فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

مفهوم فلسفه در اسلام

فرستادن به ایمیل چاپ


اليور ليمن


هیچ تعریف عمدتاً پذیرفته شده‌ای در مورد آنچه فلسفه اسلامی هست وجود ندارد. و اصطلاح فلسفه اسلامی كه در اینجا به كار خواهد رفت به معنای نوعی از فلسفه است كه درون فرهنگ اسلامی ظهور كرده باشد. فلسفة اسلامی چند شاخة اصلی دارد. فلسفه مشائی به نحو گسترده‌ای پیرو سنت یونانی است. در حالی كه تصوف مبانی معرفت عرفانی را به عنوان انگارة اصلی مورد استفاده قرار می‌دهد برخی استدلال خواهند كرد كه فلسفه اسلامی تمركز خود را بر قرآن و دیگر متون مهم اسلامی را از كف نداده است، و در طول تاریخش در جستجوی درك هستی واقعیات كتاب مقدس و یا جهان مخلوق خداوند بوده است. افول فلسفه مشائی در جهان اسلام بر معنای سقوط فلسفه نبود، فلسفه شكوفایی و رشد خود در صورت‌های دیگر ادامه داد. در عین حال گاه استدلال می‌شود كه فلسفه اقدامی برازنده مسلمانان نیست، چرا كه ایشان دارای راهنمای مطلقی در زمینة عمل و علم كه در قرآن متبلور است هستند، اما فی‌الجمله دلیل خوبی برای اندیشیدن وجود دارد و آن اینكه فلسفه اسلامی بر مبنای اصول اسلامی ذاتاً قابل خدشه و اشكالی نیست....

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 02 اسفند 1388 ساعت 20:03 ادامه مطلب...

فيلوجامعه‌شناسی

فرستادن به ایمیل چاپ

در شرایطی كه دگرگونی بنیادین در جهان‌نگری انسان مدرن در حال روی دادن است، نظریه‌های جامعه‌شناسی و  اصل جامعه‌شناسی اثباتی نیازمند تجدید نظر می‌نُماید. نوعی تجدید نظر اصولی در فلسفه علوم اجتماعی، و پیوستن این تجدید نظر با دستاوردهای جامعه‌شناسی تجربی لازم است.

مقاومتی كه تا چندی پیش، بر سر راه این تحول در جامعه‌شناسی ایران به چشم می‌خورد، در سایر رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی، همچون علوم سیاسی، تاریخ‌شناسی، جغرافیا، اقتصاد و روانشناسی مشهود نبود. در علوم سیاسی، موضوع فلسفه و اندیشه‌های سیاسی به عنوان بخش مهمی از نظریه سیاسی محسوب می‌شد و می‌شود و كمك زیادی به ادراكات تجربی ما از موضوعات سیاسی نموده‌اند؛ موضوعاتی همچون قدرت، مشروعیت، فساد، عدالت، انصاف و…. همین طور در زمینه روانشناسی، ادراكات فلسفی در مورد آگاهی، خویشتن، ساختار روانی، و… به كمك آمده‌اند. در زمینه سایر رشته‌های علوم انسانی، پایه، فنی و… نیز به همین ترتیب است.

اگر آنچه در مجموعه منابع متعددی كه تحت عنوان “نظریه‌های جامعه‌شناسی”، “نظریه‌های اجتماعی”، “متفكران اجتماعی” و… را به عنوان قلمرو “جامعه‌شناسی متعارف” محسوب كنیم، و آنچه در منابعی با عنوان “تاریخ فلسفه”، “تاریخ تفكر فلسفی”، “متفكران فلسفه” و… را حیطه “فلسفه متعارف” بدانیم، آنگاه به نظر می‌رسد كه “جامعه‌شناسی متعارف” و “فلسفه متعارف” تا اندازه زیادی با یكدیگر همگرایی و همپوشانی یافته‌اند. این همگرایی و همپوشانی بویژه در سه حوزه روی داده‌اند؛

 

  v         در قلمرو موضوع “جامعه‌شناسی متعارف” و “فلسفه متعارف”؛

  w           از بررسی منابع “جامعه‌شناسی متعارف” و “فلسفه متعارف”، به نظر می‌رسد كه موضوعات مشتركی به موضوعات محوری آنها تبدیل شده است. مدرنیت، عقلانیت، خویشتن، ناخودآگاه، تكامل، سیستم، تكنولوژی و… از جمله این موضوعات هستند.

  v         در قلمرو روش “جامعه‌شناسی متعارف” و “فلسفه متعارف”؛

  w           از بررسی منابع “جامعه‌شناسی متعارف” و “فلسفه متعارف”، روشن می‌شود كه روش پرداختن مشتركی به موضوعات مشترك مذكور از سوی هر دو دسته منابع اتخاذ می‌شود. مثال بارز آن پرداختن افرادی مانند ماكس وبر به موضوع مدرنیت است كه تا اندازه زیادی مشابه پرداخت كانت به این موضوع است؛

  v         در قلمرو ورود “جامعه‌شناسی متعارف” به حیطه قضاوت‌های اخلاقی؛

  w           از بررسی منابع “جامعه‌شناسی متعارف”، به ویژه در زمینه جامعه‌شناسی كاربردی كه روز به روز در حال گسترش است معلوم می‌شود كه رفته رفته جامعه‌شناسان تلاش می‌كنند تا به نحوی سیستماتیك نوعی مهارت در قضاوت اخلاقی را در نظریه‌پردازی خود دخالت دهند.

 

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 26 بهمن 1391 ساعت 18:08 ادامه مطلب...

صفحه 407 از 407