برداشت آزاد
• ادامه تأملات کارل مارکس در جهانبینی اپیکور، جالب است و طنین قابل ملاحظه در آثار او دارد.
• از نظر اپیکور، فیزیک دموکریتی و ارسطویی که جهان را بیجان تصور میکنند، نحوی آگاهی بیگانه شده است. ناتوانکننده است. اپیکور در نامههایی که به پیتوکلس و هرودت نوشته است، فیزیک را با اخلاق پیوند میدهد.
• اتمها، نفْس و جان دارند. آنها، ابدی، فناناپذیر، و تغییرناپذیر هم هستند. توسط یکدیگر جذب و دفع میشوند. آنها از خط مستقیم منحرف میشوند. حرکت غیرمستقیم آنها پایهای شده است که بر مبنای آن، حیات مستقلی توأم با آزادی برای خود ساختهاند.
• از نظر اپیکور، اجرام آسمانی نیز چنین هستند. این اشیاء به عنوان اتمها، البته در مقیاسی بزرگتر، همان خصوصیات را دارند. جان دارند. نفس دارند. و آزادند.
• در یک گام دیگر، اپیکور، علاوه بر فیزیک دموکریتی و ارسطویی، اسطورههای باستانی یونان را نیز هدف قرار داد.
• اسطورههای باستانی، اجرام کیهانی را تحت اراده خدایان قرار میدادند. این، همان چیزی است که مارکس به آن «وحدت ابژهها» میگوید که توسط «مهارتهای مقلدانهی منجمان» ایجاد شده بود. و اخلاق اپیکوری، خودآگاهی ذرات عالم را از اطاعت قوانین بیگانه و خدایان اسطورهای خلاص میکند. آسمانها، متعدد و متنوع هستند و از این رو، غایتشناسی یا هدف عقلانی در طبیعت وجود ندارد.
• مارکس، عنصری از رمانتیسیسم هم در افکار اپیکور پیدا میکند؛ از نظر اپیکور، اجرام، دارای یک هویت جوهری و مستقل و انضمامی هستند، ولی شکل آنها به تصور انسان ساخته شده است. اپیکور، استدلال میکند که منظومهی شمسی، به این هیأت، ساختهی ذهن انسان است.
• منظومهی شمسی به عنوان یک طرح معقول (Vernunft)، بازتابی از مقولات ذهن است. در این طرح، صرفاً معانی و تعینات انضمامی وجود دارد که توسط ذهن، فرافکنی میشود. «در نظریهی اجرام کیهانی، مغز فلسفهی اپیکور دربارهی طبیعت ظاهر میشود. هیچ چیز، ابدی نیست، مگر آنکه آرامش و آزادی خودآگاهی فردی را تخریب میکند». نه برای نمایان شدن واقعیت خود اشیاء، بلکه برای مطرح کردن تبیینهایی برای رویدادهای طبیعی ساخته شده است که فرد را در برابر اضطراب و ترس محافظت میکند، و مقاومت نظریه را در برابر شکل دادن اسطورهای فراهم میسازد». پس، از یک سو، به احتمالیت تجریدی و تصادف مطلق در طبیعت اشاره دارد، و از سوی دیگر، صریحاً به انسانگرایی و آزادی فردی اصرار میورزد.
• مارکس در انکار نظم ابدی و ازلی طبیعت، الوهیت کهکشانها، و وجود خدایان اسطورهای و متعالی و در تأکید بر برتری ذهن و خودآگاهی فردی توسط اپیکور، «بزرگترین نمایندهی روشنگری یونان» را میبیند.
• معالوصف، از آنجایی که هیچ عقلانیت یا ضرورتی در طبیعت وجود ندارد، هیچ چیزی به عنوان حقیقت عام مطرح نیست.
• بهرهی اپیکور برای مارکس، انکار علم طبیعی و تجربهگرایی است: «اپیکور، چیزی جز تحقیر علم تجربی ندارد ... او، دشمن علم، و خصم دستور زبان است». مشاهده، آزمایش و قوانین تجربه، معرفت نسبت به طبیعت را فراهم نمیکنند، تا بتوان به آن صرفاً از طریق عقل دست یافت.
• علم اپیکوری، نه برای جستجوی حقیقت مطلق، بلکه برای ترفیع سعادت فردی، آسودگی خاطر، امنیت فردی و امکانات نامتناهی طبیعت به کار رفته است. انسان، متعلق به یک ساحت متعالی و الهی است.
• مارکس در سراسر آثارش، برای دستیابی به یک عقل انتقادی، «بر خلاف همهی خدایان آسمانی و زمینی میکوشد. همۀ آن خدایانی که خودآگاهی انسان را به عنوان بالاترین الوهیت، انکار میکنند».
• او، از اپیکور، نقد رمانتیک دین، علم و پوزیتویسم، انکار خدایان (و بازارها) به عنوان موجودات مستقل، باور تعینیافته در قوانین متعالی ابدی و نظم طبیعی اشیاء، تأکید اصولی بر آزادی، خودآگاهی، و عمل، و یکی شدن علم و اخلاق را وام میگیرد.
• مارکس، اقتصاد سیاسی که علم طبیعی شناخت جامعه بود، از جمله این خدایان حقنهگر میشمرد. اقتصاد سیاسی میکوشد تا در «چارچوبهای عقل»، مفهوم بنیادی و قاعدهی صوری و منطق درونی سرمایه را تبیین کند.
• و برای رهایی از این تبیین که در نخستین گام خود، اراده و آگاهی انسان را انکار میکند، تضادهای ساختاری را عَلَم میکند. این تضادهای ساختاری همانطور که برای اتمهای اپیکور خط انحرافی و رهایی به ارمغان میآورند، برای انسان تحلیل مارکس هم اراده و نفْس به بار میآورد. بدین ترتیب، راه فراری از سودانگاری مندرج در اقتصاد کلاسیک میجوید.
• با اپیکور و ظهور تفکر پساارسطویی، حرکتی برای دوری از ماده و جسمیت به سوی معنا اتفاق افتاد. تلقی ذهن خودآگاه اپیکوری، دوباره در روشنگری مدرن و فلسفهی دکارتی و کانتی، به ظهور میرسد. ولی وقتی فلسفه روشنگری را با حکمت اپیکوری مقایسه میکنیم، معلوم میشود که فلسفه روشنگری یک گیری دارد که مارکس متکفل رفع آن است.
• فلسفه روشنگری آلوده به پیشفرضهای فیزیک دموکریتی است که در فیزیک گالیلهای و نیوتنی تکرار شده است و در علم جدید اقتصاد سیاسی نیز بازتاب یافته است. دیدگاه روشنگری در باب فرد و سیاست، آغشته به ضرورت و جهانشمولیت وضع طبیعی و قوانین آن است، که جوهر اصلی انسانیت که اراده اوست را در گام اول از او سلب میکند تا بتواند تبیینش کند. این، آن چیزی است که مارکس به عنوان نیروهای ازخودبیگانهکنندهی «خدایان پلاستیکی در مکانهای تجاری»، مورد اشاره قرار میدهد.
• گر چه پسا ارسطوگرایان، ذهن را به عنوان گام ابتدایی راه قبول دارند، اما در واقع، فهم بسیار معنوی از آزادی و فردیت داشتند. مارکس، اصل خودآگاهی و ایدهآلیسم اپیکوری و هگلی را به فراتر از بررسی ذهن به عنوان یک موجود اجتماعی خواهد بُرد. ذهن اجتماعی در جریان پراکسیس، هسته اصلی تحلیل جامعهشناختی او میشود: بشریتی که خود را از طریق کار در طبیعت تعریف میکند.
• مفهوم پراکسیس اینجا مهم است. طبیعت، استفراغی از ذهن است و ذهن نیز با خوردن استفراغ خویش مزه خود را درک میکند. بنابراین، مارکس به یک نتیجهی ماتریالیستی میرسد که به نحو غریبی ایدهآلیستی هم هست. طبیعت، ساختی از پراکسیس اجتماعی، یعنی کار در درون سرمایهداری است. مبنای اصلی طبیعت بر ذهنیتی استوار است که به عنوان آگاهی یا جامعه تفسیر میشود.
• اپیکور علم یونان را از عینیت به سوی ذهنیت میکشاند؛ و مارکس انکار دوگانه ذهنیت/طبیعت را، دستمایه نقد اجتماعی مدرنیت میسازد.
• مارکس در رسالهاش، مطلع بود که فلسفهی یونان، وجه مهمی از تحلیل ماده را از دست داده است. «اپیکور، به ضعف خود و تمامی فلسفهی باستان اعتراف میکند. فلسفهای که معتقد است که تصورات و مفاهیم، در آگاهی خلق میشوند، ولی حد و رسم و قاعده و ضرورتهای آگاهی را نمیداند».
• بسیاری از مضامین مهم «گروندریسه»، «نقدی بر اقتصاد سیاسی» و «سرمایه»، در رساله پایاننامه دکتری او یافت میشوند: نقد اصول و قوانین استعلایی جامعه، تضادهای درونی سرمایهداری، و نقد علم روشنگری و انکار ارزشهای سودانگار.
مآخذ:...