حامد دهخدا
نقد فرهنگ تودهای، نقد سیستمهای مسلط بر افکار عمومی است، نه خود فرهنگ و «مردم». جامعهی پیشاتودهای یک واحد یکپارچهی جمعی قلمداد میشود که مردم آن مجموعهای از ارزشهای مشترک و مورد توافق را که موجب جذب منظم آنها در جامعه میشود و سلسله مراتب و تفاوتها را به رسمیت میشناسد قبول داشتند. در این جامعه، هنر و فرهنگ نخبگان و فرهنگ عامیانه بومی که از میان مردم برمیخیزد و به دست مردم خلق شده و مستقل است و مستقیماً زندگی و تجربههای مردم را منعکس میکند، هر یک جای خود را داشتند. با ظهور صنعتی شدن و شهری شدن، این موقعیت تغییر میکند؛ اجتماع و اخلاقیات در هم میشکنند، افراد منزوی و ازخودبیگانه و ناهنجار میشوند و تنها روابطی که میتوانند داشته باشند، روابط مالی و قراردادی است. این افراد کمکم در یک تودهی بینام و نشان جذب میشوند و تحت سلطهی تنها منبع جامعه و اخلاقیات جانشین که در اختیار آنهاست، یعنی رسانههای جمعی درمیآیند. مکدانلد بر آن است که:
«هنر بومی از طبقات پایین جامعه رشد کرد. این هنر بیان خودانگیخته و فیالبداههی مردم بود که تقریباً بدون کمک «فرهنگ بالا» آن را خلق کردند تا به نیازهایشان پاسخ دهد. [اما] فرهنگ تودهای از بالا بر مردم تحمیل شد. تکنسینهایی که بازرگانان آنها را استخدام کرده بودند آن را به هم بافتند و پیامگیران آن مصرفکنندگان منفعلی بودند که مشارکت آنها به انتخاب بین خرید و عدم خرید محدود میشد…. هنر بومی از نهادهای خود مردم بود، مثل یک باغچهی خصوصی که با خار از پارک بزرگ و رسمی ارباب یعنی از «فرهنگ بالا» جدا شده بود. اما فرهنگ تودهای این حصار را میشکند و مردم را به شکل پستتری از فرهنگ بالا جذب کرده و به این ترتیب به ابزاری برای تسلط سیاسی مبدل میشوند».
صنعتی شدن و شهری شدن در جهت «ذرهای شدن» عمل میکنند. این بدان معناست که یک جامعهی تودهای به سوی وضعیتی پیش میرود که از مردمی تشکل یابد که فقط میتوانند مانند اتمها در فیزیک یا ترکیبات شیمیایی با هم ارتباط برقرار کنند. جامعهی تودهای از افراد پراکنده تشکیل شده است؛ افرادی که هیچ نوع رابطهی منسجم معنادار یا اخلاقی با یکدیگر ندارند. این مردم در ظاهر، ذرات پراکنده یا ذرات واقعی تلقی نمیشوند، اما گفته میشود که ارتباط بین آنها صرفاً قراردادی، سرسری و فاقد انسجام است و به هیچ وجه اعضای یک جامعهی یکپارچه محسوب نمیشوند. افرادی که در جامعهی تودهای زندگی میکنند به تدریج درمییابند که فقط باید به خود متکی باشند و هیچ جامعه و یا مؤسسهای که بتواند خود را به آن متعلق بدانند یا هیچ ارزشی که براساس آن زندگی خود را سازماندهی کنند به رایشان وجود ندارد. آنها دیگر دقیقاً نمیدانند که روشهای خوب و درست زندگی کدامند، چون جامعهی تودهای به دلیل فرایندهایی که به ظهور آن منجر شدهاند، نمیتواند راهحلهای کافی و مناسب برای این مشکلات در اختیار آنها بگذارد.
در فرایند «ذرهای شدن»، افول سازمانهای اجتماعی واسطه، که ناشی از صنعتی شدن و شهری شدن است، نقش اساسی دارد. اینها سازمانهایی مانند روستا، خانواده، و کلیسا هستند که زمانی حس هویت روانی، رفتار اجتماعی و یقین اخلاقی را در افراد به وجود میآوردند، اما همتایان مدرن آنها مانند شهرها و علوم این تأثیر را ندارند. اینها نمیتوانند به شکوفایی هویت کمک کنند، رفتار را تعریف کنند و اخلاقیات را مشخص گردانند. طبق این نظریه مردم در یک جامعهی تودهای هم از نظر اجتماعی و هم از نظر اخلاقی متفرق میشوند. نه تنها تماس بین مردم صرفاً رسمی و قراردادی میشود، بلکه از داشتن حس عمیق دربارهی یکپارچگی اخلاقی نیز محروم میشوند، چون نظم اخلاقی در یک جامعهی تودهای در حال افول است. در اینجا نکتهی مهم این است که اگر برای نظم اخلاقی چارچوب مناسبی وجود نداشته باشد و اگر مردم حس درستی از ارزشهای اخلاقی نداشته باشند، آنگاه یک نظم کاذب و بیثمر به جای آن ظهور خواهد کرد و مردم به اخلاقیات جانشین و تصنعی روی خواهند آورد. در نتیجه، این موقعیت به جای برطرف کردن بحران اخلاقی در یک جامعهی تودهای، آن را وخیمتر خواهد کرد. فرهنگ تودهای نیز در اینجا نقش دارد چون یکی از مهمترین منابع یک نظام اخلاقی جانشین و تصنعی محسوب میشود. بدون سازمانهای واسط مناسب، افراد در مقابل کنترل و استثمار مؤسسات کلیدی مانند رسانههای جمعی و فرهنگی عام (که خود زمانی، از جملهی نهادهای واسط توهم میشدند) آسیبپذیر میشوند. هیچ نظم اخلاقی برای جلوگیری از این موقعیت وجود ندارد. ایمان دینی و حقایق مربوط به جوامع کوچک از بین رفته و جای خود را به حضور غیراخلاقی فردگرایی عقلانی و ناهنجاری سکولار که همراه ظهور مصرف انبوه و فرهنگ تودهای، یعنی جانشینهای اخلاقی در یک جامعهی تودهای است، میدهد.
فرهنگ تودهای همان فرهنگ عوام است که با شیوههای صنعتی تولید انبوه، تولید و در بازار با سود، به جمعیت انبوه مصرفکننده، ظاهراً رایگان عرضه میشود. میتوان گفت که این، یک فرهنگ تجاری است که در یک سطح انبوه برای بازار وسیع تولید شده است. رشد این فرهنگ به معنی آن است که فرهنگهایی که پولساز نیستند و نمیتوانند برای بازار انبوه، تولید انبوه داشته باشند، جایی برای ادامهی حیات ندارند. نظریههای فرهنگ تودهای واکنشی بوده است در برابر صنعتی شدن و تجاری شدن فرهنگ عوام در سطحی وسیع. استفاده از شیوههای تولید انبوه ظاهراً مانند الزامات سود تجاری، اثرات مضر و مخربی بر فرهنگهای تولید شده در جوامع تودهای صنعتی دارند. گفته میشود که جنبههایی از تولید انبوه مانند خط مونتاژ، تقسیم تخصصی کار، تقسیم مراحل مختلف تولید، حجم وسیع محصولاتی که تولید میشوند و غیره فرهنگ تودهای را به خصوصیات محصولات صنایع تولید انبوه نزدیک میکند.
از این دیدگاه بین محصولات مادی و فرهنگی یا بین تولید خودرو و تولید فیلم تفاوت چندانی وجود ندارد. محصولات استاندارد، فرمولی و تکراری فرهنگ تودهای نتیجهی تولید کالاهای فرهنگی با استفاده از اشکال روزمره، تخصصی، پراکنده و خط مونتاژی تولید هستند.
آنچه با این بحث در ارتباط است، مفهوم خاص پیامگیران در فرهنگ تودهای است. یعنی توده یا جمعی که تولیدات فرهنگ تودهای را مصرف میکند. این پیامگیران تودهای از مصرفکنندگان منفعل قلمداد میشوند که در مقابل نفوذ مؤثر رسانههای جمعی آسیبپذیرند و به زودی در مقابل وسوسهی خریدن کالاهایی که فرهنگ تودهای تولید میکند، تسلیم میشوند و لذت کاذب مصرف جمعی ارادهشان را سست کرده و آنها را در معرض استثمار تجاری که انگیزهی فرهنگ تودهای است قرار میدهد. تصویری که در مقابل چشمان ما قرار میگیرد، منعکسکنندهی تودهای است که تقریباً بدون تفکر و تأمل، با کنار گذاشتن تمامی آرزوهای سرنوشتسازش فریب فرهنگ تودهای و مصرف انبوه را میخورد. به دلیل ظهور جامعهی تودهای و فرهنگ تودهای، این توده دیگر منابع فکری و اخلاقی لازم برای عملکرد متفاوت با آن را ندارد. نمیتواند طور دیگری انتخاب کند. جهان فرهنگی تحلیل میرود و به یک تودهی مشترک تبدیل میشود. هنر در ورای آمال آن قرار دارد و فرهنگ بومی خود را نیز از دست داده است. برای چنین تودهای، فرهنگ باید در سطح انبوه تولید شود تا سودآور باشد.
جهت فروش به این جمعیت انبوه مصرفکننده، فرمولهای ساده و استاندارد فرهنگ تودهای که مورد پسند همه هستند به وجود آمده است، زیرا «همه»، یعنی تمام افراد پراکنده و متفرق، زمینهی لازم برای فریب خوردن را دارند. به همین ترتیب این محصولات از آن قبیل محصولات فرهنگی هستند که میتوانند با شیوههای تولید انبوه صنعتی در حجم وسیع تولید شوند. بنابراین دلیلی وجود ندارد که پیامگیران را به سوی اشکال اصیل و حقیقی مشارکت جمعی، به صورتی که در فرهنگ بومی دیده میشود سوق دهیم، چون شرایط آنها دیگر نمیتواند تضمین شود. در عوض، پیامگیران تودهای آماده هستند تا احساسات و منطق خود را در معرض دستکاری قرار دهند و اجازه دهند تا نیازها و آرزوهایشان مخدوش و منحرف شود و امیدها و آمالشان به خاطر مصرف صرف با تخیلات و رؤیاهای غیرواقعی فرهنگ تودهای استثمار شوند. وقتی مردم به صورت یک تودهی سازمانیافته درمیآیند، هویت و صفات انسانی خود را از دست میدهند. زیرا تودهها از نظر تاریخی مانند جمعیت در فضا و مکان هستند: جمعیت بیشماری از مردم که نمیتوانند آراء خود را به طور مستقل بیان کنند زیرا نه به عنوان افراد و نه به عنوان اعضای یک جامعه با یکدیگر ارتباط ندارند. در واقع آنها با یکدیگر هیچگونه ارتباطی ندارند، بلکه با چیزی در ارتباط هستند که دور، مبهم و غیر انسانی است. انسان تودهای یک ذرهی مجرد است که با هزاران و میلیونها ذرهی دیگر که به گفتهی دیوید رایزمن «جمع تنها» را تشکیل میدهند، هماهنگی داشته و در عین حال از آنها قابل تمایز نیست. فرهنگ تودهای از واقعیتهای عمیق و همچنین از لذات ساده و خودجوش بیبهره است، چون واقعیتها بیش از آن واقعی، و لذات بیش از آن زنده هستند که بتوانند پذیرش بدون چون چرای فرهنگ تودهای و کالاهایی را که این فرهنگ عرضه میکند به عنوان جانشینی برای سرخوشی، اندوه، فهم، تغییر، اصالت و زیباییهای اضطرابآور و غیرمنتظره (و مآلاً بیثبات) انتخاب کنند. تودهها خواستار محصولات فرهنگی راحت هستند. ساختار فرهنگ تودهای، ساختاری است که فاقد چالشها و جذابیتهای فکری است و سهولت و آرامشی را که در تخیل و گریز از واقعیت وجود دارد، ترجیح میدهد. این سیستمهای کنترل فرهنگ تودهای، تلاش برای اندیشیدن را محکوم کرده و واکنشهای هیجانی و احساسی را خلق میکند و از پیامگیران خود انتظار ندارد از قوهی تفکر خود استفاده کنند، تلاش کنند و واکنشهای خود را سامان دهند. این سیستمها، واقعیت اجتماعی را ساده میانگارند و بر مشکلات آن پوشش میگذارند. اگر این مشکلات نمایان شوند، فرهنگ مزبور معمولاً با ارائهی راهحلهای زیانآور و غلط، با آنها برخورد سطحی میکند. تجاری شدن را تشویق و از مصرفگرایی استقبال میکند و معیارهای سود و بازار را ستوده و نوای مخالف دیگران را سرکوب میکند، چرا که این فرهنگ خنثیکننده و خاموشگر است.
نتایجی که از گسترش فرهنگ تودهای تاکنون گفتهشدهاند، مشکل اصلی نیستند؛ با انتشار وسیع فرهنگ تودهای و کماهمیت شدن تمام جنبههای فرهنگ و فقدان ظاهری مهارتها و تواناییهایی که برای درک و قبول «فرهنگ والا (استعلایی)» لازم است جایگاه امنیت این فرهنگ، امتیاز آن در ارزیابی، تعدیل و قضاوت و جانبداری از کسانی که خود قادر به بیان آراء خود نیستند، به چالش طلبیده است. در واقع رسانههای فراگیر که در حکم شرکتهای معظم سهامی پیگیر منافع خود هستند، جایگزین این افراد و فرهنگ والا میشود. فرهنگ تودهای همهچیز را تحتالشعاع قرار داده، به پایین سوق میدهد و آن طور که میخواهد آن را بازسازی میکند.
واضح است که نظریهی فرهنگ تودهای میتواند این نظر را تقویت میکنند که دموکراسی و آموزش و پرورش رویدادهای مضری بودهاند، زیرا به ایجاد بیمارگونهی یک جامعهی تودهای کمک کردهاند. از این امر نباید نتیجه گرفت که نظریهی جامعهی تودهای از دموکراسی روی گردان است. در واقع این نظریه معتقد است که نتیجهی فرایندهایی که توصیف میکند، نهادن قدرت در اختیار مؤسسات اصلی جامعه، صنایع تجاری، دولت و رسانههای جمعی است. این نظریه تلاش میکند تا نشان دهد که امکاناتی که برای تبلیغات عمومی به وجود آمده است، در واقع پتانسیلی است که برای طبقهی ممتاز در استفاده از رسانههای جمعی جهت چاپلوسی، ترغیب، کنترل و استثمار مردم با روشهای سازماندهی شدهتر و گمراهکنندهتر به وجود آمده است. آنچه در واقع به وقوع پیوسته است این است که کسانی که نهادهای قدرت را کنترل میکنند، به سلیقه تودهها متوسل میشوند تا بتوانند آنها را کنترل کنند. اگر چهارچوبهای اشتراکی و اخلاقی سنتی و سلسله مراتب اجتماعی و طبقاتی مورد قبول مردم در حال فروپاشی است و دیگر نهادی باقی نمانده است تا بین روابط انسانهای پراکنده و قدرتهای متمرکز موازنه ایجاد کند، فرد در مقابل نیروهای ترغیبکننده، کنترلکننده و زورگویی قدرتهای مستقل سرمایهداری، دولت و رسانههای جمعی اعمال میشود مقاومت خود را از دست خواهد داد.
تعلیم و آموزش نیز در فرهنگ تودهای شکل مخربی یافته است. از نظر لیوایز تعلیم متعلمی که اوقات فراغتش را در سینماها، تورق مجلات و روزنامهها و گوش دادن به موسیقی جاز میگذراند، موفق نیست، چرا که مجموعهای از عادات زیانآور برای تفکر، مانع از رشد طبیعی او شده است. زندگی در دوران پیشاتودهای مجموعهای از محرکهای بیهودهای که اکنون ساکنان حومهها را احاطه کرده است نبود و به رالی لذت غیرآنیتر نیز زمانی وجود داشت. وسوسه پذیرفتن لذات کم ارزش و بیتکلف که فیلمها و کتابخانهها، مجلدات، روزنامهها ارائه میدهند تقریباً برای همه غیرقابل مقاومت است. خودداری به منزلهی کنترل شدید خویش است، به حدی که حتی با ارادهترین افراد نیز از عهدهی آن برنخواهند آمد، چون فقط کسانی که قدرت کنترل خویش در آنها استثنایی است. میتوانند با محیط خود وارد جنگ شوند و فقط افرادی که سطح خودآگاهی آنها به طرز فوقالعادهای بالاست میتوانند لزوم چنین کاری را درک کنند.
از نظر لیوایز جامعهی تودهای شامل تولید انبوه و استانداردسازی میشود و تغییر تغریباً اجتنابناپذیری را در فرهنگ تودهای که با رسانههای جمعی کنترل میشد، به وجود میآورد و تغییر تقریباً اجتنابناپذیری را در فرهنگ تودهای که با رسانههای جمعی کنترل میشوند، را به وجود میآورد. این امر، مستلزم وجود لذتهای خوابآور فرهنگی سطحی و استثمار تودههای بیریشه و بیسواد بود.
مفهوم نیازهای غیرواقعی مکتب فرانکفورت (و از جمله هربرت مارکوزه) بر این دعوی استوار است که نیازهای واقعی در چهارچوب سرمایهداری مدرن قابل تحقق نیستند. زیرا نیازهای غیرواقعی که این سیستم برای ادامهی بقا خود باید تقویت کند، بر آنها تحمیل میشود. نیازهای غیرواقعی که به وجود آمده و تداوم مییابند، میتوانند در واقع برآورده شوند؛ مثلاً نیازهایی که مصرفگرایی به وجود میآورد، فقط به بهای نیازهای واقعی است که همچنان تحقق نیافته باقی میمانند. علت این رویداد این است که مردم متوجه نمیشوند که نیازهای واقعی آنها تحقق نایافته باقی میماند. مردم در نتیجهی ایجاد و ارضای نیازهای غیرواقعی، چیزی را که تصور میکنند میخواهند به دست میآورند. استریناتی مثال آزادی را میزند؛ افرادی که در جوامع سرمایهداری زندگی میکنند تصور میکنند که آزاد هستند، اما آنها انسانهای آزاد، خودمختار و مستقل نیستند. در واقع، آزادی آنها به آزادی در انتخاب کالاهای مصرفی گوناگون یا مارکهای مختلف کالاهای یکسان یا احزاب سیاسی که در ظاهر بسیار شبیه هستند، محدود است. نیازهای غیرواقعی حق انتخاب برای مصرفکنندهها و رأی دهندگان که در تبلیغات و دموکراسی پارلمانی تأکید میشوند، نیازهای واقعی برای محصولات و آزادی سیاسی واقعی را سرکوب میکنند.
«فرهنگ صنعتی» یا «صنعت فرهنگ» عامل ایجاد و ارضاء نیازهای غیرواقعی و سرکوبی نیازهای واقعی است. این صنعت به سلیقهها و اولویتهای تودهها شکل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب بودن نیازهای غیرواقعی یا حقیقی، مفاهیم یا نظریههای بدیل و رادیکال و روشهای فکری و رفتار ضد سلطه، به کار میرود. این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است که مردم هرگز پی نمیبرند که چه اتفاقی رخ میدهد. فرهنگ تودهای به تودهها تحمیل شده است آنها را به پذیرش خود وادار میکند، به نحوی که آنها این فرهنگ را یک فرهنگ تحمیلی محسوب نمیکنند. «صنعت فرهنگ» بر سطوح آگاه و ناخودآگاه میلیونها نفری که هدف قرار داده است به نحو انکارناپذیری تعمق میکند؛ تودهها در درجهی اول قرار ندارند، بلکه فرعی هستند و از آنها به عنوان ابزاری برای محاسبه یا به عنوان قطعات یدکی برای این صنعت استفاده میشود. مشتری حرف آخر را نمیزد، بلکه فقط بازیچه است، هر چند که صنعت فرهنگ از ما میخواهد اینطور فکر نکنیم.
کالاهایی که محصول صنعت فرهنگ هستند به تحقق یافتن ارزشهایشان در بازار نیاز دارند. انگیزهی سود ماهیت اشکال فرهنگی را تعیین میکند. از نظر صنعتی تولید فرهنگ فرایند استاندارد شدن است که طی آن محصولات شکل مشترک تمام کالاها را به خود میگیرند. اما این انگیزه همچنین نوعی حس فردیت را تقویت میکند و هر کالا ظاهراً برای سلیقه یک فرد خاص تولید میشود، اما در پس این شباهتها یک یکسانی و انگیزهی فراگیر وجود دارد که انگیزهی اصلی صنعت فرهنگ، یعنی منافع نیروهای مسلط بر بنگاههای «لیبرال» فرهنگ است. ویژگی اختصاصی بودن هر محصول، استاندارد شدن و کنترل هوشیاری از سوی صنعت فرهنگ را مبهم میکند. اختصاصی کردن، فرایندی است که بر فرایند استاندارد شدن سرپوش میگذارد. تئودور آدرنو این نکته را در مورد نظام ستارهای هالیوود بیان میکند و بر آن است که «هر قدر روشها و محتوای این نظام از انسانیت دورتر شوند، صنعت فرهنگ با تلاش و موفقیت بیشتری در مورد شخصیتهای به اصطلاح بزرگ آن تبلیغ میکند و مورد قبول واقع میشود». آدرنو معتقد است که فرهنگ تودهای . رسانهای سرگرمی به نسبت بیضرر و پاسخ دموکراتیک به نیاز مصرفکنندگان نیست. از نظر او این صنعت نیروی بسیار مخربی است و بشریت را به نابودی میکشاند. این نظام یکسانکننده و خنثیکنندهی فکر است و امکان هر نوع تجدید نظر اصولی را در نظام رو به تباهی امروز دنیا را منتفی میسازد. از نظر او «قدرت ایدئولوژی صنعت فرهنگ به قدری است که یک رنگی و یکسانی را جانشین هوشیاری میکند». این تأکید بر یکسانی هیچگونه اشتغال، تعارض و یا دیدگاه بدیلی از نظم اجتماعی موجود را تحمل میکنند. این دیدگاه بدیل تلاش میکند تا این را به همه بقبولاند که خارج از این نظم مدرنیستی و به ظاهر مردمسالارانه هیچ شق دیگری قابل گزینش نیست و هیچ راه فراری از گردونهی این زندگی پر از مصیبت فکری وجود ندارد. ما باید با این تمدن و ناخرسندیهای آن بسازیم و هر روز شاهد زوال روزافزون خوشبختی باشیم. پذیرفتن روشهای فکری و رفتاری متفاوت، مخالف و بدیل این سیستم مدرنیستی بسته روز به روز غیر ممکنتر میشود، زیرا قدرت صنعت فرهنگی در اذهان مردم رو به افزایش است. صنعت فرهنگ با دروغها و نه واقعیتها، با نیازها و راهحلهای کاذب و نه نیازها و راهحلهای واقعی سر و کار دارد. این صنعت مسائل را فقط «در ظاهر» حل میکند، نه به نحوی که باید در زندگی واقعی حل شوند. این فرهنگ صورت ظاهر و نه جوهر حل مشکلات و ارضاء نیازهای کاذب را به عنوان جانشینی برای راهحلهای واقعی برای مشکلات واقعی ارائه میدهد. در این راستا بر سطوح هوشیاری تودهها غلبه میکند. توانایی صنعت فرهنگ در «جایگزین کردن» آگاهی تودهها با پذیرش خودکار و کم و بیش کامل است. موفقیت این صنعت در ارتقاء ضعف نفس و استثماری است که اعضای ضعیف جامعهی معاصر با تمرکز قدرت به آن محکوم شدهاند. از نظر آدرنو «به هیچ وجه تصادفی نیست که تولیدکنندگان بدبین فیلمهای امریکایی ظاهراً بر این عقیده هستند که فیلمهای آنها باید سطح آگاهی یازده سالهها را مد نظر داشته باشند. به این ترتیب آنها به تبدیل کردن بزرگسالان به کودکان یازده ساله تمایل پیدا میکنند». به این ترتیب قدرت «صنعت فرهنگ» در تضمین تسلط و تداوم سرمایهداری و قابلیت آن برای شکلدهی و خلق پیامگیران «ضعیف»، وابسته، منفعل و خدمت گذار نهفته است.
مآخذ:...