حامد دهخدا
░▒▓ خاستگاه دولت رفاه
«اواخر سدۀ هفدهم به بعد، ”گفتمان راجع به فقیران“ در كشورهای صنعتی، در جهت یكپارچگی ملی و توسعۀ ثروت ملی بود. ”فقر“ به عنوان وضعیت محرومیت از منابع تعریف نمیشد، بلكه در رابطه با نیازهای صنعت پدیدار شده بود؛ اصطلاح ”سختكوشی“، ”كار مولد“ را با دیدگاه خاصی دربارۀ زندگی مرتبط میساخت. فقیران آنهایی بودند كه نمیتوانستند یا نمیبایست كار كنند. پیوند بینوایی و فقدان آموزش اخلاقی، بسیار آشكار مینمود.…هدفمندی اخلاقی نیز به نوبۀ خود با رفاه اجتماعی ارتباط یافته بود» (صص.7 216.).
«دولت رفاه از تحول آنچه كه كلاوس اوفه پرولتاریاسازی ”فعال“ در برابر گونۀ ”منفعل“ آن نامیده، سرچشمه گرفته است. پرولتاریاسازی منفعل همان كوتاه كردن دست انبوهی از مردم از مشاغل كشاورزی یا روستایی است، در جایی كه این فراگرد به خواست آنها نبوده و یا با مقاومت آنها روبرو شده باشد. ولی پرولتاریاسازی فعال یا همان اشتیاق به ورود به عرصۀ قرارداد كار، لزوماً از نوع منفعل آن سرچشمه نگرفته بود. دخالت دولتی عامل اصلی پیوند صورتهای فعال و منفعل پرولتاریاسازی بود؛ در اینجا مقطعی را مییابیم كه در آن ”مدیریت دولتی“ آغاز به دگردیسی به ” دولت رفاه“ كرده بود.…دولت رفاه محصول این تشخیص برخی از مأموران دولتی و سرمایهداران بود كه سیاست اجتماعی به محافظت افراد در موقعیتهای غیربازاری نیاز دارد، جایی كه در آن بیشتر منابع سنتی حمایت از بین رفته بود» (صص.8 217.).
خاستگاههای ساختاری دولت رفاه:
1. «آغازههای نهادهای رفاهی را باید در كوشش برای ایجاد جامعهای جست كه در آن، كار یا همان كار دستمزدی در صنعت، نقش اساسی و شاخصی داشته باشد؛…
2. «دولت رفاه همیشه یك دولت ملی بوده است؛…
3. «دولت رفاه از همان آغاز تا این روزگار، با مدیریت مخاطره سر و كار داشته است؛ (صص.8 217.).
░▒▓ تنگناهای دولت رفاه
«این مسائل بر هر یك از ”مضامین“ بنیادی دولت رفاه» یعنی «كار، همبستگی و مدیریت مخاطره، تأثیر دارند. بیشتر مفسرانِ تنگناهای دولت رفاه. بر دو عامل كار و همبستگی تأكید ورزیدهاند، ولی من میخواهم بر اهمیت بنیادی عامل سوم تأكید كنم؛…
كار: «دولت رفاه یكی دانستن كار با اشتغال دستمزدی در بازار كار، را بدیهی میشمرد و حتی تقویت میكرد؛ و از همین روی، خانوادۀ پدرسالاری را اصل مسلم میدانست. دستیابی به اشتغال كامل كه یكی از مهمترین هدفهای هواداران سوسیالیست نظامهای رفاهی بوده است، به معنای اشتغال مردان بود. این نوعی الگو بود كه كار را سرنوشت مردان و خانهداری را سرنوشت زنان میدانست. این الگو متعلق به زمانهای بود كه هویتهای جنسی هنوز با چالش بازاندیشانه روبرو نشده بودند و كارِ ”غیر معیار“ از جمله كار خانگی، در تعریفهای رسمی به هیچ روی كار به شمار نمیآمد. با ورود زنان به تعداد فراوان به عرصۀ كار دستمزدی و نیز با پیدایش جامعهای كه مركزیت صنعت در آن مورد تردید قرار گرفته است، چنین نظامهایی از رده خارج شدهاند» (صص.3 222.)؛… همچنین «امروزه الگوی كارگر ثابت تماموقت با حملۀ یك رشته شیوههای رقیب سازماندهی كار، مانند رواج كار نیمهوقت، خروج از كار به صورت داوطلبانه، خوداشتغالی و كار كردن در خانه، روبرو شدهاست.
«پیوند سیاستهای رفاهی با تحكیم دولت ملی، به ندرت مورد تحلیل همه جانبه قرار گرفته است.… دولت رفاه دولت ملی یكپارچهای بود كه در آن ”شركتگرایی“ سطح همبستگی ملی را بالا میبرد و نیز آن را مسلم فرض میكرد. دورۀ نوین جهانی شدن نه تنها مبنای اقتصادی دولت رفاه، بلكه پایبندی شهروندانش را به برابر انگاشتن ثروت با ثروت ملی، به چالش میكشد. دولت دیگر كمتر میتواند بر زندگی اقتصادی نظارت مؤثری داشته باشد؛ در ضمن ظرفیتهای حاكمیت ملی بر اثر آمیزهای از جهانی شدن و بازاندیشی اجتماعی، تضعیف شدهاند.
«یكی از آشناترین فرضیههای راجع به فشارها و تنگناهای دولت رفاه، این استدلال است كه این دولت با موفقیتهای خودش تضعیف شده است. به سخن دیگر، هر گاه كه فضای اقتصادی تیره و تار میشود، آنهایی كه بیشتر از همه سود میبردهاند، برای محافظت از موضعی كه به دست آوردهاند، بر ضد گروههای آسیبپذیرتر به حركت درمیآیند. شورش ”مالیاتدهندگان“ طبقۀ متوسط، از تمایل خودخواهانۀ آنها برای محافظت از شیوه زندگی آسودۀشان سرچشمه میگیرد؛ بدینسان، گروههای طبقۀ متوسط همان دستی را كه در آغاز تغذیهشان كرده بود، گاز میگیرند. در نتیجۀ گسترش وسیع سرمایهداری رفاهی، بیشتر جمعیتی كه در جوامع توسعهیافته زندگی میكنند از سطح بالایی از زندگی برخوردارند. اعضای وابسته به این اكثریت میتوانند از خیر تسهیلات رفاهی كه آنها را به اینجا رسانده است بگذرند و یا دیگر به این تسهیلات نیاز ندارند. آنها همان چیزی را میسازند كه گالبرایت ”اكثریت خشنود یا اكثریت انتخابكنندۀ خرسند و یا فرهنگ خشنودی“ نامیده است: ”اكثریت خشنود تصور میكند كه آینده را به گونۀ مؤثری تحت تسلط شخصی خود دارد. تنها در صورتی كه تهدید یا امكان تهدیدی رفاه كنونی و چشمانداز آیندۀشان را در مخاطره اندازد، یا دولت و یا افراد به ظاهر كم شایستهتر در صدد دخالت یا تهدید به دخالت در نیازها یا تقاضاهایشان برآیند، خشم آنها آشكار میشود. به راستی كه خودبینی روحیۀ نظارت كننده و بیگمان حاكم بر اكثریت خشنود است“.…
«این قضایا با دگرگونیهای بنیادی در نظام طبقاتی در یك سطح گستردهتر همراهاند؛
1. «طبقه در بیشتر موارد، دیگر به عنوان طبقه تجربه نمیشود، بلكه خود را به صورت محدودیتها و ”فرصتها“یی نشان میدهد كه از انواع منابع سرچشمه میگیرند. طبقه انفراد پیدا كرده و از طریق ”سرگذشت“ فردی بیان میشود و نیز بسیار كمتر از گذشته به گونهای دستهجمعی تجربه میشود؛
2. «فرد نه تنها به عنوان تولید كننده، بلكه به صورت مصرفكننده نیز با نظام طبقاتی ارتباط برقرار میكند. سبك زندگی و سلیقه كه به شیوهای فعالانه از سوی افراد و گروهها به كار بسته میشوند، به اندازۀ جایگاه افراد در سامان تولید، به نشانههای آشكار تمایز اجتماعی تبدیل شدهاند؛
3. «مسائلی كه ممكن است از عوامل طبقاتی سرچشمه گرفته یا از آنها به شدت تأثیرپذیرفته باشند، امروزه به گونهای ”جانبی“ ادراك میشوند و نه به صورت ”افقی“. این مسائل به عنوان اموری كه از گذشته سرچشمه گرفته باشند تجربه نمیشوند، بلكه در نتیجۀ شرایطی در نظر گرفته میشوند كه بر یك فرد یا گروه در یك زمان خاص تأثیر میگذارند. ”تسمۀ انتقال نسلی“ طبقۀ از هم گسیخته شده است. این هرگز به آن معنا نیست كه زمینۀ طبقاتی افراد بیارتباط با بختهای زندگیشان گشته است. به هر روی، از آنجا كه اكنون فرزندان به ندرت شغل والدینشان را ادامه میدهند و ممكن است از زمینههای كاری والدینشان تقریباً هیچ اطلاعی نداشته باشند، تجربۀ آنها چیز جدیدتری به نظر میرسد؛
4. «پس، طبقه كمتر از گذشته یك ”تجربۀ مادامالعمر“ است. درصد بالایی از آدمهایی (بویژه مردان) كه در یك مقطع زمانی در مشاغل یقه آبی كار میكنند، میتوانند انتظار داشته باشند كه در آینده به مشاغل یقه سفید دست یابند. بسیاری از مردم نیز ممكن است و در نتیجۀ دورانی از بیكاری تحمیلی با گسستهایی در ادامۀ مشاغلشان روبرو شوند. بیكاری تنها بر كسانی كه در ردههای پایین طبقاتی كار میكنند، تأثیر نمیگذارد. با توجه به رقابت اقتصادی جهانی شده و شتاب گرفتن جریان نوآوری تكنولوژیك، تجربۀ آدم اضافی بودن در عرصۀ نیروی كار، در همۀ مشاغل عمومیت یافته است؛
5. «با وجود رشد اقتصاد ثانوی، مسألۀ در داخل یا خارج از بازار كار بودن، امروزه بیشتر از گذشته اهمیت دارد. شبكههای حمایتی غیراقتصادی، مانند منابع حمایت سنتی همچون گروههای خویشاوندی یا زناشویی و حتی دولت، نمیتوانند از پس این مسأله برآیند. ”فقرای جدید“ كسانیاند كه موقعیت ضعیفی در بازار كار دارند یا یكسره از آن بیرون رانده شدهاند» (صص.30 222.).
«طبقه به معنای كنش جمعی دیگر مطرح نیست، ولی نفوذ آن در تقسیمبندیهای اجتماعی دیگری كه كانون تنشهای اجتماعی بالفعل و بالقوهاند، به شدت احساس میشود. این تنشها بر چهار ضلع نمودار ساختاری الماسی» كه ذیلاً ترسیم میشود «تمركز دارند. این تنشها استعداد این را دارند كه سامان اجتماعی را در هم شكنند، و به اندازۀ كشمكشهای طبقاتی پیشین تهدید كنندهاند، البته به شیوهای كاملاً متفاوت» (ص.299.). چنین تنشهایی در خطوط پیوند چهار حوزۀ نهادی كه سنتزدایی را تجربه میكنند، رخ میدهند؛ این تنشها نوعی الماس ساختاری را به شكل زیر میسازند: (ص.268.)
«یك زندگی دراز آهنگتر دلالتهای مهم و مستقیمی برای هر یك از سه حوزۀ دیگر الماس ساختاری ما دارد. روابط نوین و گسستهای احتمالی میان نسلها، به همان اندازۀ دگرگونیهای تأثیرگذار بر زناشویی و رابطۀ جنسی بر خانواده تأثیر میگذارند، هر چند كه نمیتوان از اهمیت بنیادی این دو چشمپوشی كرد. با پیشرفت سنتزدایی در حوزۀ زندگی خانوادگی، خانوادههای بازتركیب شده، نه تنها از طریق طلاق و زناشویی دوباره بلكه در نتیجۀ پیوندهای نوپدید میان نسلها، پدید میآیند. در اینجا نیز آن چیزی كه به فراگرد از هم پاشیدگی میماند و مسائل رفاهی به بار میآورد، از دیدگاه سیاست زایا، منعكس كنندۀ امكاناتی برای بازآفرینی همبستگیهای خانوادگی است. امروزه چهار نسل و گهگاه پنج نسل همزمان با هم زندگی میكنند؛ در اینجا شواهد فراوانی از صورتهای نوپدید پیوندهای میان نسلی دیده میشوند كه از این موقعیت تاریخی بیسابقه پدید آمدهاند» (ص.273.). «برنامههای سیاسی زایا و مربوط به آدمهای سالمند، لزوماً طول عمر را افزایش نمیدهند، ولی آدمهای مسن را به عنوان افراد سهیم در راه حل تنگناهای رفاهی كنونی میبیند و نه صرفاً كسانی كه به ایجاد این تنگناها كمك میكنند» (ص.271.).
«یكی از مهمترین ضعفهای ساختاری دولت رفاه پس از جنگ جهانی دوم، در رابطۀ ظریف میان ارتقای سطح كارآیی اقتصادی و كوششهایی در جهت بازتوزیع منابع، نهفته است. نظامهای رفاهی ثابت كردهاند كه نه تنها در بازتوزیع ثروت و درآمد چندان موفق نیستند، بلكه خود دولت رفاه تا اندازها وسیلهای شده است برای پیشبرد منافع یك طبقۀ متوسط دامنگستر. آشتی طبقاتی دولت رفاه مستقیماً در جهت آشتی سرمایه با طبقۀ كارگر نبود، بلكه نوعی مصالحه بود كه بخشهای میانی سامان اجتماعی را تحكیم میكرد.
«بازتوزیع یك اصطلاح مبهم است. برابر با برداشت سوسیالیستها، این واژه به كاهش نابرابری اقتصادی راجع است. دولت رفاه در دستیابی به این هدف، چندان موفق از كار درنیامده است، بیشتر به این دلیل كه تنها طبقۀ متوسط از برنامههای اجتماعی دولت رفاه سود برده است. فقر بیشتر نه به خاطر بازتوزیع منابع از مردم مرفهتر به آدمهای فقیر، بلكه به این دلیل تخفیف یافته است كه ثروت در جوامع صنعتی در كل افزایش یافته و در نتیجه سطح زندگی همگانی را بالا برده است». در عین حال، «بازتوزیع میتواند به سهیم شدن در مخاطرات نیز اشاره داشته باشد. در اینجا است كه موفقیتهای دولت رفاه از همه چشمگیرتر بودهاند. دستاوردهای مؤثر برنامههای دولت رفاه، تعمیم بیمۀ اجتماعی در سراسر عمر بوده است. این موفقیت بسیار واقعی و مهم است» (صص.8 237.).
░▒▓ مسألۀ محرومیت و طبقۀ محروم (طبقۀ فقیر جدید)
ادامه...
طبقۀ محروم یا طبقۀ فقیر جدید «برای جوامع معاصر ”كاركرد مهمی“ دارد.… طبقۀ محروم در ایالات متحده، در بر گیرندۀ آدمهایی است كه در ”در رفاه آسودهخاطرانۀ امریكایی نمونه، سهمی ندارند“. اعضای این طبقه را ”در مراكز شهرهای بزرگ یا به گونهای كمتر رؤیتپذیر، در مزارع محرومیتزده به عنوان كارگر روستایی مهاجر و یا در اجتماعات پیشین كارگران معدن“، میتوان پیدا كرد.…طبقۀ محروم آدمهایی را در بر میگیرد كه برای پذیرش كارهایی كه اكثریت جمعیت بومی از انجام دادنشان سر باز میزنند، آمادگی دارند. به اعتقاد گالبرایت، همین موقعیت در كشورهای اروپایی نیز وجود دارد.
«نظر راستها در این باره كاملاً متفاوت است؛…طبقات محروم قربانیان نظام بازار نیستند، بلكه از افرادی ساخته شدهاند كه خود را از این نظام بیرون نگه میدارند تا از مزایای دولت رفاه استفاده كنند. زندگی مبتنی بر نظام رفاهی، نوعی زندگی است كه میتواند عاری از تنظیم اخلاقی گردد» (صص.2 231.)
«سنجش تعارض تفسیرهای چپ و راست دربارۀ خاستگاه طبقۀ محروم، بستگی زیاد به تحلیل قضایای گستردهتر رفاه دارد» (ص.233.). «عوامل اجتماعی تأثیرگذار بر امر ایجاد طبقات محروم، بیشتر ساختاریاند تا فرهنگی، ولی همین كه به كار میافتند، میتوانند نومیدی فرهنگی عمیقی به بار آورند. بحثهای امروز چپها و راستها دربارۀ این قضیه، در واقع باز نمایشگر مجادلهای است كه چند دهه پیش از این در علوم اجتماعی بر سر مفهوم فرهنگ فقر اسكار لوییس پدید آمده بود.…به نظر لوییس، فرهنگ فقر ”واكنش فقیران است به جایگاه حاشیهایشان در یك جامعۀ طبقاتی و بسیار انفرادی سرمایهداری“. بچههای آلونكنشین حتی در سن شش یا هفت سالگی ”ارزشها و رویكردهای بنیادی خرده فرهنگشان را جذب میكنند و از جهت روانشناختی آمادگی بهرهبرداری كامل از تغییر شرایط یا فرصتهای بیشتری كه ممكن است در طول زندگیشان پیش آید را ندارند“» (ص.235.).
اما:
«چنین مینماید كه مخاطرۀ انسانساخته با مخاطرۀ خارجی تفاوت دارد، بیشتر به این خاطر كه بیمه را نمیپذیرد و آن را مخدوش میسازد» (ص.243.)
و به این دلیل میتوان خللهایی را در همین كاركرد مؤثر دولتهای رفاه در جلوگیری از توزیع نابرابر مخاطره جست؛
«برای همین است كه اوال میگوید كه مخاطرات سنگینپیامد ویژگیهای خاصی دارند كه آنها را از مخاطره به معنای پیش از این تجربه شده و فهمیده شده متفاوت میسازند. مخاطراتی وجود دارند كه آسیبهای ناشی از آنها را نمیتوان جبران كرد، زیرا پیامدهای درازمدتشان ناشناختهاند و نمیتوان آنها را به درستی ارزیابی كرد. اینگونه مخاطرات بیانگر ”علت یا گونهای زمانمندیاند كه چندان گسترده، پخش شده و بسط یافتهاند“ كه هر گونه شیوههای مرسوم اتصاف را برنمیتابند. ما نمیدانیم كه چگونه میتوان با تهدیدهای اینچنینی به درستی برخورد كرد.
«عدم قطعیت انسانساخته، عمیقاً وارد زندگی روزانه میشود و تنها به صورتهای مستقیمتر مخاطرۀ جهانیشده متجلی نمیشود. زندگی روزانه مخاطرۀ انسانساخته را به گونهای سنتزدایی شده متجلی میسازد، تا آنجا كه تجربۀ طبیعت و هنجارهای اجتماعی ”مانند سرنوشت“ كاستی میگیرد. به دلایلی…عدم قطعیت انسانساخته، یعنی مخاطرهای كه با آن در چهارچوبهای كنش سازمانیافته به شیوۀ بازاندیشانه برخورد میكنیم، مفهومی از رفاه مثبت را مطرح میسازد كه بیدرنگ با سیاست حیاتی و سیاست زایا پیوند میخورد.
«بیشتر اقدامهای رفاهی برای این طراحی شدهاند كه با رخدادها نه در آغاز شكلگیری بلكه پس از وقوع برخورد كنند و این خود، سرچشمۀ عمدۀ ”ناكامی دولت“ است. معمولاً به مسائل دولت رفاه از جهت مالی مینگرند و در واقع به همین دلیل این مسائل در هنگام انتخابات خود را نشان میدهند. نهادهای رفاهی بیش از پیش پرهزینهتر شدهاند و مخالفت شدید مالیاتدهندگان در برابر این هزینهها، محدودیت تعیینكنندهای بر دامنۀ هزینۀ درآمدهای دولتی برای نیازهای رفاهی تحمیل میكند. به هر روی، برابر با نظر نویسندگان چپگرا، این وضعیت در گسترش فقر و رشد طبقات محروم تأثیر تعیین كنندهای دارد.
«اگر به مشكلات دولت رفاه كه در نتیجۀ تغییر جهت از عدم قطعیت خارجی به عدم قطعیت انسانساخته پدید میآیند نگاه كنیم، وضعیت تا اندازهای متفاوت مینماید. مسألۀ ما هزینههای روزافزون و ناتوانایی در تأمین آن نیست، بلكه مشكل این است كه منابع موجود به شیوههایی سازمان گرفتهاند كه برای حل مسائل مورد نظر روز به روز نامناسبتر میشوند. نظامهای رفاهی كه برای هدفهای نجاتبخشانه طراحی شدهاند، در آنجا كه قضایای سیاست حیاتی بیش از پیش مطرح میشوند و به برنامههای سیاست زایا برای برخورد با آنها نیازمندیم، درمانده و ناكارآمد گشتهاند» (صص.4 242.).
░▒▓ جمعبندی نقد دولت رفاه
«حقوق رفاهی به جای حل یا تخفیف شكافهای طبقاتی، در واقع محور اختلافهای طبقاتی و كشمكشهای ساختاری گوناگون به شمار میآیند.… دولت رفاه نه نتیجۀ یك حكومت خیرخواه است و نه ابزاری برای آرام نگاه داشتن طبقۀ كارگر. این دولت، تركیب تنشآمیزی از دو وجهۀ سوسیالیسم است؛ یك وجهه كه كینزگرایی آن را بازمینمایاند، به نظارت هدایتكنندۀ زندگی اقتصادی مربوط است. وجهۀ دیگر با محافظت از محرومان اقتصادی ارتباط دارد. در یك دورۀ معین، شرایط اقتصادی جهانی این تركیب را نه تنها قابل تحمل، بلكه حتی خوشایند ساخته بود. ولی زمانی كه این شرایط دگرگون شد، بنای دولت رفاه شروع به فرسایش كرد.
«به دلایلی … از دولت رفاه و نیز از هدف عام سوسیالیزه كردن آگاهانۀ زندگی اقتصادی، نمیتوان به شیوههایی دفاع كرد كه تا همین اواخر معقول بودند. ملاحظات زیر در اینجا مناسبت پیدا میكنند:
1. «پیوند میان شهروندی و دولت رفاه كه در نظریات افرادی مانند مارشال فرض گرفته شده است اصلاً بدیهی نیست؛
2. «رقابت اقتصادی تشدید شدۀ جهانی به بهرهوری سرمایه یا كار اهمیت تازهای میدهد و آن را به عنوان یك ظرفیت نهایی در نظر میگیرد و نه یك سر جمع كلی دربارۀ شرایطی كه این وضع را پدید آوردهاند. این تحول نتیجهاش این بوده كه كوشش در جهت كاربرد دولت رفاه به صورت یك ساز و كار بازتوزیع، را دشوارتر از پیش ساخته است. خط مشیهای بازتوزیعكننده احتمالاً پیامدهای منفی دارند و سطوح ایجاد ثروت را میكاهند و در نتیجۀ بازده به نسبت بهینۀ تولید را حتی به زیان كسانی كه میبایست از این خط مشیها از همیشه بهره برند، به خطر میاندازند؛
3. «دولت رفاه در مقابله با فقر و اوضاع ناخوشایند درآمدهای فردی طی چرخۀ زندگی، چندان مؤثر نبوده است. این نتیجهگیری كه تقریباً هرگونه هزینۀ همگانی روی خدمات اجتماعی… به مرفهان بیشتر سود میرساند تا محرومان، همان چیزی است كه بیشتر محققان به آن رسیدهاند؛
4. «دولت رفاه مردها را به عنوان دارندگان اصلی حقوق و خریداران خدمات مصرفی در نظر میگرفت، در حالی كه زنان به منزلۀ مشتریان وابسته به مردان انگاشته میشدند؛ این موقعیت، بازتابكننده و شاید ابقاء كنندۀ خانواده پدرسالار بود؛
5. «اقدامهای رفاهی به جای ادغام افراد در یك جامعۀ گستردهتر، گهگاه اگر نگوییم به ”انفعال“ دستكم به موقعیتی میانجامد كه دریافتكنندگان كمكهای رفاهی از سامان اجتماعی گستردهتر بیگانه میشوند؛
6. «دولت رفاه به همان اندازه كه كشمكش را كاهش میدهد میتواند به كانون درگیری تبدیل شود. ”اعتراض مالیاتدهندگان“، بر منابعی كه حكومتها باید برای دولت رفاه گرد آورند، آن هم در شرایطی كه آنها باید برای جلب آرای حاشیهای در نظام انتخاباتی رقابت كنند، محدودیتهایی را تحمیل میكند. این تنگنا به جای كمتر شدن، روز به روز شدیدتر میشود؛
7. «همچنان كه نویسندگان راست نو تأكید كردهاند، دیوانسالاریهای دولت رفاه گرایش به این دارند كه انعطافناپذیر و غیرشخصی شوند. این دستگاهها ممكن است در چشم كسانی كه از منابع توزیعشده از سوی آنها سود میبرند، بیتفاوت و یا حتی دشمن جلوه كنند و به صورت ”عوامل اقتدار“ی در نظر آیند كه افراد بر آنها هیچ نظارتی ندارند؛
8. «با ورود زنان به صحنۀ نیروی كار دستمزدی به تعداد فزاینده، نرخهای بالای عدم اشتغال به معنای كاملاً متعارف آن، دشواریهای مالی دولت رفاه افزایش مییابد، زیرا بیكاران خواهان دریافت حقوق بیكاری میشوند؛
9. دگرگونیهای اختلافهای طبقاتی (برخی از این اختلافها به تنعم فزایندۀ افراد دارای اشتغال دستمزدی ثابت وابستهاند)، تغییرهای جمعیتی، دگرگونیهای تأثیرگذار بر خانواده مانند نرخ روزافزون طلاق و عوامل دیگر، بر مسایل مالی دولت رفاه تأثیر میگذارند و مسؤولیتهایی را كه این دولت به عهده میگیرد را افزایش میدهد؛
10. نهادهای رفاهی تنها با برخی از جنبههای زندگی افراد سر و كار دارند؛ دولت رفاه خود را بیشتر محدود به قضایای اقتصادی میكند و مسایل دیگر، مانند ملاحظات عاطفی، اخلاقی و فرهنگی را كنار میگذارد» (صص.8 123.).
...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...