هربرت اسپنسر در «اصول جامعهشناسی»
• ولی اکنون، بیایید که دیگر این توازی و همگنی ادعایی ارگانیسم فردی و ارگانیسم اجتماعی را کنار بگذاریم.
• من تشابهات ساخته و پرداخته شده خودمان را صرفاً به منزله چوب بستنی برای کمک به بنا کردن دستگاهی منسجم از استنتاجات جامعهشناسانه مورد استفاده قرار دادهام.
• حال، بگذارید چوب بست را برداریم: استنتاجات از این پس، روی پای خودشان خواهند ایستاد. [دیگر اصراری بر همسانی جامعه و ارگانیسم ندارم. آن چه مهم است، خصال ویژهای از ارگانیسمهای زنده است که البته جامعه نیز حایز آنهاست.]
• دیدیم که:
• جوامع، عبارت از گروههایی هستند که رشد میکنند؛
• در انواع گوناگون آنها تفاوتهای بزرگی از نظر درجات رشد حاصل شده وجود دارد؛
• انواع، مدام از نظر ابعاد بزرگتر، در نتیجۀ همگروه شدن و تجدید همگروه شدن انواع کوچکتر، به وجود میآیند؛
• این افزایش، از طریق ائتلاف و به هم پیوستن، با افزایش تمایزات، روندی است که تکوین و پیدایش ملل متمدن بزرگ از نظر ابعاد، از طریق آن صورت گرفته است.
• همراه با افزایش ابعاد، افزایش ساختار نیز در جامعه جریان دارد.
• دستههای ابتدایی آدمیان، اجزایی که تمایزات جا افتاده داشته باشند، ندارند. با رشد آنها و درآمدنشان به صورت قبایل، معمولاً عدم تشابهاتی نیز، چه در قدرتها و چه در اشتغالات اعضایشان پدید میآید.
• اتحادها و به هم پیوستنهای قبایل، عدم تشابهات بیشتری را در زمینههای دولتی و صنعتی به دنبال میآورد: این عدم تشابهات به صورت مراتب اجتماعی که در خلال کل توده به چشم میخورد، و اختلافات بین اجزاء با کارکردهای مختلف و در محلهای مختلف، خودنمایی میکنند.
• تمایز یافتنهایی از این قبیل، همراه با پیشرفت روند ترکیب اجزاء تمایز یافته، بیش از پیش فراوان میشوند.
• روند این نحو متفاوت شدنها، از عمومی به تخصصی است: نخست، تقسیم وسیعی که حاکم و محکوم را به وجود میآورد، سپس در داخل بخش حاکم، تقسیماتی که به پدید آمدن نهادهای سیاسی، مذهبی و نظامی منجر میشود، و در داخل بخش تحت حاکمیت، تقسیماتی که طبقات تولید کننده مواد غذایی و صنعتگران را به وجود میآورد، آنگاه تقسیمات کوچکتری در درون هر یک از تقسیمات یاد شده، و الی آخر.
مآخذ:...