختن همه چیز را میورزند مصون نگاه دارند. شاید یکی از دلایلی که در منظومه میانرشتهای علوم شناختی تا کنون کسی سراغی از جامعهشناسان نگرفته است، همین باشد؛ این که از زمان ماکس وبر تا کنون، بهروشنی در علوم اجتماعی این آگاهی توزیع شده است که تلاش برای اعمال کنترل تا چه اندازه میتواند خطرناک باشد؛ در زمان ماکس وبر، این، توأمان هم بیانیهای علیه علمگرایان بود و هم مارکسیستها. ولی امروز، آن میراث به ما میگوید که وجه خطرناکی در علوم شناختی میتواند وجود داشته باشد، و آن، طمع به بند کشیدن اراده اخلاقی و تاریخساز انسانها به منظور کنترلپذیری و مهندسی انسانها باشد. البته واقفیم که فیلسوفان و خاصه، فیلسوفان اخلاق در این زمینه تذکرات مهمی دادهاند، ولی تدارک ساز و کارهای روشن و پهندامنه اجتماعی برای ممانعت از اعمال استبداد فنی-مهندسی به اتکاء علوم شناختی، تکلیف و وظیفه علوم اجتماعی شناختی است.
▬ من فکر میکنم که این فراست اخلاقی که به بهترین وجه، از یک دیدگاه توحیدی میتواند سیراب شود، بخشی از چشمانداز آینده علوم شناختی است. علوم شناختی از جهت روشنی بخشیدن به محدودیت آشکار علوم انسانی و بویژه علوم رفتاری و علوم اجتماعی، انقلاب مغتنمی است، در عین حال، باید مراقبت کرد که دستاوردهای علوم شناختی در جهت همراهی با عاملیت اخلاقی و پایبند به اصول به کار گرفته شود، و ما نیاز به کدهای قاطع اخلاقی برای حراست از آینده و معاد این اقدامات داریم.
▬ در زمینه علوم اجتماعی دینی و اسلامی، ما به دلایل متعددی معتقد هستیم که دین، باید پایه شناخت اجتماعی ما قرار بگیرد تا علوم اجتماعی به منظور خود، یعنی شناخت و مداخله مثمر ثمر اجتماعی نائل شود. در زمینه فعلی، بیش از هر دلیل دیگری، نگرانی ما از آینده و معاد اقداماتمان در حیطه تعامل ما با انسانها، ماشینها، حیوانات، گیاهان و محیط زیست، است که ما را به سمت یک طرح معرفتی معادنگر میکشاند. ضعف ساینس سکولار که امروز کاملاً آشکار شده است، فقدان معادنگری است. ما با علم مکانیک موفق شدیم ماشین بخار بسازیم و رفتارهای خستهکننده و تکراری را به دوش ماشین بیندازیم، ولی علم به ما نگفت که دویست سال بعد، محیط زیست در اثر بهرهکشی غیراخلاقی ما از ماشینها و طبیعت، متحمل تخریبهای برگشتناپذیر خواهد شد و ما را به پشیمانی خواهد انداخت. حالا بر ما معلوم شده است که ما نیاز به یک فراست معادنگر داریم تا روابط با پیچیدگی فزاینده را نسق ببخشد، و این ضرورت در شرایط فعلی بیشتر و بیشتر شده است. علوم شناختی و نظریه محاسبات، توان ما برای تحلیل و رابط دادن امور را به نحو فزایندهای افزایش داده است، ولی همچنان چیزی از اخلاق و معاد اعمال نمیگوید، بلکه بدتر، این ظرفیت را دارد که به ابزاری غیراخلاقی در دست قدرتمندان تبدیل شود که آتیه و اراده مردمان را با شناخت گذشتهنگر به بند بکشند و کوچکترین حرکات و سکنات را به سمت قابل پیشبینی بودن گسیل کنند. آنها دوست خواهند داشت تا انسانها را هم به ماشینهای پیشبینیپذیر تبدیل کنند، و برای ممانعت از چنین آیندهای و حفظ جنبه اخلاقی زیست انسانی بر روی کره زمین، تعهد دینی، تنها امید است.
مآخذ:...
هو العلیم