حامد دهخدا
«چرا امروزه دموكراسی كم و بیش در سطح جهانی محبوب گشته است؟…در پاسخ به پرسش نخست دو رهیافت متضاد را میتوان پیدا كرد؛…
1. «رهیافت متعارف:…این همان نظر فرانسیس فوكویاما است؛… آنچه كه امروزه رهیافت متعارف دموكراسی را متمایز میسازد، این است كه این رهیافت تنها با فروپاشیدگس كمونیسم متعارف گشته است؛ و این رهیافت برای كمك به تبیین همین فروپاشیدی به كار میرود.…این تبیین را میتوان نوعی نظریۀ دموكراسی به شمار آورد كه میخواهد جبران مافات كند. این نظریه میگوید كه انقلابهای اروپای شرقی برای آن رخ داده بودند كه كمونیسم به گونهای ناپذیرفتنی اقتدارگرا گشته بود و ناكارآمدی اقتصادیاش را نشان داده بود. نیازی به این نبود كه به كمونیسم از بیرون حمله شود، زیرا خودش از درون به اندازۀ كافی خرد شده بود؛
روایت فوكویاما از این نظر متعارف، از جسارت و شدتی برخوردار است كه تبیینهای رقیب دیگر از آن بیبهرهاند؛…
”در دو دهۀ گذشته از امریكای لاتین تا اروپای شرقی و از اتحاد شوروی گرفته تا آسیا و خاورمیانه، حكومتهای قدرتمند با شكست روبرو بودهاند. با آنكه این حكومتها در همۀ موارد به دموكراسی لیبرال پایدار راه ندادهاند، ولی لیبرال دموكراسی به عنوان تنها آرمان سیاسی منسجمی كه مناطق و فرهنگهای گوناگون را در سراسر جهان درمینوردد، پابرجا[ی] باقی مانده است“ (صص.2 170.).
2. رهیافت گیدنز: «بسیاری از مهمترین دگرگونیهایی كه امروز بر زندگی مردم تأثیر میگذارند، از پهنۀ سیاسی رسمی سرچشمه نمیگیرند.…بخشی از جذابیت نهادهای لیبرال دموكراتیك این است كه علاوه بر ایجاد شرایط عام مشروعیت، به افراد و گروهها اجازه میدهند كه خود را از پهنۀ سیاسی آزاد سازند» (صص.80 179.). از این قرار، «نیرومندترین دولت، یك ”دولت حداقل“ است. در اینجا حوزۀ سیاست زایا قرار دارد؛ این نوع سیاست ویژگیهای جریان استقرار دموكراسی را بسیار گستردهتر ارزیابی میكند و به آن نوع ارزیابی اكتفاء نمیكند كه دموكراسی در آن تنها به معنای لیبرال دموكراسی است.…استقرار دموكراسی گفتگویی همان بسط لیبرال دموكراسی یا حتی مكمل آن نیست؛ این نوع دموكراسی با پیشرفت خود صورتهایی از تبادل اجتماعی را میآفریند كه ذاتاً و حتی به گونهای قاطع میتوانند در بازسازی همبستگی اجتماعی نقش مؤثری داشته باشند. دموكراسی گفتگویی اساساً به گسترش حقوق یا نمایندگی منافع ربطی ندارد. این نوع دموكراسی به تشدید جهانوطنگرایی فرهنگی ربط دارد و عامل اصلی پیوند میان خودمختاری و همبستگی است.…دموكراسی گفتگویی بر دولت تمركز ندارد، بلكه به یك صورت اساسی باعث تجزیۀ آن میشود. این نوع دموكراسی با قرار گرفتن در زمینۀ جهانی شدن و بازاندیشی اجتماعی، دموكراتیزه شدن دموكراسی را در حوزۀ حاكمیت لیبرال دموكراتیك تشویق میكند» (صص.2 180.).
«دموكراسی گفتگویی همان موقعیت گفتاری آرمانی نیست. نخست اینكه استقرار دموكراسی گفتگویی به یك قضیۀ فلسفی متعالی پیوند ندارد. من همانند هابرماس، فرض را بر این نمیگیرم كه این نوع استقرار دموكراسی در خود عمل گفتار یا گفتگو مستتر است.…دموكراسی گفتگویی تنها فرض را بر این میگیرد كه گفتگو در یك فضای عمومی راهی برای همزیستی با دیگری در رابطۀ مدارای متقابل فراهم میسازد، حال میخواهد این دیگری یك فرد باشد یا یك اجتماع جهانی از مؤمنان مذهبی.
«بدینسان دموكراسی گفتگویی با هر نوع بنیادگرایی مغایرت دارد؛ به راستی كه این بخش عمدهای از اهمیت آن را در یك سامان اجتماعی مبتنی بر بازاندیشی توسعهیافته نشان میدهد. این هرگز به آن معنا نیست كه همۀ اختلافها و كشمكشها را میتوان از طریق گفتگو از میان برداشت. و نه به این معناست كه در هر نظام یا رابطهای گفتگو باید تداوم داشته باشد. گفتگو را باید به عنوان ظرفیت ایجاد اعتماد فعالانه از طریق ارج نهادن به صداقت دیگران، در نظر گرفت» (ص.186.).
ردیه بر جامعۀ مدنی
«امروزه در هر سوی طیف سیاسی نوعی هراس از فروپاشیدگی اجتماعی و درخواست احیای اشتراك اجتماعی (community) به چشم میخورد. در صورتی كه سیاست رادیكال در این روزگار لزوماً خصلتی ترمیمی پیدا كرده باشد، آیا اندیشه یا واقعیت اشتراك اجتماعی را در شرایط اجتماعی امروزی میتوان بازكشف كرد.…بسیاری میگویند كه بازسازی جامعۀ مدنی یا برخی جنبههای آن، میتواند پاسخ به این مسأله را به دست دهد. به هر روی، برای كسانی كه خواستار باز ایجاد جامعۀ مدنی به عنوان وسلهای برای بازكشف اشتراك اجتماعیاند. مسائل گوناگونی به شرح زیر وجود دارند:
1. «اندیشۀ جامعۀ مدنی وابسته به دولت و تمركز آن بود.…در عصر سنتزدایی كه دولت و بویژه یكپارچهترین صورت آن، یعنی دولت ملی، در تقابل با صورتهای تشدید یافتۀ جهانی شدن قرار گرفته است، جامعۀ مدنی را چگونه میتواناحیاء كرد؟
2. «احیای جامعۀ مدنی به جای آنكه رهاییبخش باشد، میتواند خصلت خطرناكی به خود گیرد. زیرا كه این جامعه ممكن است خیزش بنیادگراییها را تشویق كند و امكان خشونت را افزایش دهد. یكی از توفیقهای بزرگ دولت ملی دست كم در جوامع صنعتی، سطح بالای استقرار صلح در داخل آن بود؛
3. میان استقرار دموكراسی و احیای جامعۀ مدنی، وجود نوعی تنش امكانپذیر است. توسعۀ حقوق انتزاعی و جهانی، مانند آن حقوقی كه لیبرالیسم از آنها هواداری میكند، اشتراك اجتماعی را در یك سطح ملی یا هر سطح دیگر به بار نمیآورد. برخی از منتقدان یادآور شدهاند كه تكثیر حقوق رویههای اشتراكی جامعۀ مدنی را برنمیتابد و آنها را نابود میسازد» (صص.201 199.).
...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...