فیلوجامعه‌شناسی

«پراگما/ΠΡΆΓΜΑ» و طرح چارلز سندرس پیرس برای استقرار پراگماتیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از دکتر عطیه زندیه؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄  چکیده
▬    «اصل پراگماتیک» مبنای پراگماتیسم پیرس است. او در تأسیس این اصل تحت تأثیر دکارت و اصطلاح «وضوح» او، و کانت و معنای «پراگما» از سوی اوست. پیرس ابتدا وضوح را از منظر دکارت و لایبنیتس معنا می‌کند، اما آن‌ها را کافی ندانسته و مورد انتقاد قرار می‌دهد. پس از آن، اصل پراگماتیک خود را ارائه می‌دهد و آن را به‌عنوان عالی‌ترین مرحله وضوح معرفی می‌کند. او در نام‌گذاری این اصل واژه «پراگما» (نه پراکتیک) را برمی‌گزیند، چون مطابق نظر کانت «تجربه» در معنای پراگما دخالت تام دارد. این اصل، اصلی منطقی است که در نظریۀ تحقیق پیرس مطرح می‌شود و به آثار عملی محسوسی توجه دارد که درپی هر عقیده‌ای ایجاد می‌شود. پیرس در نظریۀ تحقیق از عقیده سخن می‌گوید آنگاه که انسان را آماده عمل می‌کند. او وظیفه فکر را ایجاد عادت، و هویت عادت را هدایت به‌سوی عمل می‌داند. بدین ترتیب، وی میان عقیده، عمل، عادت و آثار محسوس و عملی عقیده ارتباط برقرار می‌کند. این اصل همچنین اصلی معناشناختی است که کارکرد اصلی آن برطرف کردن معضلات مابعدالطبیعه و روشن ساختن بی‌معنایی برخی از گزاره‌های آن است.
▬    واژه‌های کلیدی: اصل پراگماتیک، وضوح، پراگماتیسم، پیرس، معنا، دکارت، لایبنیتس.

▀█▄   ۱مقدمه
▬    واژه «وضوح» را اولاً دکارت به‌عنوان اصطلاحی فلسفی رسماً وارد فلسفه کرد و آن را ملاک و معیار حقیقت و یقین و همچنین روش شناخت‌شناسی اعلام کرد. اصطلاح «تمایز» نیز توسط او به‌عنوان مکمل «وضوح» به صحنۀ تفکر فلسفی وارد شد و این دو واژه توأماً در فلسفۀ دکارت و دکارتیان مورد استفاده قرار گرفت.
▬    فلسفۀ دکارت فلسفۀ تصورات انسانی است. او در نظر داشت تعیین کند که برچه اساسی می‌توان به حقیقت تصورات ازآن‌جهت که نمایانگر واقعیات خارج از ذهن هستند و با خارج تطابق دارند پی برد. دکارت ملاک و معیاری نیاز داشت که به‌وسیلۀ آن حقیقی بودن یا نبودن تصورات ذهنی را مشخص کند. اینجا بود که وضوح و تمایز را به‌عنوان معیار صدق و بداهت معرفت و نشانه حقیقت به کار گرفت.
▬    دکارت، پس از اثبات نفس، تنها عامل تعیین‌کننده معرفت یقینی را وضوح و تمایز دانست و آن را در تأمل سوم کتاب تأملات در قالب قاعدهای کلی بیان کرد: «هر چیزی را که با وضوح و تمایز کامل ادراک کنم حقیقت دارد» (دکارت، .)۵۱ :۱۳۸۵دکارت در تعریف این دو اصطلاح در اصول فلسفه می‌گوید: « من چیزی را واضح می‌نامم که بر یک ذهن دقیق، حاضر و آشکار باشد درست به گونه‌ای که چون اشیاء در برابر دیدگان ما قرار می‌گیرند و باقوت تمام بر آن‌ها تأثیر می‌گذارند میگوییم آن‌ها را به‌روشنی می‌بینیم. اما متمایز چیزی است که چنان دقیق و از اشیاء دیگر متفاوت است که فقط بیانگر همان چیزی است که آشکارا بر بینندۀ دقیق ظاهر می‌شود» (دکارت،.)۲۵۴ :۱۳۷۶
▬    تفکرات دکارت در اندیشه‌های فلسفی بعد از او اثر گذارد و فلاسفۀ دیگر هم به طریقی تحت تأثیر افکار او قرار گرفتند و به ارزیابی آرای او پرداختند. چارلز ساندرز پیرس امریکایی/۱۸۳۹-۱۹۱۴مؤسس پراگماتیسم، یکی از فیلسوفانی است که به فلسفه دکارت توجه نشان می‌دهد و در بخش‌های مختلف فلسفۀ خود به ارزیابی آرای دکارت می‌پردازد.
▬    یکی از مواضعی که پیرس به بررسی آرای دکارت می‌پردازد بحث «وضوح» و کفایت یا عدم‌کفایت نظر دکارت در این مورد است. پیرس در مقالۀ «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»/۱۸۷۸با دکارت همراه می‌شود و درصدد برمی‌آید تا نظریۀ وضوح او را کامل کند. ما در این مقاله به بررسی آرای پیرس در مورد نظریۀ وضوح، در آثار اولیۀ او، بر اساس مقالۀ «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم» می‌پردازیم. پیرس در این مقاله، برای وضوح فکر سه مرحله ذکر می‌کند: دو مرحله ابتدایی آن متعلق به دکارت و لایبنیتس است و مرحله سوم از نوآوری‌های پیرس است که اساس پراگماتیسم او را تشکیل می‌دهد و به‌عنوان « اصل پراگماتیک»/Pragmatic Maximشناخته می‌شود. پیش از پرداختن به مراحل وضوح، ابتدا مختصری با علت نام‌گذاری،خاستگاه و جایگاه اصل پراگماتیک در طبقه‌بندی علوم پیرس آشنا می‌شویم و در پایان به نتیجه‌گیری خواهیم پرداخت.


▀█▄   ۲معرفی اصل پراگماتیک به‌عنوان اساس پراگماتیسم
▬    پیرس در توضیح انتخاب نام پراگماتیسم و اصل پراگماتیک می‌گوید: «پراگما» از ریشه یونانی prasseinبه معنای انجام دادن/to doاست. از این ریشۀ واحد، دو واژه pragma و practicبه معنای عمل/actionمشتق شده است. وی با نگاهی کانتی اضافه می‌کند praktischو pragmatisch به اندازۀ دو قطب از هم فاصله دارند. پیرس برای انتخاب اصطلاح «پراگما» به نقد عقل محض استناد می‌کند که کانت بعد از معرفی موضوعات سه‌گانۀ عقل عملی(آزادی و اختیار، بقای نفس و وجود خداوند) ادامه می‌دهد: «بر این پایه، اگر این سه گزارۀ اساسی برای شناخت ما به هیچ وجه لازم نباشد و بااین‌همه به‌وسیلۀ عقل ما به شیوهای ضروری توصیه شوند، پس اهمیت آن‌ها باید فقط به جنبۀ عملی مربوط باشد») .(Kant, ۱۹۸۳: ۶۳۲- A۸۰۰, B۸۲۸کانت در اینجا از واژه practikal استفاده می‌کند که در آن تجربه نقشی ایفا نمی‌کند. پیرس در این مورد می‌نویسد: « praktischمتعلق به حوزه‌ای از تفکر است که هیچ ذهنی از نوع تجربه‌گرا هرگز نمی‌تواند به استحکام زیر پای خود اعتماد نماید» ) .(Peirce,۱۹۰۵:۱۸۳کانت واژه pragmatikosرا به طریقی متفاوت به کار می‌برد: «عقل ما نمی‌تواند هیچ قانونی را جز قوانین عملی رفتار آزاد برای دستیابی به اهدافی که به‌وسیلۀ حواس به ما توصیه شده‌اند فراهم کند؛ بنابراین عقل به هیچ‌وجه قوانین محض را که کاملاً ما تقدم باشند به ما تحویل نمی‌دهد» ) .(kant,opcitدر اینجا سخن از دستیابی به قوانینی است که به‌وسیلۀ حس و ثمربخش بودن عقل نظری به دست می‌آید و پیرس به‌عنوان یک تجربه‌گرا به این جنبه از اندیشۀ کانت توجه دارد و می‌نویسد: « pragmatischمربوط به هدف معین انسان است» ) .(Peirce,۱۹۰۵:۱۸۳ به این ترتیب، در حوزۀ شناخت، پراگماتیسم بیانگر /۲۶اصل پراگماتیک؛ عالی‌ترین مرحله وضوح در پراگماتیسم پیرس روشی است که در آن تجربه دخالت تام دارد و پرکتیکالیسم روشی است که به تجربه مرتبط نیست و در آن بیشتر عمل صرف موردتوجه است. ازاین‌رو، واژه اول به طور طبیعی برای تجربه‌گرایی مناسب‌تر است و با توجه به این ملاحظه است که نام پراگماتیسم ترجیح داده می‌شود/ibid:۱۸۴
▬    پیرس در مورد خاستگاه پراگماتیسم می‌گوید که در اوایل دهۀ هفتاد گروهی از ما جوانان کمبریج که نیمی به‌طعنه و نیمی به جسارت گروه خود را «انجمن مابعدالطبیعی» نامیده بودیم ــ زیرا در آن هنگام لاادریگری بر اسب بلندپروازش سوار بود و با غرور از هر چه به مابعدالطبیعه مربوط می‌شد روی درهم می‌کشید ــ گاه در اتاق من و گاه در اتاق جیمز جمع می‌شدیم. نیکلاس سنت جان گرین/John Green اغلب دربارۀ اهمیت تعریف الکساندر بین ) )Alexander Bainاز «عقیده» به‌عنوان «چیزی که انسان را آماده عمل می‌کند» سخن می‌گفت. پراگماتیسم تقریباً نتیجۀ این تعریف از عقیده است، به طوری که مایلم او را پدربزرگ پراگماتیسم بنامم. وی می‌گوید آرای مابعدالطبیعی ما با عباراتی دست‌وپاشکسته بیان می‌شدند تا اینکه سرانجام من به این دلیل که مبادا انجمن بدون اثر مکتوبی از هم بپاشد، مقالۀ مختصری نوشتم که در آن برخی آرایی را که پیش از آن تحت نام پراگماتیسم مورد تأکید قرارداده بودم، بیان کردم. این مقاله با چنان استقبال غیرمنتظره‌ای روبه‌رو شد که من تشویق شدم شش سال بعد با دعوت ناشر بزرگ آقای و. ه.. اپلتان آن را به‌صورت مشروح‌تر در مجلۀ ماهنامۀ علمی عامه نوامبر ۱۸۷۷و ژانویه ۱۸۷۸به چاپ برسانم -(Buchler, ۱۹۵۵: ۲۶۹ .۷۰)
▬    مقالۀ اصلی که پیرس از آن یاد می‌کند در دست نیست، اما مقالات مشروح‌تر او مقالۀ «تثبیت عقیده»/۱۸۷۷و «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»/۱۸۷۸است. وی در مقالۀ نخست «نظریۀ تحقیق» خود را بیان می‌کند که چهارچوب اصلی پراگماتیسم اوست و در آن از چگونگی شکل‌گیری عقاید، سنت‌ها، و رفتارها بحث می‌کند (ر.ک. کوکب و زندیه، )۵۵-۷۴ :۱۳۹۶و در مقالۀ دوم برای اولین بار اصطلاح «اصل پراگماتیک»/Pragmatic Maximرا به‌صورت کتبی به کار می‌برد. او در سال ۱۸۷۱در انجمن مابعدالطبیعی کمبریج ماساچوست این اصل را ارائه نمود و شفاهاً آن را پراگماتیسم نامید/Peirce,۱۹۰۸:۳۷۵اصل پراگماتیک بخشی از نظریۀ تحقیق پیرس است که ستون اصلی فلسفۀ او را تشکیل می‌دهد و منادی روش تفکر جدید در عالم فلسفه است. کارکرد اصل پراگماتیک این است که از طریق آن معنادار بودن گزاره‌ها و مفاهیم استدلال‌ها تشخیص داده می‌شود. هدف آن نیز روشن کردن مسائل سنّتی مابعدالطبیعه و در بعضی موارد تعیین بی‌معنا بودن آن‌هاست. پیرس این اصل را «روش تعیین معنای مفاهیم معقول» و «کلمات غیرقابل درک و مفاهیم انتزاعی می‌داند» ) .(Hartshorne, ۱۹۳۱, vol ۵: ۴۶۷&۲پراگماتیسم در نظر پیرس «نظریۀ معنا»/theory of meaningاست. پیرس قصد دارد روشن کند که چگونه می‌توانیم به تصورات واضح دستیابیم. زیرا وضوح فکر برای دانستن معنای واقعی کلمات، الفاظ و جملاتی که در زبان عادی یا علمی مورد استفاده قرار می‌گیرند، ضرورت دارد. تصورات واضح برای رفع بسیاری از معضلات فلسفه که فقط در ظاهر به‌صورت معضل مطرح می‌شدند و در واقع اختلافات لفظی بیش نیستند، کاربرد دارد.
▬    پیرس ازجمله فلاسفه‌ای است که به طبقه‌بندی علوم زمانۀ خود اقدام می‌کند و اصل پراگماتیک را جزء بخش علم منطق قرار می‌دهد. او منطق را به سه بخش اصل زبان نظری، منطق انتقادی و روش شناخت نظری/Methodeuticتقسیم می‌کند. در بخش اخیر منطق، سه مرحله وضوح را معرفی می‌کند که مرحله سوم وضوح، اصل پراگماتیک است. ۱وی آن را اصلی منطقی می‌داند که توسط عیسی مسیح توصیه شده است: شما می‌توانید آن‌ها را از ثمراتشان بشناسید/Peirce,۱۹۰۵:۱۸۳


▀█▄   ۳مراحل سه گانۀ وضوح ▀█▄

▀█▄   ۱-۳مرحلۀ اول وضوح
▬    فلسفۀ دکارت بعد از قرون‌وسطای مسیحی شکل می‌گیرند و در اغلب موارد با فلسفۀ مدرسی در تعارض است. دکارت به دنبال منشأیی طبیعی‌تر برای تصورات حقیقی است. پیرس در این مورد می‌نویسد: «هنگامی‌که دکارت اقدام به بازسازی فلسفه کرد اولین قدمش (از لحاظ نظری) مجاز شمردن شک و رد کردن عمل فلاسفۀ مدرسی در مورد توجه به حجیت به عنوان اصلی نهایی حقیقت بود»).(Peirce,۱۸۷۸: ۱۱۵
▬    دکارت درپی یافتن منشأیی طبیعی‌تر برای تصورات اعلام می‌کند که آن را در ذهن انسان یافته است. بدین ترتیب در مستقیم‌ترین راه از روش حجیت به روش پیشینی گذر می‌کند و ذهن انسان را ملاک حقیقت قرارداده و معتقد می‌شود از طریق خودآگاهی و بررسی تصورات ذهنی می‌توانیم به حقایق اساسی موافق با عقل دستیابیم. اما دکارت این را می‌داند که همه تصورات حقیقی نیستند. بنابراین اولین شرط خطاناپذیری تصورات را واضح بودن آن‌ها قرار می‌دهد/ibid
▬    دکارت تصور واضح و در مقابل آن تصور مبهم را این‌گونه تعریف می‌کند: تصور واضح تصوری است که آن‌چنان درک شده است که هرگاه در حضور آگاهی بی‌واسطه قرار گیرد قابل‌تشخیص است و آن‌چنان است که با هیچ تصور دیگری اشتباه نمی‌شود. اگر تصوری فاقد این وضوح باشد مبهم نامیده می‌شود ) .(ibid: ۱۱۴درنتیجه آشنا بودن با یک تصور و تشخیص فوری آن در موارد عادی دال بر وضوح آن تصور است. پیرس مرحله اول وضوح ازنظر دکارت را می‌پذیرد، اما انتقاداتی نیز به آن وارد می‌داند:
▬    ۱ـ وضوح دکارتی «شخصی و فردی» است درحالی‌که «آنچه برای ذهن یک فرد بدیهی است ممکن است برای دیگری نباشد»/ibid:۱۱۳و در این صورت امور واضح افراد متفاوت، گوناگون می‌شود. ممکن است تصوری برای شخصی واضح و برای دیگری مبهم باشد و ممکن است دو نفر تصور واضحی از امر خاصی داشته باشند، اما هرکدام آن را به نحوی بیان کنند که به نظر برسد باهم مخالف هستند، درحالی‌که اختلاف آن‌ها کاملاً لفظی است و هر دو با بیان‌های متفاوت، یک عقیده را تکرار می‌کنند. درواقع، وضوح دکارتی به دلیل درون نگرانه بودن هیچ ملاکی برای مقایسه ندارد و هر کس فقط از تصورات خودش اطلاع دارد.
▬    ۲ـ اگر همیشه بتوانیم تصوری را بشناسیم و تحت هیچ شرایطی آن را با تصور دیگر اشتباه نکنیم درواقع چنان نیرو و وضوح عجیبی برای عقل قائل شده‌ایم که به‌ندرت در این عالم با آن مواجه می‌شویم/ibid: ۱۱۴
▬    ۳- ادراک و تصور واضح ما ممکن است کاملاً خطا باشد. ما به‌زحمت می‌توانیم ادراکی را واضح نامیده و هیچ تردیدی نسبت به تشخیص آن در موارد معمولی نداشته باشیم «زیرا باید به خاطر داشت که آن ]تصور واضح[ صرفاً همان احساس ذهنی مسلط است که ممکن است کاملاً خطا باشد»).(ibid
▬    ۴ـ دکارت «تمایز بین تصوری را که ظاهراً واضح است و تصوری را که واقعاً واضح است» ) ) Peirce,۱۸۷۸: ۱۱۵هرگز موردتوجه قرار نمی‌دهد.
▬    ۵ـ «اگر به درون‌نگری اعتماد کنیم همان‌طور که دکارت حتی در مورد شناخت امور خارجی اعتماد کرد، چرا باید تصدیق درون‌نگری در خصوص محتوای ذهنمان را موردتردید قرار می‌داد؟» ) ،(ibid:۱۱۵چون در این صورت همۀ تصوراتی که داریم حقیقی می‌شود و دیگر نیاز نیست به دنبال ملاک دیگری برای آن باشیم.

▀█▄   ۲-۳مرحلۀ دوم وضوح
▬    به نظر پیرس وقتی دکارت متوجه عدم‌کفایت ملاک وضوح شد، تمایز را به‌عنوان ملاکی دیگر مطرح ساخت. چون «افرادی که به نظر دارای تصورات کاملاً واضح و محصل بودند به عقاید متضادی دربارۀ اصول اساسی قائل می‌شدند» ) .(ibidبنابراین دکارت مجبور شد بگوید «وضوح تصورات کافی نیست، بلکه تصورات باید متمایز نیز باشند، یعنی هیچ‌چیز غیرواضحی در آن‌ها وجود نداشته باشد» ) .(ibidاز نظر پیرس ارائۀ چنین ملاکی بدین معناست که «تصورات باید در برابر محک آزمون دیالکتیکی طاقت بیاورند، یعنی تصورات نه‌تنها باید در وهلۀ اول واضح به نظر برسند، بلکه آن آزمون هرگز نباید قادر به مشخص کردن نکات مبهم در مورد آن!!!
▬    پیرس انتقاداتی را که به‌وضوح وارد بود به تمایز نیز وارد می‌داند. به نظر او ارائۀ چنین وضوح و تمایزی در فلسفۀ دکارتی اشکال ندارد، اما برای فلسفۀ قرن نوزدهم کافی نیست.
▬    در مورد تمایز، پیرس بیش از آنکه به تعریف دکارت توجه کند تحت تأثیر تعریف لایبنیتس از امر متمایز قرار دارد. ازنظر پیرس، لایبنیتس می‌خواست اصول اولیۀ علم را به قواعدی تبدیل کند که غیرقابل‌انکار بوده و انکار آن‌ها به تناقض بینجامد. در نتیجه، او به قواعد قدیمی منطق رجوع کرد و بیش از همه، تعاریف انتزاعی را موردتوجه قرارداد و معتقد شد که برای هر اصطلاح، یک تعریف انتزاعی لازم است. لایبنیتس با قبول تمایز بین مفاهیم واضح و متمایز «تصور متمایز را به‌عنوان درک واضح از هر آنچه در تعریف مندرج است» توصیف می‌کند/ibid
▬    پیرس به لایبنیتس انتقاد می‌کند که او متوجه بود که برای کار اندازی هر دستگاهی «نیرو» لازم است. اما متوجه نبود دستگاه ذهن انسان فقط قدرت تغییر شناخت را دارد «اما هرگز آن را به وجود نمی‌آورد مگر اینکه با امور واقعی قابل‌مشاهده تغذیه شود» ) .(ibidبنابراین تبدیل امر واضح به تعریف انتزاعی چیزی بر آن نیفزوده، بلکه صرفاً آن را تغییر شکل می‌دهد. پیرس در ارزیابی ملاک تمایز لایبنیتس که آن را درجه دوم وضوح می‌داند معتقد است به «طرح واهی او بیش‌ازحد بهاداده شده است چون هیچ‌چیز جدیدی را نمی‌تواند با تحلیل تعاریف آموخت»/ibid:۱۱۷ به علاوه، برای اینکه مفهومی را تعریف کنیم باید کلیه محمولات (کلی و انتزاعی) آن را برشماریم. اگر جریان تحلیل کمی ادامه یابد به مفاهیمی همچون وجود محض، جوهر و امثال آن می‌رسیم که آن‌چنان بسیط است که هیچ توضیحی نمی‌تواند در مورد آن‌ها ارائه کرد. ازنظر پیرس تنها فایدۀ طرح لایبنیتس این است که از طریق تعریف می‌توانیم عقاید خود را مرتب کنیم، چراکه «نظم، اصل اساسی صرفه‌جویی عقلانی است»/ibid
▬    پیرس کلیه کتب منطقی را که تا زمان او به چاپ رسیدند پیرو مطلق نظریات دکارت و لایبنیتس دانسته و معتقد است هیچ اصلاحی در این نظریات اعمال نشده و همه طوطی‌وار همان تعاریف را تکرار کرده و از آن‌ها به‌عنوان اصول فکر یادکرده‌اند. پیرس علت بی‌توجهی منطقدانان به این مفاهیم را عدم آشنایی با تفکر جدید دانسته و بر این باور است که منطقدانان به خواب هم نمی‌دیدند روزی تفکر جدید بتواند به منطق کمک کند. البته پیرس کتب منطقی را در استفاده از این اصطلاحات برحق می‌داند. زیرا که «در وهلۀ اول باید یک مفهوم را بشناسیم و در وهلۀ بعد آن را تعریف کنیم. اما این کتاب‌ها با غفلت از ذکر وضوح عالی‌تر از فکر، صرفاً آیینۀ فلسفه‌ای بودند که صدسال پیش باطل‌شده بود»/ibid
▬    پیرس درحالی‌که وضوح و تمایز را «زینت منطق» می‌داند، تمجید بیش‌ازحد از آن‌ها را جایز ندانسته و اعلام می‌کند: «امروز درست وقت آن است که به قفسه تحفه‌های جواهر باستانی خود رجوع کنیم و آنچه را که برای ما مناسب‌تر با کارکردهای جدید است قبول کنیم» ) .(ibidبه دنبال این هدف، پیرس درصدد برمی‌آید مرحله سوم وضوح را ارائه کند.

▀█▄   ۳-۳مرحلۀ سوم وضوح یا اصل پراگماتیک
▬    از آنجا که دو مرحله ابتدایی «وضوح به این واقعیت محدود شده‌اند که آنچه برای ذهن یک فرد بدیهی است ممکن است برای دیگری نباشد و همچنین به‌وسیلۀ این واقعیت که هیچ‌چیز جدیدی را هرگز نمی‌تواند از طریق تحلیل تعاریف آموخت»/ibid:۱۱۳ پیرس به دنبال سطح عالی‌تری از وضوح است. به نظر وی، اولین درسی که حق داریم بخواهیم منطق به ما بیاموزد این است که چگونه تصورات خود را واضح سازیم ) ،(ibid:۱۱۷اما این درس مهم توسط افرادی که بیشترین نیاز را به آن دارند، یعنی منطقدانان حقیر شمرده شده است. وقتی چیزی را که به آن می‌اندیشیم بشناسیم به معنای موردنظر خود تسلط پیدا کرده‌ایم و این پایه و اساسی محکم برای افکار مهم و مؤثر ما می‌سازد. تصوراتی که معنای محدودتری دارند آسان‌تر شناخته می‌شدند، اما تصوراتی که معنای وسیع و گسترده دارند به‌آسانی قابل شناخت نیستند.
▬    به نظر پیرس هیچ تردیدی وجود ندارد که تصورات واضح که تعدادشان کم است از تصورات مبهمی که بسیارند دارای ارزش بیشتری هستند. اما افراد کم‌تجربه و جوان هیچ‌گاه زیاد را قربانی کم نمی‌کنند و افراد کودن اصلاً ضرورت انجام چنین عملی را احساس نمی‌کنند. این‌گونه افراد به دنبال تصورات بی‌شماری هستند که مالک آن‌ها باشند، در مقابل، متفکران عاقل درپی تصورات کم اما واضح هستند. پیرس، به دنبال این هدف، اصل پراگماتیک خود را ارائه می‌دهد تا درجۀ عالی‌تری از وضوح را نشان دهد. مضمون این اصل چنین است: «اثراتی را که تصور می‌کنیم موضوع مورد شناخت ما داراست در نظر بگیریم، اثراتی که می‌توان برای آن ثمرۀ عملی تصور کرد، آنگاه شناخت ما از این اثرات به معنی کل شناخت ما از آن موضوع است»/ibid:۱۲۴
▬    به بیان دیگر، یک تأثیر عملی یا آنچه در عمل تأثیرگذار است، یک پیامد محسوس یا قابل‌درک است که از عمل یا کنش ما بر روی شیء مورد نظر حاصل می‌شود. شناخت ما از یک شیء، شناخت تمام آثار عملی آن است. مثلاً اگر پرسیده شود معنای اینکه قند در آب حل می‌شود چیست، پاسخ این است که اگر کسی آن را در آب بریزد، حل می‌شود. به عبارت دیگر، چیزی را که ممکن است اسمش را عادت بگذاریم به قند نسبت می‌دهیم، به این معنا که اگر فلان عمل را انجام دهیم آن عادت مشاهده می‌شود. معنای قند از همین صفاتی که به آن نسبت می‌دهیم برای ما آشکار می‌شود و کل معنای یک مفهوم را این‌گونه به دست می‌آوریم. اگر بخواهیم آثار عملی را از معنای آن خارج کنیم، آنگاه خواهیم دید تفاوتی میان قند و نمک وجود ندارد.
▬    پیرس در «سخنرانی‌های درباره پراگماتیسم»/۱۹۰۳اصل پراگماتیک را مبتنی بر نظریۀ اعتقاد می‌داند و ماهیت عقیده را راهنمایی برای عمل لحاظ می‌کند. مطابق این نظر هر گزاره‌ای که به آن معتقدیم راهنمایی برای عمل و رفتار ماست. کسی که به گزاره‌ای معتقد است برای رسیدن به هدف خاصی مطابق آن عمل می‌کند و به این ترتیب عادتی در او شکل می‌گیرند/Hartshorne, ۱۹۳۱, vol ۵:۱۸۰-۲۱۲بنابراین برای درک معنای گزاره‌هایی که به آن‌ها معتقدیم باید از اصل پراگماتیک به‌عنوان اصل راهنمای منطق استفاده کنیم، به این طریق که مثلاً «الف» در موقعیت «ب» عمل «ج» را انجام می‌دهد تا به هدف «د» برسد. اگر پرسیده شود چرا «الف» عمل «ج» را انجام می‌دهد، پاسخ این است که می‌خواهد به هدف «د» برسد.
▬    حال اگر دو شخص را فرض کنیم که یکی به گزارۀ «ک» و دیگری به گزارۀ «ی» معتقد باشند و هر دو قصد رسیدن به یک هدف واحد را داشته باشند و با عمل به عقاید خود به آن هدف نائل شوند، پس در واقع آن دو شخص به یک گزاره معتقد بودند، چون این دو گزاره یک معنا و یک هدف را دربرداشته است. گزاره‌هایی از این نوع بسیارند که افراد فکر می‌کنند عقاید متفاوتی دارند درحالی‌که هر دو عقیده یک معنی دارد و اختلاف آنان صرفاً لفظی است.
▬    بسیاری از عقاید نیز هستند که شخص را وادار به عملی نمی‌کنند. چنین عقایدی فعال نیستند. عقیدۀ فعال به عمل و عادت به آن عمل منجر می‌شود. «معنای یک‌چیز به‌سادگی عاداتی است که در آن مندرج شده است» ) .(Peirce,۱۸۷۸:۱۲۴اگر کسی ادعا کند به گزاره‌ای معتقد است اما آن به عمل منجر نشود ادعایی گزاف و بیهوده کرده است.
▬    وظیفۀ فکر آفریدن عادت‌های عملی است و هویت یک عادت به این بستگی دارد که «آن عادت چگونه بتواند ما را به‌سوی عمل هدایت کند») .(ibid:۱۲۳هویت عادت بستگی دارد به اینکه: عادت «چه وقت» و «چگونه» باعث می‌شود عملی را انجام دهیم. ادراک محرک عمل است و هدف از عمل رسیدن به نتیجه‌ای محسوس است. بنابراین ما به آنچه محسوس و عملی است به‌عنوان ریشه هر تمایز واقعی فکر می‌رسیم. قطع‌نظر از اینکه تمایز مذکور چقدر ظریف باشد، هیچ تمایزی در معنا آن‌قدر ریز و کوچک نیست که به تفاوت عملی ممکنی منجر نشود ) .(ibidپیرس معتقد است اجزای هر مفهومی، از در ادراک به فکر منطقی وارد می‌شود و از در عمل هدف‌دار خارج می‌گردد و اگر نتواند در مقابل این دو در، گذرنامۀ خود را ارائه دهد به دلیل ورود و خروج غیرمجاز دستگیر می‌شود.
▬    موضوع دیگری که از بحث وضوح تصورات ناشی می‌شود چگونگی تشخیص عقاید از یکدیگر، توجیه عقاید متفاوت و نحوۀ مشخص کردن اختلاف عقاید با یکدیگر است. ازنظر پیرس، ماهیت عقیده استقرار عادت است و عقاید مختلف از روی اعمال مختلف که زاییدۀ آن‌هاست، مشخص می‌شدند. اگر عقاید از حیث عمل ناشی از آن‌ها تفاوتی نکنند و اگر با ایجاد قاعدهای عملی شک واحدی را فروننشانند در آن صورت هیچ اختلافی در نحوۀ آگاهی از آن‌ها نمی‌تواند آن‌ها را به اعتقادات مختلفی تبدیل کند، چنانکه نواختن آهنگ در کلیدهای مختلف در حکم نواختن آهنگ‌های مختلف نیست/ibid:۱۲۱ بنابراین برای دستیابی به معنای هر عقیده‌ای شناخت اثرات عملی آن لازم است و عدم توجه به این معیار دامی است که عقاید را به‌طور موهوم و خیالی از یکدیگر متمایز می‌کند و باعث ایجاد مشاجرات و مجادله‌های مکرر می‌شود. دو عقیده‌ای که فقط در نحوۀ بیان باهم اختلاف دارند، اما اثرات یکسانی را القا می‌کنند، درواقع یک عقیده‌اند.
▬    اگر دو هشت‌ضلعی داشته باشیم که از هر لحاظ مماثل یکدیگر باشند و درون آن‌ها را به دو شیوه متفاوت نقطه‌چین کرده باشیم تفاوت آن‌ها فقط در نحوۀ چیدن اجزای درونی آن‌هاست و این تفاوت‌ها باعث نمی‌شود آن‌ها را متفاوت بدانیم. این‌گونه تمایزات کاذب به اندازۀ اختلاط اعتقاداتی که واقعاً فرق دارند اسباب زحمت می‌شود و جزء دام‌هایی است که همواره باید از سقوط در آن‌ها پرهیز کنیم، مخصوصاً هنگامی‌که درزمینۀ فلسفه مابعدالطبیعی گام برمی‌داریم/ibid:۱۲۲
▬    از نظر پیرس بی‌توجهی نسبت به مرحله سوم وضوح باعث فریب‌هایی می‌شود: یکی از فریب‌های عجیبی که رخ می‌دهد خلط بین احساس ناشی از عدم وضوح فکر خود ما و صفت چیزی که دربارۀ آن می‌اندیشیم. به‌جای درک این موضوع که ابهام صرفاً ذهنی است، چنین تصور می‌کنیم که کیفیتی از شیء مورد تفکر خود را در نظر آورده‌ایم که اصالتاً اسرارآمیز است و اگر همان تصور اسرارآمیز بعداً به‌صورت واضحی به ما ارائه شود تشخیص نمی‌دهیم که این تصور واضح همان تصور اسرارآمیز است که وضوح یافته است و این امر به‌واسطۀ عدم احساس غیرقابل فهم بودن آن است) .(ibidفریب دیگری که رخ می‌دهد خلط بین اختلاف ساختمان نحوی دو لفظ و تفاوت مفاهیمی است که آن دو لفظ حاکی از آن‌ها هستند: «در این عصر فضل فروشی که همۀ نویسندگان بیش از آنکه پایبند به حقایق باشند به الفاظ می‌پردازند، این اشتباه عمومیت دارد»/ibid
▬    پیرس معتقد است مادامی‌که این فریب‌ها برقرار باشد «سدّ غیرقابل‌عبوری بر سر راه تفکر روشن قرار می‌دهد به نحوی که هم علاقۀ مخالفان تفکر عقلی را به جاودان ساختن آن سد جلب می‌کند و هم باعث می‌شود که طرفداران تفکر عقلی از آن محافظت کنند» ) .(ibidازنظر پیرس اگر ما کارکرد فکر را ایجاد عادت برای عمل بدانیم از این سفسطه‌ها رهایی یافته و به‌راحتی می‌توانیم عقاید متفاوت را ارزیابی کنیم که آیا معنای آن‌ها یکی است یا چندمعنا دارند، و یا عقاید ما، خصوصاً در حوزۀ مابعدالطبیعه، معنایی دارند یا نه.

▀█▄   ۱-۳-۳چند نمونه از کاربرد اصل پراگماتیک
▬    پیرس برای توضیح منظور خود از اصل پراگماتیک، از یک مثال مابعدالطبیعی در بحث تبدیل جوهری و سه مثال فیزیکی (سختی، وزن و نیرو) که در دوران او در کاربرد وسیعی داشتند، استفاده می‌کند.
▬    .۱منظور پیرس از ارائۀ مثال تبدل جوهری این است که نشان دهد وقتی انتظارات یکسانی از دو عقیدۀ متفاوت وجود دارد، آن دو عقیده درواقع یک عقیده است و اختلافی میان آن‌ها وجود ندارد. عدم استفاده از اصل سوم وضوح باعث می‌شود یک عقیده را دو عقیده بپنداریم. به نظر وی «تصور ما از هر چیز تصور آثار محسوس آن است، و اگر خیال کنیم که تصورات نوع دیگری داریم خود را گول زده‌ایم». برای درک این مطلب پیرس تفاوت عقیدۀ کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را در مورد آیین عشاء ربانی مثال میزند و معتقد است چون در عمل و رفتار فرقی میان این دو گروه نیست، بنابراین هر دو گروه به عقیدۀ واحدی معتقدند.
▬    کلیساهای پروتستان عموماً معتقدند که عناصر عشاء ربانی (نان و شراب) به مفهوم مجازی گوشت و خون هستند. همچنان که گوشت و عصارۀ گوشت بدن را پرورش می‌دهد، این عناصر هم ارواح ما را تغذیه می‌کنند. اما کاتولیک‌ها معتقدند که این عناصر واقعاً گوشت و خون هستند. پیرس می‌گوید این دو گروه از خوردن نان و شراب آثار محسوس یکسانی را انتظار دارند. خوردن نان مقدس و غیر مقدس برای همۀ افراد، آثار محسوس یکسانی دارد و حتی کاتولیک‌هایی که به تبدل جوهری و «حضور حقیقی» روح و جسم عیسی در نان و شراب اعتقاد دارند، منکر آثار جسمانی «نوع» نان نیستند. بنابراین «اگر کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در تمام آثار محسوس این عناصر، در این جهان یا آن جهان توافق دارند احمقانه است که آنان خود را در مورد عناصر عشاء ربانی مخالف یکدیگر تصور کنند». درنتیجه این دو گروه از یک اعتقاد پیروی می‌کنند، زیرا تصدیق اینکه یک‌چیز تمامی آثار محسوس نان را دارد، اما واقعاً جسم مسیح است و «سخن گفتن از چیزی که همۀ خصوصیات محسوس شراب را دارد اما در حقیقت خون است یاوه‌ای بیش نیست»/ibid:۱۲۲-۱۲۴
▬    .۲ ساده‌ترین مثالی که پیرس مطرح می‌کند در مورد «سختی» است. منظور از سختی چیست؟ واضح است که منظور ما آن است که آن چیز را نمی‌تواند با بسیاری از اشیاء دیگر خراش داد یا اگر ضربه بخورد سروصدا ایجاد می‌کند، یا از خود مقاومت B نشان می‌دهد. تمام این خصوصیات به‌وسیلۀ حس قابل‌درک است و در واقع «مادام که یک‌چیز سخت و یک‌چیز نرم در معرض آزمایش قرار نگرفته باشند تفاوتی بین آن‌ها نیست». پیرس در این مورد از یک مثال تخیلی استفاده می‌کند: فرض کنید که الماس را بتوان در میان بالشتکی از پنبۀ نرم متبلور ساخت و سپس بالشتک را آتش زد و الماس را آن‌قدر در آن باقی گذاشت تا بسوزد و از بین برود. آیا اگر بگوییم آن الماس مانند پنبه نرم بوده به خطا سخن گفته‌ایم؟ به نظر پیرس «خیر». در این‌گونه نحوه‌های بیان هیچ‌گونه خطا و کذبی وجود ندارد. این نحوه‌ها تعدیلی در نحوۀ استعمال ما از الفاظ «سخت» و «نرم» است نه تعدیلی در معنای آن‌ها، زیرا این نحوه‌ها هیچ واقعیتی را خلاف آنچه هست عرضه نمی‌کنند و فقط ترتیباتی از واقعیات را شامل می‌شدند که فوق‌العاده ناشیانه هستند. بنابراین اگر قبل از هرگونه آزمایشی الماس از بین برود فرق نمی‌کند آن را سخت بنامیم یا نرم، چون این صفات به یک الماس واقعی تحت بررسی تعلق ندارد و نسبت دادن سختی یا نرمی به آن فقط یک مسألۀ لفظی است. پاسخ فلسفی پیرس این است که «این سؤال، سؤال از امر واقع نیست، بلکه فقط سؤال از ترتیب ]ممکن [ واقعیات است»/ibid:۱۲۴- ۱۲۵
▬     .۳وقتی میگوییم جسمی سنگین است معنی آن صرفاً این است که آن جسم در صورت نبودن نیروی مقاوم سقوط خواهد کرد. این بیان، کل مفهوم وزن را می‌رساند، البته صرف‌نظر از مسائلی که فیزیکدانان در موقع استفاده از این لفظ در ذهن دارند .)ibid:۱۲۵(
▬     .۴مثال بعدی او در مورد مفهوم «نیرو»ست. تبیین نیرو مهم است چون به ما نشان می‌دهد چگونه تمام تغییرات حرکت را که اجسام تجربه می‌کنند توضیح دهیم و به ما یاد می‌دهد چگونه در مورد پدیده‌های فیزیکی بیندیشیم. پیرس معتقد است «آنچه ما خود از نیرو می‌فهمیم کاملاً در آثار آن مندرج است» ) .(ibidوی مطابق روش خود سؤال می‌کند کارکرد بی‌واسطۀ فکر در مورد نیرو چیست و ادعا دارد جوابی که به این سؤال داده می‌شود تغییرات حرکت را تبیین می‌کند. مطابق قانون ماند، اگر اجسام بدون تأثیر و دخالت نیروها به حال خود باقی بمانند، همۀ حرکات از حیث سرعت و جهت بدون تغییر ادامه می‌یابند. به‌علاوه، تغییر حرکت هیچ‌گاه دفعی و ناگهانی نبوده و همواره تدریجی است. تغییرات تدریجی مطابق قوانین متوازی‌الاضلاع نیروها باهم ترکیب می‌شدند. در متوازی‌الاضلاع نیروهای شکل زیر، قطر ACمجموع ABو BCاست، یا می‌توان گفت ADاز نظر هندسی با BCبرابر است. بنابراین ACبرآیند ABوAD است.
▬    البته این مطالب قراردادی است یعنی ما این مسیرها را این‌گونه نامیدیم. اما همۀ این قراردادها دلایل موجه دارند. قانون برآیند برای هر چیزی که بتوان با مسیر نشان داد به کار می‌رود. بنابراین سرعت و شتاب یا تغییرات سرعت را نیز می‌توان با این قانون نشان داد. سرعت نسبت میان مسافت و زمان است.
▬    ????=Δd/Δ???? و نحوۀ تغییر مکان را سرعت می‌نامیم. همین رابطه بین شتاب سرعت و زمان وجود دارد ????=Δv/Δ???? یعنی سرعت نحوۀ تغییر مکان و شتاب نحوۀ تغییر سرعت است. متوازی‌الاضلاع نیروها صرفاً قاعدهای برای ترکیب شتاب‌هاست. به‌وسیلۀ این قانون شتاب‌ها را با مسیرها نشان می‌دهیم و سپس به نحو هندسی مسیرها را با هم جمع کنیم و برآیند آن‌ها را به دست می‌آوریم. اما هندسه دانان از متوازی‌الاضلاع نیروها نه‌تنها برای ترکیب شتاب‌های متفاوت استفاده می‌کنند بلکه برای تجزیۀ یک شتاب به چند شتاب نیز استفاده می‌نمایند.
▬    فرض کنید ABمسیری باشد که شتاب خاصی را نشان می‌دهد. شتاب AB مجموع شتاب‌هایی است که با ACو CBنشان داده شده است. شتاب ABرا می‌توان مجموع شتاب‌های ADو DBنیز نشان داد و راه‌های متفاوتی برای تجزیۀ ABبه ۲ شتاب وجود دارد.
▬    پیرس از این بیانات نتیجه می‌گیرند که اگر تغییرات واقعی حرکت که اجزاء متفاوت اجسام تجربه می‌کنند تجزیه شوند هر جزء ترکیبی شتاب دقیقاً آن‌چنان است که به‌وسیلۀ قانون خاص طبیعت مقررشده است و مطابق آن قانون اجسام در هرلحظه، در موقعیت‌های نسبی شتاب‌های خاصی را دریافت می‌کنند، که هنگامی‌که با جمع هندسی (برآیند) باهم ترکیب شوند شتابی را که جسم واقعاً تجربه می‌کند به دست می‌آورند. سرعت هم به همین صورت تبیین می‌شود.
▬    پیرس این را تنها واقعیتی می‌داند که تصور نیرو نشان می‌دهد و هر کس این مطلب را درک کند معنای نیرو را فهمیده است. حال اینکه بگوییم «نیرو شتاب است» یا بگوییم «نیرو علت شتاب است» مسألۀ زبانی است و میان این دو بیان تفاوتی وجود ندارد. همان‌طور که بیان تعبیر فرانسوی «هوا سرد است» با معادل انگلیسی آن، ربطی به معنای آن ندارد و معنای هر دو یکی است. پیرس می‌گوید: اما با تعجب دیده‌شده که چگونه مطلب به این سادگی اذهان افراد را پریشان ساخته و در بسیاری از مقالات عمیق از نیرو به‌عنوان هستی مرموز سخن رفته است. این بیان، ناامیدی نویسندۀ آن را از فهم معنای نیرو نشان می‌دهد. ازجملۀ این افراد کیرشف/Kirchhoffاست که معتقد است ما به‌طور دقیق آثار نیرو را می‌شناسیم اما نمی‌دانیم خود نیرو چیست و چنین بیانی ازنظر پیرس تناقض صرف است چون معنای هر چیز همان اثراتی است که بر ما می‌گذارند. تصوری که کلمۀ «نیرو» در اذهان ما برمی‌انگیزد کارکردی جز تأثیر در اعمال ما ندارد و این اعمال نمی‌توانند هیچ ارتباطی با نیرو جز از طریق آثار نیرو داشته باشند. درنتیجه، اگر ما میدانیم که آثار نیرو چیست، با هر واقعیتی که می‌گوید نیرو وجود دارد آشنا شده‌ایم و چیزی بیش از این وجود ندارد که بشناسیم) .(ibid:۱۲۹معنای نیرو همان اثراتی است که در آن مندرج است.

▀█▄   ۴نتیجه
▬    چنان که مشاهده شد اهمیت «وضوح» برای پیرس و دکارت یکسان است. همچنین، این دو فیلسوف در تعریف وضوح با یکدیگر اتفاق نظر دارند. آنچه مسیر آنان را از هم جدا می‌کند اعتقادشان در نحوۀ حصول وضوح است: دکارت به‌عنوان یک فیلسوف عقل‌گرا، برای وضوح، شأنی شناخت‌شناسانه قائل است، تا آنجا که مبنای شناخت یقینی و مابعدالطبیعی خود را بر آن استوار می‌سازد. او وضوح را ویژگی تصورات فطری می‌داند که تصوراتی پیشین و ما تقدم هستند. درحالی‌که از نظر پیرس به‌عنوان یک پراگماتیست تجربه‌گرا «وضوح» هم جنبۀ شناخت‌شناسانه و هم معناشناسانه دارد. به‌زعم او آنچه تصوری را واضح می‌سازد، نه امری عقلانی و پیشینی، بلکه آثار و نتایج محسوس، عملی و پسینی آن است. در نتیجه، این اصل بیش از آنکه در راستای تأیید مابعدالطبیعه مورد استفاده قرار گیرد به نفی آن، حکم به بی‌معنا بودن آن، و افشای اختلافات لفظی در آن منجر می‌شود. به این ترتیب، پیرس و دکارت با استفاده از این یک ملاک (وضوح)، در دو طریق مخالف گام می‌زنند. این تغییر رویکرد علاوه بر بنیان‌های فکری این دو، تا حدودی نیز به دوران زندگی آنان نیز مرتبط است. پیرس، فیلسوف قرن بیستمی است که بحث‌های زبان شناسانه، فلسفۀ علم و موضع‌گیری پوزیتیویستها را مدنظر دارد.
▬    او همۀ دانشمندان موفق را پراگماتیست می‌خواهد، چون آنان (گرچه ناآگاهانه) به نحوی از اصول پراگماتیسم در واضح نمودن افکار و معانی موردنظر خویش استفاده می‌کنند. در مورد شیوۀ نگارش آن نیز می‌توان گفت پیرس با دقت زیاد سعی کرده اصول افکار خود را در آن ارائه کند و در این مورد کمتر به سلیقه مخاطبین عمومی مقالات خود توجه کرده است.
▬    با توجه به آنچه در این مقاله بیان شد می‌توان ملاحظاتی چند را درباره اصل پراگماتیک مطرح نمود:
▬    ۱ـ پیرس تأکید دارد که حکم کردن در مورد مفاهیم به آثار حسی ما از آن‌ها بازمی‌گردد. پیرس در مورد الماس گفت تا وقتی لمس نشده نمی‌تواند به‌سختی یا نرمی آن حکم کرد. این نظر او با کار دانشمندان آزمایشگاهی قابل‌مقایسه است. او معنای هر بیان را به‌وسیلۀ مجموع نتایج تحقیق پذیر آن معین می‌کند. به این ترتیب، ازنظر پیرس به‌وسیلۀ روش‌های آزمایشگاهی می‌توان فهرست کامل، آزمون‌پذیر و تجربی از آن‌ها تهیه کرد و در اختیار همه قرارداد.
▬    ۲ـ اصل پراگماتیک را نمی‌تواند به سهولت در مورد همۀ مفاهیمی که در زبان به کار می‌رود به کاربست. از جمله مفاهیم مربوط به امور روانی. چون عکس‌العمل‌های روانی به امور بسیار متفاوتی بستگی دارد و نمی‌تواند با انجام عملی خاص نتیجه‌ای خاص به دست آورد.
▬    ۳ـ پراگماتیسم به‌عنوان روش شمارش اثرات کامل هر مفهوم در نظر گرفته‌شده است. اما جمع نمودن کل اثرات حسی، نظریه‌ای مبهم است. درواقع چه تعداد از این اثرات لازم‌اند تا امیدوار شویم مفهوم مورد نظر ما برای مقاصد عملی به‌اندازۀ کافی واضح شده است؟ پیرس منظور خود را از «کل» مشخص نمی‌کند.
▬    تردید وجود دارد که بتوان به‌کل اثرات یک‌چیز دست‌یافت. اگر منظور از کل آثار، آثار گذشته، حال و آینده باشد، طبق دیدگاه پیرس مسلماً دستیابی به چنین آثار کاملی غیرممکن می‌شود. اما اگر منظور از کل آثار، آثار زمان حال باشد شاید در مورد مفاهیم ساده‌ای چون سختی بتوان به آثار زیادی از آن دست‌یافت و آن را کل آثار نامید، اما در موارد پیچیده‌تر نمی‌تواند کل آثار را معرفی کرد. برای دستیابی به‌کل آثار باید به‌طور مفصل همۀ نتایج ضروری عملی را مورد بررسی قرارداد و به این ترتیب باید قاعدهای برای دسته‌بندی کامل آثار و نتایج قابل تصدیق تهیه کرد. اما آیا ارائۀ همۀ آثار عملی یک معنا، میسر است؟ چه کسی می‌تواند همۀ آثار نان و شراب (عناصر عشاء ربانی) را فهرست کند؟ در مورد شراب اگر گفته شود مایعی است که از تخمیر انگور به دست می‌آید. چنین خصوصیتی دارای ابهام است زیرا از انگور تخمیر شده سرکه هم به دست می‌آید یا اصلاً ممکن است شراب از چیز دیگر به‌جز انگور تهیه شود. بدین ترتیب نه مردم عادی می‌توانند کل اثرات یا نتایج عملی شراب را تعیین کنند و نه کسانی که متولی چنین امری هستند.
▬    ۴ـ اعتقاد به چنین نگرشی یعنی تکامل شناخت توسط قوانین طبیعت، شناخت ما از اشیاء را تابع اکتشافات علمی که دائم در معرض تغییر است می‌کند و این بدان معناست که علم را پشتوانۀ معرفت‌شناسی قرار دهیم. چنین بینشی مخالف نظر فلاسفۀ مبناگرایی است که شأن معرفت‌شناسی را غیر از شأن علم لحاظ می‌کنند و شناخت را مبتنی بر مبانی شناخت دانسته و رسیدن به مبانی شناخت را فقط کار فیلسوف می‌دانند.
▬    ۵ـ او به آثاری از شیء توجه دارد که شخص «می‌تواند» یا «ممکن است» تصور کند. معنای شیء برای او به توانایی شخص مربوط می‌شود و آنچه را خارج از توانایی اوست جزء معنای شیء قلمداد نمی‌کند. درواقع، پیرس بیشتر بر جنبۀ ذهنی فاعل شناسا و آن مقدار که می‌تواند تصور کند، تأکید دارد.
▬    در انتها متذکر می‌گردد که وقتی پیرس نام مقالۀ خود را «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم» می‌گذارند، اذعان دارد که ما از کلمات و گزاره‌هایی استفاده می‌کنیم که کل آثار آن‌ها را نمی‌دانیم. اما وقتی اصل پراگماتیک را بر آن‌ها اعمال می‌کنیم می‌توانیم به مفهوم واضحی دستیابیم.
▬    در واقع بسیاری از مفاهیمی که مردم عادی مورداستفاده قرار می‌دهند نه‌تنها از مرحله سوم وضوح بهرهای ندارند، بلکه در بسیاری موارد مرحله دوم وضوح (ارائۀ تعاریف انتزاعی) را نیز فاقد هستند و بیشتر اوقات در مرحله اول وضوح باقی می‌مانند. علما و دانشمندان هر علمی مرحله دوم وضوح را نیز دارا هستند و به قول پیرس شاید از مرحله سوم نیز «ناآگاهانه» استفاده کنند. اما مرحله سوم وضوح مختص پراگماتیستهاست و هر کس از آن استفاده کند بداند یا نداند پراگماتیست است.
▬    با تمام این اوصاف پیرس در اصل پراگماتیک با ارتباط برقرار کردن میان عقیده، عمل و عادت و اثرات محسوس، تلاش کرده است تا این اصل هم در فلسفۀ علم و هم در زمینه‌های حیاتی دیگر نقش مثبتی ایفا کند. نظریات پیرس توسط دیگر پراگماتیستها دنبال می‌شود و نقش عمدهای در تعلیم و تربیت پیدا می‌کند. البته پیرس در مقالات بعدی خود درصدد برمی‌آید تا از جوانب مختلف به این اصل نگاه کند و از این طریق به توضیح بیشتر آن اهتمام می‌ورزد و برخی تغییرات را برای اصلاح اصل پراگماتیک در آن اعمال می‌کند.

▀█▄  پی‌نوشت
▬     . ۱به بیان بسیار مختصر که فقط جایگاه علم منطق را مشخص می‌کند طبقه‌بندی علوم او چنین است: علوم تقسیم می‌شود به نظری (درپی شناخت حقیقت) و عملی (درپی ساختن وسایل برای بهبود بخشیدن به امور زندگی.) علوم نظری تقسیم می‌شود به علوم کشفی (باهدف شناخت عالم از طریق انواع گوناگون مشاهده) و علوم بازبینی (باهدف مرتب کردن نتایج علوم کشفی.) علوم کشفی تقسیم می‌شود به: ریاضیات، فلسفه و ایدسکوپی(توصیف و طبقه‌بندی تصوراتی که متعلق تجربه عادی است). فلسفه تقسیم می‌شود به: پدیده‌شناسی، علم هنجار و متافیزیک. منطق بخشی از علم هنجار و قلب فلسفه است. بخش‌های دیگر علم هنجار، اخلاق و زیبایی‌شناسی است (.)Peirce,۱۹۰۳-۱۹۱۱:۳۸۰-۴۳۲

▀█▄  منابع
▬    دکارت، رنه ( ،)۱۳۸۵تأملات در فلسفۀ اولی، ترجمۀ احمد احمدی، تهران: سمت.
▬    ______ ( ،)۱۳۷۶فلسفۀ دکارت، ترجمۀ منوچهر صانعی دره بیدی، تهران: الهدی. کوکب، سعیده و عطیه زندیه (« ،)۱۳۹۶شیوۀ دیالکتیکی سقراط در مواجهه با تعریف دینداری و تأثیر آن بر تثبیت عقیدۀ پیرس»، فلسفه، ش. ،۱سال ،۴۵بهار و تابستان، .۷۴-
▬    ۵۵ Buchler, Justus (۱۹۵۵), Philosophical Writing of Peirce, New York: Routledge and keganpaul Ltd, Dover.
▬    Hartshorne, Charls, P. Weiss, and A. Burks eds. (۱۹۳۱(, Collected Papers of Charls Sanders Peirce, ۸ vols, Cambridge, MA: Belknap Press of Harvard university Press.
▬    Kant, Immanuel (۱۹۸۳), Critique of Pure Reason, Norman Kemp Smith, London: Macmillan press Ltd, Printed in Hong Kong.
▬    Peirce, Charles S. (۱۸۷۷( “The Fixation of Belief”, in Wiener, Philip P. (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp. ۹۱-۱۱۳.
▬    _________ (۱۸۷۸) “How to Make Our Ideas Clear” in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۱۱۳-۱۳۷.
▬    _________ (۱۹۰۳-۱۹۱۱) “Letters to Lady Welby”, in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۳۸۰-۴۳۲.
▬    _________ (۱۹۰۵( “What Pragmatism Is”, in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۱۸۰-۲۰۳.
▬    _________ (۱۹۰۸( “A Neglected Argument for the Reality of God” in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۳۵۸-۳۷۹.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.