فیلوجامعه‌شناسی

کتاب‌ها-رساله کارشناسی‌ارشد-توسعه؛دستنامه‌نظری-برای‌انتشارات‌سروش۷۹۰۹۰۱

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


لینک دانلود

 

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 01 فروردین 1401 ساعت 11:27

کتاب‌ها-رساله کارشناسی-فردوجامعه-برای‌انتشارات‌دفتر‌همکاری‌حوزه‌ودانشگاه۷۷۰۹۰۱

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


لینک دانلود

 

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 01 فروردین 1401 ساعت 11:48

«پراگما/ΠΡΆΓΜΑ» و طرح چارلز سندرس پیرس برای استقرار پراگماتیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از دکتر عطیه زندیه؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄  چکیده

▬    «اصل پراگماتیک» مبنای پراگماتیسم پیرس است. او در تأسیس این اصل تحت تأثیر دکارت و اصطلاح «وضوح» او، و کانت و معنای «پراگما» از سوی اوست. پیرس ابتدا وضوح را از منظر دکارت و لایبنیتس معنا می‌کند، اما آن‌ها را کافی ندانسته و مورد انتقاد قرار می‌دهد. پس از آن، اصل پراگماتیک خود را ارائه می‌دهد و آن را به‌عنوان عالی‌ترین مرحله وضوح معرفی می‌کند. او در نام‌گذاری این اصل واژه «پراگما» (نه پراکتیک) را برمی‌گزیند، چون مطابق نظر کانت «تجربه» در معنای پراگما دخالت تام دارد. این اصل، اصلی منطقی است که در نظریۀ تحقیق پیرس مطرح می‌شود و به آثار عملی محسوسی توجه دارد که درپی هر عقیده‌ای ایجاد می‌شود. پیرس در نظریۀ تحقیق از عقیده سخن می‌گوید آنگاه که انسان را آماده عمل می‌کند. او وظیفه فکر را ایجاد عادت، و هویت عادت را هدایت به‌سوی عمل می‌داند. بدین ترتیب، وی میان عقیده، عمل، عادت و آثار محسوس و عملی عقیده ارتباط برقرار می‌کند. این اصل همچنین اصلی معناشناختی است که کارکرد اصلی آن برطرف کردن معضلات مابعدالطبیعه و روشن ساختن بی‌معنایی برخی از گزاره‌های آن است.

▬    واژه‌های کلیدی: اصل پراگماتیک، وضوح، پراگماتیسم، پیرس، معنا، دکارت، لایبنیتس.

▀█▄   ۱مقدمه
▬    واژه «وضوح» را اولاً دکارت به‌عنوان اصطلاحی فلسفی رسماً وارد فلسفه کرد و آن را ملاک و معیار حقیقت و یقین و همچنین روش شناخت‌شناسی اعلام کرد. اصطلاح «تمایز» نیز توسط او به‌عنوان مکمل «وضوح» به صحنۀ تفکر فلسفی وارد شد و این دو واژه توأماً در فلسفۀ دکارت و دکارتیان مورد استفاده قرار گرفت.
▬    فلسفۀ دکارت فلسفۀ تصورات انسانی است. او در نظر داشت تعیین کند که برچه اساسی می‌توان به حقیقت تصورات ازآن‌جهت که نمایانگر واقعیات خارج از ذهن هستند و با خارج تطابق دارند پی برد. دکارت ملاک و معیاری نیاز داشت که به‌وسیلۀ آن حقیقی بودن یا نبودن تصورات ذهنی را مشخص کند. اینجا بود که وضوح و تمایز را به‌عنوان معیار صدق و بداهت معرفت و نشانه حقیقت به کار گرفت.
▬    دکارت، پس از اثبات نفس، تنها عامل تعیین‌کننده معرفت یقینی را وضوح و تمایز دانست و آن را در تأمل سوم کتاب تأملات در قالب قاعدهای کلی بیان کرد: «هر چیزی را که با وضوح و تمایز کامل ادراک کنم حقیقت دارد» (دکارت، .)۵۱ :۱۳۸۵دکارت در تعریف این دو اصطلاح در اصول فلسفه می‌گوید: « من چیزی را واضح می‌نامم که بر یک ذهن دقیق، حاضر و آشکار باشد درست به گونه‌ای که چون اشیاء در برابر دیدگان ما قرار می‌گیرند و باقوت تمام بر آن‌ها تأثیر می‌گذارند میگوییم آن‌ها را به‌روشنی می‌بینیم. اما متمایز چیزی است که چنان دقیق و از اشیاء دیگر متفاوت است که فقط بیانگر همان چیزی است که آشکارا بر بینندۀ دقیق ظاهر می‌شود» (دکارت،.)۲۵۴ :۱۳۷۶
▬    تفکرات دکارت در اندیشه‌های فلسفی بعد از او اثر گذارد و فلاسفۀ دیگر هم به طریقی تحت تأثیر افکار او قرار گرفتند و به ارزیابی آرای او پرداختند. چارلز ساندرز پیرس امریکایی/۱۸۳۹-۱۹۱۴مؤسس پراگماتیسم، یکی از فیلسوفانی است که به فلسفه دکارت توجه نشان می‌دهد و در بخش‌های مختلف فلسفۀ خود به ارزیابی آرای دکارت می‌پردازد.
▬    یکی از مواضعی که پیرس به بررسی آرای دکارت می‌پردازد بحث «وضوح» و کفایت یا عدم‌کفایت نظر دکارت در این مورد است. پیرس در مقالۀ «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»/۱۸۷۸با دکارت همراه می‌شود و درصدد برمی‌آید تا نظریۀ وضوح او را کامل کند. ما در این مقاله به بررسی آرای پیرس در مورد نظریۀ وضوح، در آثار اولیۀ او، بر اساس مقالۀ «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم» می‌پردازیم. پیرس در این مقاله، برای وضوح فکر سه مرحله ذکر می‌کند: دو مرحله ابتدایی آن متعلق به دکارت و لایبنیتس است و مرحله سوم از نوآوری‌های پیرس است که اساس پراگماتیسم او را تشکیل می‌دهد و به‌عنوان « اصل پراگماتیک»/Pragmatic Maximشناخته می‌شود. پیش از پرداختن به مراحل وضوح، ابتدا مختصری با علت نام‌گذاری،خاستگاه و جایگاه اصل پراگماتیک در طبقه‌بندی علوم پیرس آشنا می‌شویم و در پایان به نتیجه‌گیری خواهیم پرداخت.


▀█▄   ۲معرفی اصل پراگماتیک به‌عنوان اساس پراگماتیسم
▬    پیرس در توضیح انتخاب نام پراگماتیسم و اصل پراگماتیک می‌گوید: «پراگما» از ریشه یونانی prasseinبه معنای انجام دادن/to doاست. از این ریشۀ واحد، دو واژه pragma و practicبه معنای عمل/actionمشتق شده است. وی با نگاهی کانتی اضافه می‌کند praktischو pragmatisch به اندازۀ دو قطب از هم فاصله دارند. پیرس برای انتخاب اصطلاح «پراگما» به نقد عقل محض استناد می‌کند که کانت بعد از معرفی موضوعات سه‌گانۀ عقل عملی(آزادی و اختیار، بقای نفس و وجود خداوند) ادامه می‌دهد: «بر این پایه، اگر این سه گزارۀ اساسی برای شناخت ما به هیچ وجه لازم نباشد و بااین‌همه به‌وسیلۀ عقل ما به شیوهای ضروری توصیه شوند، پس اهمیت آن‌ها باید فقط به جنبۀ عملی مربوط باشد») .(Kant, ۱۹۸۳: ۶۳۲- A۸۰۰, B۸۲۸کانت در اینجا از واژه practikal استفاده می‌کند که در آن تجربه نقشی ایفا نمی‌کند. پیرس در این مورد می‌نویسد: « praktischمتعلق به حوزه‌ای از تفکر است که هیچ ذهنی از نوع تجربه‌گرا هرگز نمی‌تواند به استحکام زیر پای خود اعتماد نماید» ) .(Peirce,۱۹۰۵:۱۸۳کانت واژه pragmatikosرا به طریقی متفاوت به کار می‌برد: «عقل ما نمی‌تواند هیچ قانونی را جز قوانین عملی رفتار آزاد برای دستیابی به اهدافی که به‌وسیلۀ حواس به ما توصیه شده‌اند فراهم کند؛ بنابراین عقل به هیچ‌وجه قوانین محض را که کاملاً ما تقدم باشند به ما تحویل نمی‌دهد» ) .(kant,opcitدر اینجا سخن از دستیابی به قوانینی است که به‌وسیلۀ حس و ثمربخش بودن عقل نظری به دست می‌آید و پیرس به‌عنوان یک تجربه‌گرا به این جنبه از اندیشۀ کانت توجه دارد و می‌نویسد: « pragmatischمربوط به هدف معین انسان است» ) .(Peirce,۱۹۰۵:۱۸۳ به این ترتیب، در حوزۀ شناخت، پراگماتیسم بیانگر /۲۶اصل پراگماتیک؛ عالی‌ترین مرحله وضوح در پراگماتیسم پیرس روشی است که در آن تجربه دخالت تام دارد و پرکتیکالیسم روشی است که به تجربه مرتبط نیست و در آن بیشتر عمل صرف موردتوجه است. ازاین‌رو، واژه اول به طور طبیعی برای تجربه‌گرایی مناسب‌تر است و با توجه به این ملاحظه است که نام پراگماتیسم ترجیح داده می‌شود/ibid:۱۸۴
▬    پیرس در مورد خاستگاه پراگماتیسم می‌گوید که در اوایل دهۀ هفتاد گروهی از ما جوانان کمبریج که نیمی به‌طعنه و نیمی به جسارت گروه خود را «انجمن مابعدالطبیعی» نامیده بودیم ــ زیرا در آن هنگام لاادریگری بر اسب بلندپروازش سوار بود و با غرور از هر چه به مابعدالطبیعه مربوط می‌شد روی درهم می‌کشید ــ گاه در اتاق من و گاه در اتاق جیمز جمع می‌شدیم. نیکلاس سنت جان گرین/John Green اغلب دربارۀ اهمیت تعریف الکساندر بین ) )Alexander Bainاز «عقیده» به‌عنوان «چیزی که انسان را آماده عمل می‌کند» سخن می‌گفت. پراگماتیسم تقریباً نتیجۀ این تعریف از عقیده است، به طوری که مایلم او را پدربزرگ پراگماتیسم بنامم. وی می‌گوید آرای مابعدالطبیعی ما با عباراتی دست‌وپاشکسته بیان می‌شدند تا اینکه سرانجام من به این دلیل که مبادا انجمن بدون اثر مکتوبی از هم بپاشد، مقالۀ مختصری نوشتم که در آن برخی آرایی را که پیش از آن تحت نام پراگماتیسم مورد تأکید قرارداده بودم، بیان کردم. این مقاله با چنان استقبال غیرمنتظره‌ای روبه‌رو شد که من تشویق شدم شش سال بعد با دعوت ناشر بزرگ آقای و. ه.. اپلتان آن را به‌صورت مشروح‌تر در مجلۀ ماهنامۀ علمی عامه نوامبر ۱۸۷۷و ژانویه ۱۸۷۸به چاپ برسانم -(Buchler, ۱۹۵۵: ۲۶۹ .۷۰)
▬    مقالۀ اصلی که پیرس از آن یاد می‌کند در دست نیست، اما مقالات مشروح‌تر او مقالۀ «تثبیت عقیده»/۱۸۷۷و «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»/۱۸۷۸است. وی در مقالۀ نخست «نظریۀ تحقیق» خود را بیان می‌کند که چهارچوب اصلی پراگماتیسم اوست و در آن از چگونگی شکل‌گیری عقاید، سنت‌ها، و رفتارها بحث می‌کند (ر.ک. کوکب و زندیه، )۵۵-۷۴ :۱۳۹۶و در مقالۀ دوم برای اولین بار اصطلاح «اصل پراگماتیک»/Pragmatic Maximرا به‌صورت کتبی به کار می‌برد. او در سال ۱۸۷۱در انجمن مابعدالطبیعی کمبریج ماساچوست این اصل را ارائه نمود و شفاهاً آن را پراگماتیسم نامید/Peirce,۱۹۰۸:۳۷۵اصل پراگماتیک بخشی از نظریۀ تحقیق پیرس است که ستون اصلی فلسفۀ او را تشکیل می‌دهد و منادی روش تفکر جدید در عالم فلسفه است. کارکرد اصل پراگماتیک این است که از طریق آن معنادار بودن گزاره‌ها و مفاهیم استدلال‌ها تشخیص داده می‌شود. هدف آن نیز روشن کردن مسائل سنّتی مابعدالطبیعه و در بعضی موارد تعیین بی‌معنا بودن آن‌هاست. پیرس این اصل را «روش تعیین معنای مفاهیم معقول» و «کلمات غیرقابل درک و مفاهیم انتزاعی می‌داند» ) .(Hartshorne, ۱۹۳۱, vol ۵: ۴۶۷&۲پراگماتیسم در نظر پیرس «نظریۀ معنا»/theory of meaningاست. پیرس قصد دارد روشن کند که چگونه می‌توانیم به تصورات واضح دستیابیم. زیرا وضوح فکر برای دانستن معنای واقعی کلمات، الفاظ و جملاتی که در زبان عادی یا علمی مورد استفاده قرار می‌گیرند، ضرورت دارد. تصورات واضح برای رفع بسیاری از معضلات فلسفه که فقط در ظاهر به‌صورت معضل مطرح می‌شدند و در واقع اختلافات لفظی بیش نیستند، کاربرد دارد.
▬    پیرس ازجمله فلاسفه‌ای است که به طبقه‌بندی علوم زمانۀ خود اقدام می‌کند و اصل پراگماتیک را جزء بخش علم منطق قرار می‌دهد. او منطق را به سه بخش اصل زبان نظری، منطق انتقادی و روش شناخت نظری/Methodeuticتقسیم می‌کند. در بخش اخیر منطق، سه مرحله وضوح را معرفی می‌کند که مرحله سوم وضوح، اصل پراگماتیک است. ۱وی آن را اصلی منطقی می‌داند که توسط عیسی مسیح توصیه شده است: شما می‌توانید آن‌ها را از ثمراتشان بشناسید/Peirce,۱۹۰۵:۱۸۳


▀█▄   ۳مراحل سه گانۀ وضوح ▀█▄

▀█▄   ۱-۳مرحلۀ اول وضوح
▬    فلسفۀ دکارت بعد از قرون‌وسطای مسیحی شکل می‌گیرند و در اغلب موارد با فلسفۀ مدرسی در تعارض است. دکارت به دنبال منشأیی طبیعی‌تر برای تصورات حقیقی است. پیرس در این مورد می‌نویسد: «هنگامی‌که دکارت اقدام به بازسازی فلسفه کرد اولین قدمش (از لحاظ نظری) مجاز شمردن شک و رد کردن عمل فلاسفۀ مدرسی در مورد توجه به حجیت به عنوان اصلی نهایی حقیقت بود»).(Peirce,۱۸۷۸: ۱۱۵
▬    دکارت درپی یافتن منشأیی طبیعی‌تر برای تصورات اعلام می‌کند که آن را در ذهن انسان یافته است. بدین ترتیب در مستقیم‌ترین راه از روش حجیت به روش پیشینی گذر می‌کند و ذهن انسان را ملاک حقیقت قرارداده و معتقد می‌شود از طریق خودآگاهی و بررسی تصورات ذهنی می‌توانیم به حقایق اساسی موافق با عقل دستیابیم. اما دکارت این را می‌داند که همه تصورات حقیقی نیستند. بنابراین اولین شرط خطاناپذیری تصورات را واضح بودن آن‌ها قرار می‌دهد/ibid
▬    دکارت تصور واضح و در مقابل آن تصور مبهم را این‌گونه تعریف می‌کند: تصور واضح تصوری است که آن‌چنان درک شده است که هرگاه در حضور آگاهی بی‌واسطه قرار گیرد قابل‌تشخیص است و آن‌چنان است که با هیچ تصور دیگری اشتباه نمی‌شود. اگر تصوری فاقد این وضوح باشد مبهم نامیده می‌شود ) .(ibid: ۱۱۴درنتیجه آشنا بودن با یک تصور و تشخیص فوری آن در موارد عادی دال بر وضوح آن تصور است. پیرس مرحله اول وضوح ازنظر دکارت را می‌پذیرد، اما انتقاداتی نیز به آن وارد می‌داند:
▬    ۱ـ وضوح دکارتی «شخصی و فردی» است درحالی‌که «آنچه برای ذهن یک فرد بدیهی است ممکن است برای دیگری نباشد»/ibid:۱۱۳و در این صورت امور واضح افراد متفاوت، گوناگون می‌شود. ممکن است تصوری برای شخصی واضح و برای دیگری مبهم باشد و ممکن است دو نفر تصور واضحی از امر خاصی داشته باشند، اما هرکدام آن را به نحوی بیان کنند که به نظر برسد باهم مخالف هستند، درحالی‌که اختلاف آن‌ها کاملاً لفظی است و هر دو با بیان‌های متفاوت، یک عقیده را تکرار می‌کنند. درواقع، وضوح دکارتی به دلیل درون نگرانه بودن هیچ ملاکی برای مقایسه ندارد و هر کس فقط از تصورات خودش اطلاع دارد.
▬    ۲ـ اگر همیشه بتوانیم تصوری را بشناسیم و تحت هیچ شرایطی آن را با تصور دیگر اشتباه نکنیم درواقع چنان نیرو و وضوح عجیبی برای عقل قائل شده‌ایم که به‌ندرت در این عالم با آن مواجه می‌شویم/ibid: ۱۱۴
▬    ۳- ادراک و تصور واضح ما ممکن است کاملاً خطا باشد. ما به‌زحمت می‌توانیم ادراکی را واضح نامیده و هیچ تردیدی نسبت به تشخیص آن در موارد معمولی نداشته باشیم «زیرا باید به خاطر داشت که آن ]تصور واضح[ صرفاً همان احساس ذهنی مسلط است که ممکن است کاملاً خطا باشد»).(ibid
▬    ۴ـ دکارت «تمایز بین تصوری را که ظاهراً واضح است و تصوری را که واقعاً واضح است» ) ) Peirce,۱۸۷۸: ۱۱۵هرگز موردتوجه قرار نمی‌دهد.
▬    ۵ـ «اگر به درون‌نگری اعتماد کنیم همان‌طور که دکارت حتی در مورد شناخت امور خارجی اعتماد کرد، چرا باید تصدیق درون‌نگری در خصوص محتوای ذهنمان را موردتردید قرار می‌داد؟» ) ،(ibid:۱۱۵چون در این صورت همۀ تصوراتی که داریم حقیقی می‌شود و دیگر نیاز نیست به دنبال ملاک دیگری برای آن باشیم.

▀█▄   ۲-۳مرحلۀ دوم وضوح
▬    به نظر پیرس وقتی دکارت متوجه عدم‌کفایت ملاک وضوح شد، تمایز را به‌عنوان ملاکی دیگر مطرح ساخت. چون «افرادی که به نظر دارای تصورات کاملاً واضح و محصل بودند به عقاید متضادی دربارۀ اصول اساسی قائل می‌شدند» ) .(ibidبنابراین دکارت مجبور شد بگوید «وضوح تصورات کافی نیست، بلکه تصورات باید متمایز نیز باشند، یعنی هیچ‌چیز غیرواضحی در آن‌ها وجود نداشته باشد» ) .(ibidاز نظر پیرس ارائۀ چنین ملاکی بدین معناست که «تصورات باید در برابر محک آزمون دیالکتیکی طاقت بیاورند، یعنی تصورات نه‌تنها باید در وهلۀ اول واضح به نظر برسند، بلکه آن آزمون هرگز نباید قادر به مشخص کردن نکات مبهم در مورد آن!!!
▬    پیرس انتقاداتی را که به‌وضوح وارد بود به تمایز نیز وارد می‌داند. به نظر او ارائۀ چنین وضوح و تمایزی در فلسفۀ دکارتی اشکال ندارد، اما برای فلسفۀ قرن نوزدهم کافی نیست.
▬    در مورد تمایز، پیرس بیش از آنکه به تعریف دکارت توجه کند تحت تأثیر تعریف لایبنیتس از امر متمایز قرار دارد. ازنظر پیرس، لایبنیتس می‌خواست اصول اولیۀ علم را به قواعدی تبدیل کند که غیرقابل‌انکار بوده و انکار آن‌ها به تناقض بینجامد. در نتیجه، او به قواعد قدیمی منطق رجوع کرد و بیش از همه، تعاریف انتزاعی را موردتوجه قرارداد و معتقد شد که برای هر اصطلاح، یک تعریف انتزاعی لازم است. لایبنیتس با قبول تمایز بین مفاهیم واضح و متمایز «تصور متمایز را به‌عنوان درک واضح از هر آنچه در تعریف مندرج است» توصیف می‌کند/ibid
▬    پیرس به لایبنیتس انتقاد می‌کند که او متوجه بود که برای کار اندازی هر دستگاهی «نیرو» لازم است. اما متوجه نبود دستگاه ذهن انسان فقط قدرت تغییر شناخت را دارد «اما هرگز آن را به وجود نمی‌آورد مگر اینکه با امور واقعی قابل‌مشاهده تغذیه شود» ) .(ibidبنابراین تبدیل امر واضح به تعریف انتزاعی چیزی بر آن نیفزوده، بلکه صرفاً آن را تغییر شکل می‌دهد. پیرس در ارزیابی ملاک تمایز لایبنیتس که آن را درجه دوم وضوح می‌داند معتقد است به «طرح واهی او بیش‌ازحد بهاداده شده است چون هیچ‌چیز جدیدی را نمی‌تواند با تحلیل تعاریف آموخت»/ibid:۱۱۷ به علاوه، برای اینکه مفهومی را تعریف کنیم باید کلیه محمولات (کلی و انتزاعی) آن را برشماریم. اگر جریان تحلیل کمی ادامه یابد به مفاهیمی همچون وجود محض، جوهر و امثال آن می‌رسیم که آن‌چنان بسیط است که هیچ توضیحی نمی‌تواند در مورد آن‌ها ارائه کرد. ازنظر پیرس تنها فایدۀ طرح لایبنیتس این است که از طریق تعریف می‌توانیم عقاید خود را مرتب کنیم، چراکه «نظم، اصل اساسی صرفه‌جویی عقلانی است»/ibid
▬    پیرس کلیه کتب منطقی را که تا زمان او به چاپ رسیدند پیرو مطلق نظریات دکارت و لایبنیتس دانسته و معتقد است هیچ اصلاحی در این نظریات اعمال نشده و همه طوطی‌وار همان تعاریف را تکرار کرده و از آن‌ها به‌عنوان اصول فکر یادکرده‌اند. پیرس علت بی‌توجهی منطقدانان به این مفاهیم را عدم آشنایی با تفکر جدید دانسته و بر این باور است که منطقدانان به خواب هم نمی‌دیدند روزی تفکر جدید بتواند به منطق کمک کند. البته پیرس کتب منطقی را در استفاده از این اصطلاحات برحق می‌داند. زیرا که «در وهلۀ اول باید یک مفهوم را بشناسیم و در وهلۀ بعد آن را تعریف کنیم. اما این کتاب‌ها با غفلت از ذکر وضوح عالی‌تر از فکر، صرفاً آیینۀ فلسفه‌ای بودند که صدسال پیش باطل‌شده بود»/ibid
▬    پیرس درحالی‌که وضوح و تمایز را «زینت منطق» می‌داند، تمجید بیش‌ازحد از آن‌ها را جایز ندانسته و اعلام می‌کند: «امروز درست وقت آن است که به قفسه تحفه‌های جواهر باستانی خود رجوع کنیم و آنچه را که برای ما مناسب‌تر با کارکردهای جدید است قبول کنیم» ) .(ibidبه دنبال این هدف، پیرس درصدد برمی‌آید مرحله سوم وضوح را ارائه کند.

▀█▄   ۳-۳مرحلۀ سوم وضوح یا اصل پراگماتیک
▬    از آنجا که دو مرحله ابتدایی «وضوح به این واقعیت محدود شده‌اند که آنچه برای ذهن یک فرد بدیهی است ممکن است برای دیگری نباشد و همچنین به‌وسیلۀ این واقعیت که هیچ‌چیز جدیدی را هرگز نمی‌تواند از طریق تحلیل تعاریف آموخت»/ibid:۱۱۳ پیرس به دنبال سطح عالی‌تری از وضوح است. به نظر وی، اولین درسی که حق داریم بخواهیم منطق به ما بیاموزد این است که چگونه تصورات خود را واضح سازیم ) ،(ibid:۱۱۷اما این درس مهم توسط افرادی که بیشترین نیاز را به آن دارند، یعنی منطقدانان حقیر شمرده شده است. وقتی چیزی را که به آن می‌اندیشیم بشناسیم به معنای موردنظر خود تسلط پیدا کرده‌ایم و این پایه و اساسی محکم برای افکار مهم و مؤثر ما می‌سازد. تصوراتی که معنای محدودتری دارند آسان‌تر شناخته می‌شدند، اما تصوراتی که معنای وسیع و گسترده دارند به‌آسانی قابل شناخت نیستند.
▬    به نظر پیرس هیچ تردیدی وجود ندارد که تصورات واضح که تعدادشان کم است از تصورات مبهمی که بسیارند دارای ارزش بیشتری هستند. اما افراد کم‌تجربه و جوان هیچ‌گاه زیاد را قربانی کم نمی‌کنند و افراد کودن اصلاً ضرورت انجام چنین عملی را احساس نمی‌کنند. این‌گونه افراد به دنبال تصورات بی‌شماری هستند که مالک آن‌ها باشند، در مقابل، متفکران عاقل درپی تصورات کم اما واضح هستند. پیرس، به دنبال این هدف، اصل پراگماتیک خود را ارائه می‌دهد تا درجۀ عالی‌تری از وضوح را نشان دهد. مضمون این اصل چنین است: «اثراتی را که تصور می‌کنیم موضوع مورد شناخت ما داراست در نظر بگیریم، اثراتی که می‌توان برای آن ثمرۀ عملی تصور کرد، آنگاه شناخت ما از این اثرات به معنی کل شناخت ما از آن موضوع است»/ibid:۱۲۴
▬    به بیان دیگر، یک تأثیر عملی یا آنچه در عمل تأثیرگذار است، یک پیامد محسوس یا قابل‌درک است که از عمل یا کنش ما بر روی شیء مورد نظر حاصل می‌شود. شناخت ما از یک شیء، شناخت تمام آثار عملی آن است. مثلاً اگر پرسیده شود معنای اینکه قند در آب حل می‌شود چیست، پاسخ این است که اگر کسی آن را در آب بریزد، حل می‌شود. به عبارت دیگر، چیزی را که ممکن است اسمش را عادت بگذاریم به قند نسبت می‌دهیم، به این معنا که اگر فلان عمل را انجام دهیم آن عادت مشاهده می‌شود. معنای قند از همین صفاتی که به آن نسبت می‌دهیم برای ما آشکار می‌شود و کل معنای یک مفهوم را این‌گونه به دست می‌آوریم. اگر بخواهیم آثار عملی را از معنای آن خارج کنیم، آنگاه خواهیم دید تفاوتی میان قند و نمک وجود ندارد.
▬    پیرس در «سخنرانی‌های درباره پراگماتیسم»/۱۹۰۳اصل پراگماتیک را مبتنی بر نظریۀ اعتقاد می‌داند و ماهیت عقیده را راهنمایی برای عمل لحاظ می‌کند. مطابق این نظر هر گزاره‌ای که به آن معتقدیم راهنمایی برای عمل و رفتار ماست. کسی که به گزاره‌ای معتقد است برای رسیدن به هدف خاصی مطابق آن عمل می‌کند و به این ترتیب عادتی در او شکل می‌گیرند/Hartshorne, ۱۹۳۱, vol ۵:۱۸۰-۲۱۲بنابراین برای درک معنای گزاره‌هایی که به آن‌ها معتقدیم باید از اصل پراگماتیک به‌عنوان اصل راهنمای منطق استفاده کنیم، به این طریق که مثلاً «الف» در موقعیت «ب» عمل «ج» را انجام می‌دهد تا به هدف «د» برسد. اگر پرسیده شود چرا «الف» عمل «ج» را انجام می‌دهد، پاسخ این است که می‌خواهد به هدف «د» برسد.
▬    حال اگر دو شخص را فرض کنیم که یکی به گزارۀ «ک» و دیگری به گزارۀ «ی» معتقد باشند و هر دو قصد رسیدن به یک هدف واحد را داشته باشند و با عمل به عقاید خود به آن هدف نائل شوند، پس در واقع آن دو شخص به یک گزاره معتقد بودند، چون این دو گزاره یک معنا و یک هدف را دربرداشته است. گزاره‌هایی از این نوع بسیارند که افراد فکر می‌کنند عقاید متفاوتی دارند درحالی‌که هر دو عقیده یک معنی دارد و اختلاف آنان صرفاً لفظی است.
▬    بسیاری از عقاید نیز هستند که شخص را وادار به عملی نمی‌کنند. چنین عقایدی فعال نیستند. عقیدۀ فعال به عمل و عادت به آن عمل منجر می‌شود. «معنای یک‌چیز به‌سادگی عاداتی است که در آن مندرج شده است» ) .(Peirce,۱۸۷۸:۱۲۴اگر کسی ادعا کند به گزاره‌ای معتقد است اما آن به عمل منجر نشود ادعایی گزاف و بیهوده کرده است.
▬    وظیفۀ فکر آفریدن عادت‌های عملی است و هویت یک عادت به این بستگی دارد که «آن عادت چگونه بتواند ما را به‌سوی عمل هدایت کند») .(ibid:۱۲۳هویت عادت بستگی دارد به اینکه: عادت «چه وقت» و «چگونه» باعث می‌شود عملی را انجام دهیم. ادراک محرک عمل است و هدف از عمل رسیدن به نتیجه‌ای محسوس است. بنابراین ما به آنچه محسوس و عملی است به‌عنوان ریشه هر تمایز واقعی فکر می‌رسیم. قطع‌نظر از اینکه تمایز مذکور چقدر ظریف باشد، هیچ تمایزی در معنا آن‌قدر ریز و کوچک نیست که به تفاوت عملی ممکنی منجر نشود ) .(ibidپیرس معتقد است اجزای هر مفهومی، از در ادراک به فکر منطقی وارد می‌شود و از در عمل هدف‌دار خارج می‌گردد و اگر نتواند در مقابل این دو در، گذرنامۀ خود را ارائه دهد به دلیل ورود و خروج غیرمجاز دستگیر می‌شود.
▬    موضوع دیگری که از بحث وضوح تصورات ناشی می‌شود چگونگی تشخیص عقاید از یکدیگر، توجیه عقاید متفاوت و نحوۀ مشخص کردن اختلاف عقاید با یکدیگر است. ازنظر پیرس، ماهیت عقیده استقرار عادت است و عقاید مختلف از روی اعمال مختلف که زاییدۀ آن‌هاست، مشخص می‌شدند. اگر عقاید از حیث عمل ناشی از آن‌ها تفاوتی نکنند و اگر با ایجاد قاعدهای عملی شک واحدی را فروننشانند در آن صورت هیچ اختلافی در نحوۀ آگاهی از آن‌ها نمی‌تواند آن‌ها را به اعتقادات مختلفی تبدیل کند، چنانکه نواختن آهنگ در کلیدهای مختلف در حکم نواختن آهنگ‌های مختلف نیست/ibid:۱۲۱ بنابراین برای دستیابی به معنای هر عقیده‌ای شناخت اثرات عملی آن لازم است و عدم توجه به این معیار دامی است که عقاید را به‌طور موهوم و خیالی از یکدیگر متمایز می‌کند و باعث ایجاد مشاجرات و مجادله‌های مکرر می‌شود. دو عقیده‌ای که فقط در نحوۀ بیان باهم اختلاف دارند، اما اثرات یکسانی را القا می‌کنند، درواقع یک عقیده‌اند.
▬    اگر دو هشت‌ضلعی داشته باشیم که از هر لحاظ مماثل یکدیگر باشند و درون آن‌ها را به دو شیوه متفاوت نقطه‌چین کرده باشیم تفاوت آن‌ها فقط در نحوۀ چیدن اجزای درونی آن‌هاست و این تفاوت‌ها باعث نمی‌شود آن‌ها را متفاوت بدانیم. این‌گونه تمایزات کاذب به اندازۀ اختلاط اعتقاداتی که واقعاً فرق دارند اسباب زحمت می‌شود و جزء دام‌هایی است که همواره باید از سقوط در آن‌ها پرهیز کنیم، مخصوصاً هنگامی‌که درزمینۀ فلسفه مابعدالطبیعی گام برمی‌داریم/ibid:۱۲۲
▬    از نظر پیرس بی‌توجهی نسبت به مرحله سوم وضوح باعث فریب‌هایی می‌شود: یکی از فریب‌های عجیبی که رخ می‌دهد خلط بین احساس ناشی از عدم وضوح فکر خود ما و صفت چیزی که دربارۀ آن می‌اندیشیم. به‌جای درک این موضوع که ابهام صرفاً ذهنی است، چنین تصور می‌کنیم که کیفیتی از شیء مورد تفکر خود را در نظر آورده‌ایم که اصالتاً اسرارآمیز است و اگر همان تصور اسرارآمیز بعداً به‌صورت واضحی به ما ارائه شود تشخیص نمی‌دهیم که این تصور واضح همان تصور اسرارآمیز است که وضوح یافته است و این امر به‌واسطۀ عدم احساس غیرقابل فهم بودن آن است) .(ibidفریب دیگری که رخ می‌دهد خلط بین اختلاف ساختمان نحوی دو لفظ و تفاوت مفاهیمی است که آن دو لفظ حاکی از آن‌ها هستند: «در این عصر فضل فروشی که همۀ نویسندگان بیش از آنکه پایبند به حقایق باشند به الفاظ می‌پردازند، این اشتباه عمومیت دارد»/ibid
▬    پیرس معتقد است مادامی‌که این فریب‌ها برقرار باشد «سدّ غیرقابل‌عبوری بر سر راه تفکر روشن قرار می‌دهد به نحوی که هم علاقۀ مخالفان تفکر عقلی را به جاودان ساختن آن سد جلب می‌کند و هم باعث می‌شود که طرفداران تفکر عقلی از آن محافظت کنند» ) .(ibidازنظر پیرس اگر ما کارکرد فکر را ایجاد عادت برای عمل بدانیم از این سفسطه‌ها رهایی یافته و به‌راحتی می‌توانیم عقاید متفاوت را ارزیابی کنیم که آیا معنای آن‌ها یکی است یا چندمعنا دارند، و یا عقاید ما، خصوصاً در حوزۀ مابعدالطبیعه، معنایی دارند یا نه.

▀█▄   ۱-۳-۳چند نمونه از کاربرد اصل پراگماتیک
▬    پیرس برای توضیح منظور خود از اصل پراگماتیک، از یک مثال مابعدالطبیعی در بحث تبدیل جوهری و سه مثال فیزیکی (سختی، وزن و نیرو) که در دوران او در کاربرد وسیعی داشتند، استفاده می‌کند.
▬    .۱منظور پیرس از ارائۀ مثال تبدل جوهری این است که نشان دهد وقتی انتظارات یکسانی از دو عقیدۀ متفاوت وجود دارد، آن دو عقیده درواقع یک عقیده است و اختلافی میان آن‌ها وجود ندارد. عدم استفاده از اصل سوم وضوح باعث می‌شود یک عقیده را دو عقیده بپنداریم. به نظر وی «تصور ما از هر چیز تصور آثار محسوس آن است، و اگر خیال کنیم که تصورات نوع دیگری داریم خود را گول زده‌ایم». برای درک این مطلب پیرس تفاوت عقیدۀ کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را در مورد آیین عشاء ربانی مثال میزند و معتقد است چون در عمل و رفتار فرقی میان این دو گروه نیست، بنابراین هر دو گروه به عقیدۀ واحدی معتقدند.
▬    کلیساهای پروتستان عموماً معتقدند که عناصر عشاء ربانی (نان و شراب) به مفهوم مجازی گوشت و خون هستند. همچنان که گوشت و عصارۀ گوشت بدن را پرورش می‌دهد، این عناصر هم ارواح ما را تغذیه می‌کنند. اما کاتولیک‌ها معتقدند که این عناصر واقعاً گوشت و خون هستند. پیرس می‌گوید این دو گروه از خوردن نان و شراب آثار محسوس یکسانی را انتظار دارند. خوردن نان مقدس و غیر مقدس برای همۀ افراد، آثار محسوس یکسانی دارد و حتی کاتولیک‌هایی که به تبدل جوهری و «حضور حقیقی» روح و جسم عیسی در نان و شراب اعتقاد دارند، منکر آثار جسمانی «نوع» نان نیستند. بنابراین «اگر کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در تمام آثار محسوس این عناصر، در این جهان یا آن جهان توافق دارند احمقانه است که آنان خود را در مورد عناصر عشاء ربانی مخالف یکدیگر تصور کنند». درنتیجه این دو گروه از یک اعتقاد پیروی می‌کنند، زیرا تصدیق اینکه یک‌چیز تمامی آثار محسوس نان را دارد، اما واقعاً جسم مسیح است و «سخن گفتن از چیزی که همۀ خصوصیات محسوس شراب را دارد اما در حقیقت خون است یاوه‌ای بیش نیست»/ibid:۱۲۲-۱۲۴
▬    .۲ ساده‌ترین مثالی که پیرس مطرح می‌کند در مورد «سختی» است. منظور از سختی چیست؟ واضح است که منظور ما آن است که آن چیز را نمی‌تواند با بسیاری از اشیاء دیگر خراش داد یا اگر ضربه بخورد سروصدا ایجاد می‌کند، یا از خود مقاومت B نشان می‌دهد. تمام این خصوصیات به‌وسیلۀ حس قابل‌درک است و در واقع «مادام که یک‌چیز سخت و یک‌چیز نرم در معرض آزمایش قرار نگرفته باشند تفاوتی بین آن‌ها نیست». پیرس در این مورد از یک مثال تخیلی استفاده می‌کند: فرض کنید که الماس را بتوان در میان بالشتکی از پنبۀ نرم متبلور ساخت و سپس بالشتک را آتش زد و الماس را آن‌قدر در آن باقی گذاشت تا بسوزد و از بین برود. آیا اگر بگوییم آن الماس مانند پنبه نرم بوده به خطا سخن گفته‌ایم؟ به نظر پیرس «خیر». در این‌گونه نحوه‌های بیان هیچ‌گونه خطا و کذبی وجود ندارد. این نحوه‌ها تعدیلی در نحوۀ استعمال ما از الفاظ «سخت» و «نرم» است نه تعدیلی در معنای آن‌ها، زیرا این نحوه‌ها هیچ واقعیتی را خلاف آنچه هست عرضه نمی‌کنند و فقط ترتیباتی از واقعیات را شامل می‌شدند که فوق‌العاده ناشیانه هستند. بنابراین اگر قبل از هرگونه آزمایشی الماس از بین برود فرق نمی‌کند آن را سخت بنامیم یا نرم، چون این صفات به یک الماس واقعی تحت بررسی تعلق ندارد و نسبت دادن سختی یا نرمی به آن فقط یک مسألۀ لفظی است. پاسخ فلسفی پیرس این است که «این سؤال، سؤال از امر واقع نیست، بلکه فقط سؤال از ترتیب ]ممکن [ واقعیات است»/ibid:۱۲۴- ۱۲۵
▬     .۳وقتی میگوییم جسمی سنگین است معنی آن صرفاً این است که آن جسم در صورت نبودن نیروی مقاوم سقوط خواهد کرد. این بیان، کل مفهوم وزن را می‌رساند، البته صرف‌نظر از مسائلی که فیزیکدانان در موقع استفاده از این لفظ در ذهن دارند .)ibid:۱۲۵(
▬     .۴مثال بعدی او در مورد مفهوم «نیرو»ست. تبیین نیرو مهم است چون به ما نشان می‌دهد چگونه تمام تغییرات حرکت را که اجسام تجربه می‌کنند توضیح دهیم و به ما یاد می‌دهد چگونه در مورد پدیده‌های فیزیکی بیندیشیم. پیرس معتقد است «آنچه ما خود از نیرو می‌فهمیم کاملاً در آثار آن مندرج است» ) .(ibidوی مطابق روش خود سؤال می‌کند کارکرد بی‌واسطۀ فکر در مورد نیرو چیست و ادعا دارد جوابی که به این سؤال داده می‌شود تغییرات حرکت را تبیین می‌کند. مطابق قانون ماند، اگر اجسام بدون تأثیر و دخالت نیروها به حال خود باقی بمانند، همۀ حرکات از حیث سرعت و جهت بدون تغییر ادامه می‌یابند. به‌علاوه، تغییر حرکت هیچ‌گاه دفعی و ناگهانی نبوده و همواره تدریجی است. تغییرات تدریجی مطابق قوانین متوازی‌الاضلاع نیروها باهم ترکیب می‌شدند. در متوازی‌الاضلاع نیروهای شکل زیر، قطر ACمجموع ABو BCاست، یا می‌توان گفت ADاز نظر هندسی با BCبرابر است. بنابراین ACبرآیند ABوAD است.
▬    البته این مطالب قراردادی است یعنی ما این مسیرها را این‌گونه نامیدیم. اما همۀ این قراردادها دلایل موجه دارند. قانون برآیند برای هر چیزی که بتوان با مسیر نشان داد به کار می‌رود. بنابراین سرعت و شتاب یا تغییرات سرعت را نیز می‌توان با این قانون نشان داد. سرعت نسبت میان مسافت و زمان است.
▬    ????=Δd/Δ???? و نحوۀ تغییر مکان را سرعت می‌نامیم. همین رابطه بین شتاب سرعت و زمان وجود دارد ????=Δv/Δ???? یعنی سرعت نحوۀ تغییر مکان و شتاب نحوۀ تغییر سرعت است. متوازی‌الاضلاع نیروها صرفاً قاعدهای برای ترکیب شتاب‌هاست. به‌وسیلۀ این قانون شتاب‌ها را با مسیرها نشان می‌دهیم و سپس به نحو هندسی مسیرها را با هم جمع کنیم و برآیند آن‌ها را به دست می‌آوریم. اما هندسه دانان از متوازی‌الاضلاع نیروها نه‌تنها برای ترکیب شتاب‌های متفاوت استفاده می‌کنند بلکه برای تجزیۀ یک شتاب به چند شتاب نیز استفاده می‌نمایند.
▬    فرض کنید ABمسیری باشد که شتاب خاصی را نشان می‌دهد. شتاب AB مجموع شتاب‌هایی است که با ACو CBنشان داده شده است. شتاب ABرا می‌توان مجموع شتاب‌های ADو DBنیز نشان داد و راه‌های متفاوتی برای تجزیۀ ABبه ۲ شتاب وجود دارد.
▬    پیرس از این بیانات نتیجه می‌گیرند که اگر تغییرات واقعی حرکت که اجزاء متفاوت اجسام تجربه می‌کنند تجزیه شوند هر جزء ترکیبی شتاب دقیقاً آن‌چنان است که به‌وسیلۀ قانون خاص طبیعت مقررشده است و مطابق آن قانون اجسام در هرلحظه، در موقعیت‌های نسبی شتاب‌های خاصی را دریافت می‌کنند، که هنگامی‌که با جمع هندسی (برآیند) باهم ترکیب شوند شتابی را که جسم واقعاً تجربه می‌کند به دست می‌آورند. سرعت هم به همین صورت تبیین می‌شود.
▬    پیرس این را تنها واقعیتی می‌داند که تصور نیرو نشان می‌دهد و هر کس این مطلب را درک کند معنای نیرو را فهمیده است. حال اینکه بگوییم «نیرو شتاب است» یا بگوییم «نیرو علت شتاب است» مسألۀ زبانی است و میان این دو بیان تفاوتی وجود ندارد. همان‌طور که بیان تعبیر فرانسوی «هوا سرد است» با معادل انگلیسی آن، ربطی به معنای آن ندارد و معنای هر دو یکی است. پیرس می‌گوید: اما با تعجب دیده‌شده که چگونه مطلب به این سادگی اذهان افراد را پریشان ساخته و در بسیاری از مقالات عمیق از نیرو به‌عنوان هستی مرموز سخن رفته است. این بیان، ناامیدی نویسندۀ آن را از فهم معنای نیرو نشان می‌دهد. ازجملۀ این افراد کیرشف/Kirchhoffاست که معتقد است ما به‌طور دقیق آثار نیرو را می‌شناسیم اما نمی‌دانیم خود نیرو چیست و چنین بیانی ازنظر پیرس تناقض صرف است چون معنای هر چیز همان اثراتی است که بر ما می‌گذارند. تصوری که کلمۀ «نیرو» در اذهان ما برمی‌انگیزد کارکردی جز تأثیر در اعمال ما ندارد و این اعمال نمی‌توانند هیچ ارتباطی با نیرو جز از طریق آثار نیرو داشته باشند. درنتیجه، اگر ما میدانیم که آثار نیرو چیست، با هر واقعیتی که می‌گوید نیرو وجود دارد آشنا شده‌ایم و چیزی بیش از این وجود ندارد که بشناسیم) .(ibid:۱۲۹معنای نیرو همان اثراتی است که در آن مندرج است.

▀█▄   ۴نتیجه
▬    چنان که مشاهده شد اهمیت «وضوح» برای پیرس و دکارت یکسان است. همچنین، این دو فیلسوف در تعریف وضوح با یکدیگر اتفاق نظر دارند. آنچه مسیر آنان را از هم جدا می‌کند اعتقادشان در نحوۀ حصول وضوح است: دکارت به‌عنوان یک فیلسوف عقل‌گرا، برای وضوح، شأنی شناخت‌شناسانه قائل است، تا آنجا که مبنای شناخت یقینی و مابعدالطبیعی خود را بر آن استوار می‌سازد. او وضوح را ویژگی تصورات فطری می‌داند که تصوراتی پیشین و ما تقدم هستند. درحالی‌که از نظر پیرس به‌عنوان یک پراگماتیست تجربه‌گرا «وضوح» هم جنبۀ شناخت‌شناسانه و هم معناشناسانه دارد. به‌زعم او آنچه تصوری را واضح می‌سازد، نه امری عقلانی و پیشینی، بلکه آثار و نتایج محسوس، عملی و پسینی آن است. در نتیجه، این اصل بیش از آنکه در راستای تأیید مابعدالطبیعه مورد استفاده قرار گیرد به نفی آن، حکم به بی‌معنا بودن آن، و افشای اختلافات لفظی در آن منجر می‌شود. به این ترتیب، پیرس و دکارت با استفاده از این یک ملاک (وضوح)، در دو طریق مخالف گام می‌زنند. این تغییر رویکرد علاوه بر بنیان‌های فکری این دو، تا حدودی نیز به دوران زندگی آنان نیز مرتبط است. پیرس، فیلسوف قرن بیستمی است که بحث‌های زبان شناسانه، فلسفۀ علم و موضع‌گیری پوزیتیویستها را مدنظر دارد.
▬    او همۀ دانشمندان موفق را پراگماتیست می‌خواهد، چون آنان (گرچه ناآگاهانه) به نحوی از اصول پراگماتیسم در واضح نمودن افکار و معانی موردنظر خویش استفاده می‌کنند. در مورد شیوۀ نگارش آن نیز می‌توان گفت پیرس با دقت زیاد سعی کرده اصول افکار خود را در آن ارائه کند و در این مورد کمتر به سلیقه مخاطبین عمومی مقالات خود توجه کرده است.
▬    با توجه به آنچه در این مقاله بیان شد می‌توان ملاحظاتی چند را درباره اصل پراگماتیک مطرح نمود:
▬    ۱ـ پیرس تأکید دارد که حکم کردن در مورد مفاهیم به آثار حسی ما از آن‌ها بازمی‌گردد. پیرس در مورد الماس گفت تا وقتی لمس نشده نمی‌تواند به‌سختی یا نرمی آن حکم کرد. این نظر او با کار دانشمندان آزمایشگاهی قابل‌مقایسه است. او معنای هر بیان را به‌وسیلۀ مجموع نتایج تحقیق پذیر آن معین می‌کند. به این ترتیب، ازنظر پیرس به‌وسیلۀ روش‌های آزمایشگاهی می‌توان فهرست کامل، آزمون‌پذیر و تجربی از آن‌ها تهیه کرد و در اختیار همه قرارداد.
▬    ۲ـ اصل پراگماتیک را نمی‌تواند به سهولت در مورد همۀ مفاهیمی که در زبان به کار می‌رود به کاربست. از جمله مفاهیم مربوط به امور روانی. چون عکس‌العمل‌های روانی به امور بسیار متفاوتی بستگی دارد و نمی‌تواند با انجام عملی خاص نتیجه‌ای خاص به دست آورد.
▬    ۳ـ پراگماتیسم به‌عنوان روش شمارش اثرات کامل هر مفهوم در نظر گرفته‌شده است. اما جمع نمودن کل اثرات حسی، نظریه‌ای مبهم است. درواقع چه تعداد از این اثرات لازم‌اند تا امیدوار شویم مفهوم مورد نظر ما برای مقاصد عملی به‌اندازۀ کافی واضح شده است؟ پیرس منظور خود را از «کل» مشخص نمی‌کند.
▬    تردید وجود دارد که بتوان به‌کل اثرات یک‌چیز دست‌یافت. اگر منظور از کل آثار، آثار گذشته، حال و آینده باشد، طبق دیدگاه پیرس مسلماً دستیابی به چنین آثار کاملی غیرممکن می‌شود. اما اگر منظور از کل آثار، آثار زمان حال باشد شاید در مورد مفاهیم ساده‌ای چون سختی بتوان به آثار زیادی از آن دست‌یافت و آن را کل آثار نامید، اما در موارد پیچیده‌تر نمی‌تواند کل آثار را معرفی کرد. برای دستیابی به‌کل آثار باید به‌طور مفصل همۀ نتایج ضروری عملی را مورد بررسی قرارداد و به این ترتیب باید قاعدهای برای دسته‌بندی کامل آثار و نتایج قابل تصدیق تهیه کرد. اما آیا ارائۀ همۀ آثار عملی یک معنا، میسر است؟ چه کسی می‌تواند همۀ آثار نان و شراب (عناصر عشاء ربانی) را فهرست کند؟ در مورد شراب اگر گفته شود مایعی است که از تخمیر انگور به دست می‌آید. چنین خصوصیتی دارای ابهام است زیرا از انگور تخمیر شده سرکه هم به دست می‌آید یا اصلاً ممکن است شراب از چیز دیگر به‌جز انگور تهیه شود. بدین ترتیب نه مردم عادی می‌توانند کل اثرات یا نتایج عملی شراب را تعیین کنند و نه کسانی که متولی چنین امری هستند.
▬    ۴ـ اعتقاد به چنین نگرشی یعنی تکامل شناخت توسط قوانین طبیعت، شناخت ما از اشیاء را تابع اکتشافات علمی که دائم در معرض تغییر است می‌کند و این بدان معناست که علم را پشتوانۀ معرفت‌شناسی قرار دهیم. چنین بینشی مخالف نظر فلاسفۀ مبناگرایی است که شأن معرفت‌شناسی را غیر از شأن علم لحاظ می‌کنند و شناخت را مبتنی بر مبانی شناخت دانسته و رسیدن به مبانی شناخت را فقط کار فیلسوف می‌دانند.
▬    ۵ـ او به آثاری از شیء توجه دارد که شخص «می‌تواند» یا «ممکن است» تصور کند. معنای شیء برای او به توانایی شخص مربوط می‌شود و آنچه را خارج از توانایی اوست جزء معنای شیء قلمداد نمی‌کند. درواقع، پیرس بیشتر بر جنبۀ ذهنی فاعل شناسا و آن مقدار که می‌تواند تصور کند، تأکید دارد.
▬    در انتها متذکر می‌گردد که وقتی پیرس نام مقالۀ خود را «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم» می‌گذارند، اذعان دارد که ما از کلمات و گزاره‌هایی استفاده می‌کنیم که کل آثار آن‌ها را نمی‌دانیم. اما وقتی اصل پراگماتیک را بر آن‌ها اعمال می‌کنیم می‌توانیم به مفهوم واضحی دستیابیم.
▬    در واقع بسیاری از مفاهیمی که مردم عادی مورداستفاده قرار می‌دهند نه‌تنها از مرحله سوم وضوح بهرهای ندارند، بلکه در بسیاری موارد مرحله دوم وضوح (ارائۀ تعاریف انتزاعی) را نیز فاقد هستند و بیشتر اوقات در مرحله اول وضوح باقی می‌مانند. علما و دانشمندان هر علمی مرحله دوم وضوح را نیز دارا هستند و به قول پیرس شاید از مرحله سوم نیز «ناآگاهانه» استفاده کنند. اما مرحله سوم وضوح مختص پراگماتیستهاست و هر کس از آن استفاده کند بداند یا نداند پراگماتیست است.
▬    با تمام این اوصاف پیرس در اصل پراگماتیک با ارتباط برقرار کردن میان عقیده، عمل و عادت و اثرات محسوس، تلاش کرده است تا این اصل هم در فلسفۀ علم و هم در زمینه‌های حیاتی دیگر نقش مثبتی ایفا کند. نظریات پیرس توسط دیگر پراگماتیستها دنبال می‌شود و نقش عمدهای در تعلیم و تربیت پیدا می‌کند. البته پیرس در مقالات بعدی خود درصدد برمی‌آید تا از جوانب مختلف به این اصل نگاه کند و از این طریق به توضیح بیشتر آن اهتمام می‌ورزد و برخی تغییرات را برای اصلاح اصل پراگماتیک در آن اعمال می‌کند.

▀█▄  پی‌نوشت
▬     . ۱به بیان بسیار مختصر که فقط جایگاه علم منطق را مشخص می‌کند طبقه‌بندی علوم او چنین است: علوم تقسیم می‌شود به نظری (درپی شناخت حقیقت) و عملی (درپی ساختن وسایل برای بهبود بخشیدن به امور زندگی.) علوم نظری تقسیم می‌شود به علوم کشفی (باهدف شناخت عالم از طریق انواع گوناگون مشاهده) و علوم بازبینی (باهدف مرتب کردن نتایج علوم کشفی.) علوم کشفی تقسیم می‌شود به: ریاضیات، فلسفه و ایدسکوپی(توصیف و طبقه‌بندی تصوراتی که متعلق تجربه عادی است). فلسفه تقسیم می‌شود به: پدیده‌شناسی، علم هنجار و متافیزیک. منطق بخشی از علم هنجار و قلب فلسفه است. بخش‌های دیگر علم هنجار، اخلاق و زیبایی‌شناسی است (.)Peirce,۱۹۰۳-۱۹۱۱:۳۸۰-۴۳۲

▀█▄  منابع
▬    دکارت، رنه ( ،)۱۳۸۵تأملات در فلسفۀ اولی، ترجمۀ احمد احمدی، تهران: سمت.
▬    ______ ( ،)۱۳۷۶فلسفۀ دکارت، ترجمۀ منوچهر صانعی دره بیدی، تهران: الهدی. کوکب، سعیده و عطیه زندیه (« ،)۱۳۹۶شیوۀ دیالکتیکی سقراط در مواجهه با تعریف دینداری و تأثیر آن بر تثبیت عقیدۀ پیرس»، فلسفه، ش. ،۱سال ،۴۵بهار و تابستان، .۷۴-
▬    ۵۵ Buchler, Justus (۱۹۵۵), Philosophical Writing of Peirce, New York: Routledge and keganpaul Ltd, Dover.
▬    Hartshorne, Charls, P. Weiss, and A. Burks eds. (۱۹۳۱(, Collected Papers of Charls Sanders Peirce, ۸ vols, Cambridge, MA: Belknap Press of Harvard university Press.
▬    Kant, Immanuel (۱۹۸۳), Critique of Pure Reason, Norman Kemp Smith, London: Macmillan press Ltd, Printed in Hong Kong.
▬    Peirce, Charles S. (۱۸۷۷( “The Fixation of Belief”, in Wiener, Philip P. (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp. ۹۱-۱۱۳.
▬    _________ (۱۸۷۸) “How to Make Our Ideas Clear” in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۱۱۳-۱۳۷.
▬    _________ (۱۹۰۳-۱۹۱۱) “Letters to Lady Welby”, in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۳۸۰-۴۳۲.
▬    _________ (۱۹۰۵( “What Pragmatism Is”, in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۱۸۰-۲۰۳.
▬    _________ (۱۹۰۸( “A Neglected Argument for the Reality of God” in Wiener, Philip P., (۱۹۵۸), Charles s. Peirce: Selected Writings, New York: Dover, pp.۳۵۸-۳۷۹.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در جمعه, 27 اسفند 1400 ساعت 23:16

▀▄█▌ تصویرنوشت: دنیا وایسا.. من می‌خوام پیاده شم...

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


اصلی‌ترین سمبل انقلاب صنعتی در دنیای

مدرن، ماشینی است که پیستون‌هایش،

بی‌خستگی و ملال، مدام می‌روند و برمی‌گردند
و بدین‌ترتیب، چرخ‌ها را بی‌توقف
به حرکت در می‌آورند...

░▒▓
Roger Gastman (2021), “Rolling Like Thunder”.
░▒▓

در عین افزایش بی‌سابقه کارآیی، تبدیل زندگی
به روندی گذرا، یکنواخت، فرار، نامشروط و
ثابت و تکراری، سردی و بی‌روحی را حاکم کرده
است ؛ قهرمان این زندگی، شخص عادی و
معمولی است. این قهرمان، نه گذشته‌ای دارد
و نه آتیه‌ای ؛ از تولید و مصرف انبوه که مدام
با فقدان و مرگ تهدید می‌گردد، خسته است!
به جان آمده است...


شاید، این سردی و بی‌روحی قابل تحمل بود،
اگر، به آتیه انقلاب صنعتی اعتمادی داشت ؛
شوربختانه، مدرنیت، به همان میزان که قهرمان
معمولی خود را از ریل تاریخی‌اش خارج نموده،
طبیعت و اشیاء را نیز از مسیر تعادل
تاریخی‌شان به در کرده است.


مأمن و پناهگاهی برای گریز از شرارت‌های
دنیای اجتماعی خشك و خشن، متصور نیست.


پسامدرنیسم در نیمه پسین سده بیستم،
نمود بحرانی در وجه پراكنده، تجزیه‌شونده،
زودگذر، آشفته و بی‌نظم مدرنیت بود،
اما اصولاً تحول چندان مهمی به بار نیاورد،
چون گریزگاهی در آن نمودار نمی‌شد.


باید در اصل این دنیای صنعتی،
بهره‌وری فارغ از معنویت تجدیدنظر کرد ؛...
غیر از این، گریزگاهی نیست. ...

░▒▓ کلیدواژگان: فیلوجامعه‌شناسی، فیلوویدئو، مدرنیت، سیالیت، ارزش طمأنینه

░▒▓ لینک نمایش/دانلود تصویرنوشت:
http://video.philosociology.com/2022/03/16/%e2%96%80%e2%96%84%e2%96%88%e2%96%8c-%d8%af%d9%86%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%a7-%d9%85%d9%86-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%85-%d9%be%db%8c%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%b4%d9%85/

مأخذ:فیلوویدئو
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 26 اسفند 1400 ساعت 10:58

جمع‌بندی‌دسـ☷ـتنامه‌نظریه‌های‌جامعه‌شناسی... چرخش مدرن ... آدام اسمیت و بنیان‌گذاری علوم اجتماعی مدرن

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    نخستین علم انسانی مدرن که از فلسفه جدا شد و شمایل یک دانش تکنیکی به خود گرفت، علم اقتصاد بود؛ اقتصاد، یک دانش فنی بود که مشاوران پادشاهان مطلقه اروپایی، خصوصاً فرانسوی‌ها پدید آوردند. در جریان اکتشافات ماوراء بحار و سرازیر شدن طلا و نقره و ادویه به شهرهای بندری اروپا و همچنین جوانه زدن اقتصاد صنعتی و دریانوردی در این شهرها، اقتصاد بورگ‌نشین‌های (بورژوازی ... شهرهای برج و بارودار) اروپایی، نسبت به اقتصاد کشاورزی مرسوم فئودالی استقلال یافت؛...

▬    به تبع، نبردهای سی ساله دینی (۱۶۱۸-۱۶۴۸)، دولت-ملت‌های جدا شده از سیطره کلیسای کاتولیک رم، در رقابت با یکدیگر قرار گرفتند، و ارتقاء قدرت ملت، به یک هدف برای سیاستمداران اروپایی تبدیل شد؛ برای وزرای فرانسوی، ارتقاء قدرت ملت در رقابت با بریتانیا با نیروی دریانوردی مقتدرش، معادل افزایش قدرت اقتصادی قلمداد شد تا بتوانند در مواقع رویارویی قدرت دریایی استخدام کنند. بدین ترتیب، آن‌ها تمرکز خود را بر افزایش ثروت ملت قرار دادند.

▬    ابتدا، ژان باتیست کلبر، دیدگاهی مرکانتیلیستی را مطرح کرد که همچنان یک رکن از تحلیل قدرت اقتصادی ملی محسوب می‌شود؛ اینکه، منشأ ثروت ملت‌ها، کالاهای بادوام دارای مطلوبیت عام، بویژه طلا و نقره است، و باید میزان کل ورود طلا و نقره در مبادلات بین ملت‌ها، برای ملت فرانسه بیشینه گردد.
▬    در واکنش به این دیدگاه که منجر به برخوردهای نظامی خشن بین ملت‌ها می‌شد، فرانسوا کنه، این دیدگاه فیزیوکراتی که وفق اقتصاد سنتی فرانسه بوده و هست را مطرح کرد، دایر بر این که منشأ اصلی ثروت، زمین است؛ و این قاعده، طلا و نقره را نیز شامل می‌شود. از این قرار، برای ارتقاء ثروت ملت، باید به استخراج ثروت از زمین تمرکز کرد.
▬    در مقابل، آدام اسمیت، در کتاب مهم و تاریخ‌ساز «ثروت ملل»، بر آن شد که منشأ اصلی ثروت ملل، نه طلا و نقره، و نه زمین، بلکه «کار» است؛ او بر آن شد که اگر تقسیم کار، کاملاً آزادانه صورت پذیرد، می‌توان از سهم سایر عوامل تولید را در مقایسه با آن، صرف‌نظر کرد. از این قرار، مشروط بر آن که تقسیم کار، رها و در مقیاسی وسیع مبتنی بر مزیت‌های نیروی کار صورت گیرد، این «کار» است که منشأ اصلی ثروت ملت خواهد بود.
▬    علاوه بر مضمون مهم و بنیانی «تقسیم کار»، مفهوم مهم دیگر آدام اسمیت که منجر به شکل‌گیری علوم اجتماعی مدرن شد، مفهوم مهم «حس مشترک/common sense» است. وقتی حیوانی را نزد ما ذبح می‌کنند، ناخواسته، گلوی خود را می‌گیریم، و از دیدن این صحنه پرهیز داریم؛ این، نشان از وجود حسی مشترک، حتی میان ما و حیوانات دارد؛ بی‌گمان این حس مشترک در مورد انسان‌ها نیرومندتر است؛ از این قرار، آدام اسمیت بر آن است که اگر این «حس مشترک» ملاک فعل اخلاقی عاملیت‌های اجتماعی و بازار باشد، یک دامنه انصاف مراعات خواهد شد؛ البته مشروط بر آنکه مداخله منابع خارج از کنش، نقطه استناد اخلاقی عاملیت‌ها نباشد؛ فی‌المثل، یک نرخ‌گذاری دستوری به عاملان مجوز عبور از ملاحظات حس مشترک را نبخشد.
▬    نهایتاً این که، مطابق کشف ریمون بودون، پایه حس مشترک، در چیزی به نام «ناظر بی‌طرف» است. وقتی مشغول معامله هستیم، دو طرف عرضه و تقاضا، عموماً و به استناد «حس مشترک»، از ارائه پیشنهاد قیمت بالاتر یا پایین‌تر از یک دامنه انصاف پرهیز دارند؛ گویا یک مرجع نظارتی ناپیدا و بی‌طرف بین آن‌ها وجود دارد که دو طرف معامله از او شرم می‌کنند (چیزی شبیه مفهوم hau نزد مارسل موس). هر مقدار که این «ناظر بی‌طرف» نیرومندتر باشد، دامنه انصاف، افزون‌تر مراعات خواهد شد. این «ناظر بی‌طرف» پایگاه هستی‌شناختی مفهوم «جامعه» است.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 23 اسفند 1400 ساعت 11:55

آینده دولت-ملت مدرن در سپهر حکمرانی سایبرفضا (بروزرسانی)

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


کلیدنکته ۱. در میانه دهه ۱۹۹۰، با شکل‌گیری یاهو و گوگل، سایبرفضا تحرک عظیمی را در دنیای امروز برانگیخت؛ دنیایی را پدید آورد که خصلت اصلی آن، تحرک گسترده و ناآرامی مهارناپذیر، فراسوی تمامی مرزها و حد و حصرهاست.

کلیدنکته ۲. تنها دو سال پس از ورود فناوری دیجیتال به مرحله جدید، و به هم ریختن شیرازه فناوری، صنعت، اقتصاد، و دولت مدرن، از سال ۱۹۹۷، متن ناآرام جهان امروز، مدام از یک بحران به بحرانی دیگر غلطیده است. بحران سال ۲۰۰۸، بزرگ‌ترین واقعه ویرانگر اقتصاد، از سال ۱۹۲۹ بود: شدیدترین آشفتگی اقتصادی از زمان رکود بزرگ. سال ۲۰۱۶، آغاز بحرانی دیگر بود که جهان را به بی‌ثباتی فزاینده می‌کشاند. حالا، زمین زیر پای ملت‌ها می‌لرزد.

کلیدنکته ۳. افزایش تعدد وقوع بحران‌ها و تعارض‌ها، هم‌زمان با فزونی شمار نقاط بحرانی در سطح جهانی، یک امر اتفاقی نیست؛ بلکه محصول مجموعه‌ای از علت‌هاست. بحران مالی جهانی، در میان بحران‌های نگران کننده دیگر، هم‌زمان با وقوع تغییراتی در نظم جهانی رخ داده است. بحران مالی و سایر بحران‌ها در سطح بین‌المللی غالباً به عنوان موضوعات مستقل، و با تحولات و دینامیک‌های منحصر به فرد خود در نظر گرفته شده‌اند، که اگر متعادل‌تر و مؤثرتر و محاسبه‌پذیرتر نشوند، در کنار هم منجر به تحریک خطراتی مهلک شده‌ و  می‌توانند بحرانی عمومی‌تر در نظام مدیریتی ما ایجاد کنند.

۱- ضعف و زوال دولت‌ها
کلیدنکته ۴. یکی از علل مهم شکل‌گیری این اوضاع، ماهیت کاملاً پیچیده و غامض موضوعاتی است که در حال حاضر با آن‌ها روبرو هستیم. این ماهیت پیچیده به موضوع ناامنی مربوط می‌شود. سستی و بعضاً نابودی مرزهای ملی، و ناتوانی دولت‌ها در متن بی‌نظمی نوین، تهدیدهای امنیتی را به متغیر اصلی تعیین کننده در تحولات جهانی تبدیل کرده است. جهان، صحنه توزیع نابرابر امنیت است. چند دولت عمده با توان اعمال اقتدار فرامرزی، از امنیتی شکننده برخوردار هستند، و سایر ملت‌ها به تفاوت، مقادیر مختلفی از بی‌نظمی و ناامنی را متحمل می‌شوند، و علت اصلی این وضع ناامن، سست شدن اقتدار دولت‌ها به عنوان بازیگران نسبتاً متعهد بین‌المللی است.
کلیدنکته ۵. مشکلاتی که امروز باید آن‌ها را مدیریت کنیم از بسیاری جهات، شدیداً سخت‌تر از دشواری‌هایی است که در گذشته با آن‌ها روبرو بودیم، چرا که نیروی عمل‌کننده دولت را برای بهبود اغلب آن‌ها ناتوان می‌بینیم. رشد گسترده بازارهای سرمایه جهانی، مجموعه‌ای جدید از چالش‌هایی را فرآورده است که دولت‌ها در گذشته با آن روبرو نبوده‌اند؛ مانند چالش‌هایی که برای هماهنگی قوانین مالکیت معنوی، قوانین امنیت اطلاعات، امور بهداشتی، مقررات ایمنی و زیست محیطی، که اساساً نظام‌های نظارتی ملی و منطقه‌ای مختلف را به طور بنیادی و متضاد درگیر می‌کنند، رخ داده است. اقتصاد جهانی شرایطی را رقم زده است که در سایه آن، تهدیدهای امنیتی جدید سؤالاتی جدی در مورد توان ما برای حفظ صلح و ثبات پایدار ایجاد می‌کنند.

۲- صورت‌بندی منازعات بین‌الملل
کلیدنکته ۶. تنش‌های بین‌المللی کهن و کهنه، مانند تنش بین روسیه/چین و غرب، بین جهان اسلام و غرب، بویژه امریکا و ایران، بین ژاپن و چین، بین دو کره، و تنش در درون اروپا، همچنان پابرجا هستند ولی رنگ دیگری گرفته‌اند، و به جای آن‌که نظامی و تسلیحاتی باشند، امنیتی شده‌اند. در حالی که این خطوط درگیری‌هایِ بینادولتی همچنان ادامه دارند، الگوهای درگیری، طی ۲۰ سال گذشته تغییر کرده است، و منازعات، در داخل مرزهای کشورها، اغلب به عنوان دغدغه‌ای امنیتی، بر نگرانی‌هایِ روابطِ بین کشورها سایه افکنده است. ناآرامی‌های مدنی در یک کشور می‌تواند اثرات بی‌ثبات کننده‌ای در کل یک منطقه داشته باشد، و به نوبه خود می‌تواند صلح و امنیت جهانی را مختل کند.
کلیدنکته ۷. سایر تهدیدهای نوظهور که دولت‌های معاصر با آن روبرو هستند، عبارت‌اند از اشکال جدید تروریسم که به نوعی با کشورهای شکست خورده و شکننده در ارتباط‌اند، حملات سایبری توسط عاملیت‌های دولتی و غیردولتی، و همچنین دزدی‌های دریایی و بیماری‌های همه‌گیر. این‌ها معضلاتی تر و تازه در حوزه امنیت جهانی به شمار می‌روند که مدیریت آن‌ها با استفاده از اغلب ساز و کارهای شناخته شده حکمرانی، عملاً دشوار است.
کلیدنکته ۸. شاید دولت‌ها، بتوانند برخی از مسائل پیرامون خود را به طور مستقل حل نمایند، اما غالب مسائل، توسط دولت‌ها قابل مدیریت نخواهند بود، و از این رو، مفهوم قدیمی «بحران مشروعیت دولت‌های رفاه» رنگ و رویی از جنسی تازه گرفته است. مدیریت این مسائل، مستلزم ایجاد تغییراتی اساسی در همه جوانب زندگی اجتماعی، متأثر از توزیع بین‌الملل و جهانی ریسک است.

۳- مخاطرات زیست‌محیطی
کلیدنکته ۹. یک نمونه از بحران‌هایی که بیش از پیش، ضعف دولت‌ها را گوشزد می‌کنند، موضوع مخاطرات زیست‌محیطی است. ناامنی‌های زیست محیطی، اهمیت فزاینده و سرنوشت‌سازی فوق‌العاده‌ای در متن جامعه پر ریسک جهانی یافته‌اند و خواهند یافت. پیچیدگی و فراگیر بودن فرآیندهای منتهی به تغییرات اقلیمی، به این معنی است که بازیگران کلیدی در این فرایندها به طور قابل اتکایی قادر به دستیابی به «توافقی جهانی» برای کاهش تغییرات اقلیمی آینده نیستند، و سازگاری با اموری همچون این تغییرات اقلیمی نیز که اساساً قریب الوقوع هستند، از همین وضعیت تبعیت می‌کنند. اتخاذ هر نوع راه‌حلی از سوی یک دولت، به نوبه خود، خطرات متکثری را برای دیگران ایجاد می‌کند. و تذکر این نکته هم ضروری است که این دست مسائل، استثناءهایی تک و توک نیستند، بلکه تغییرات اقلیمی مستمراً در شرایط فعلی از پس یکدیگر می‌آیند.

۴- شبکه شدن مخاطرات
کلیدنکته ۱۰. مرتبط با همین بحث، تغییرات زیست محیطی و اقتصادی در سراسر جهان به هم مرتبط هستند، و همچنین این نکته قابل دریافت است که سرنوشت همه جهان، امروزه عمیقاً و ژرف، به هم مرتبط است. به هم پیوستگی جهانی به این معنی است که خطرات در حال ظهور، یا شکست خط‌مشی‌های اجرا شده در یک قسمت از جهان می‌توانند به سرعت در سراسر جهان منتشر شده و به سمت کسانی که در مبدأ مخاطرات هیچ حضوری نداشته‌اند، انتقال یابند. اما در حالی که الزامات حکمرانی به شدت افزایش یافته است و وابستگی جهانی تشدید شده است، به نظر می‌رسد توان ما برای حمایت از آن رو به کاهش است. و ظرفیت حل مسأله نظام‌های موجود در مؤسسات بین‌المللی، چه چند ملیتی و چه فراملی، در بسیاری از زمینه‌ها به اندازه کافی مؤثر نیست، تا بتوانند با بحران‌های ما روبرو شوند. حل بسیاری از مهم‌ترین مسائل امروزی، نیاز به اقدامات گروه بسیار بزرگی از بازیگران دارد.

۵- جهان چندقطبی‌تر / بدون‌قطب
کلیدنکته ۱۱. برآمدن اقتصادهای نوظهور، به مراتب جهان را چندقطبی‌تر، و حکمرانی جهانی را دشوارتر کرده است. کشورهای غربی باید به طور فزاینده‌ای درگیر و نیازمند به کمک گروه وسیع‌تری از بازیگران جدید باشند، و دیگر نمی‌توانند یک‌جانبه ریسک‌ها را به نفع خود و به زیان دیگران توزیع کنند. در این میان، کشورهای قدرت‌مند جنگ جهانی دوم، بیش از پیش، رفتارهای غیرمسؤولانه‌ای از خود نشان می‌دهند. آن‌ها به سختی تعهدات نیم‌بند اقلیمی یا خلع سلاح را پذیرفتند، و در عین حال، در مقطع حکمرانی دانلد ترامپ، از زیر همان تعهدات رقیق نیز گریختند. ضعف و فتور عملکردهای مسؤولانه مختص تعهدات زیست‌محیطی یا خلع سلاح نیست، و همکاری‌های اقتصادی و امنیتی نیز آسیب قابل ملاحظه‌ای را متحمل شده است.
کلیدنکته ۱۲. گسترش دامنه ذی‌نفعان در سطح جهانی، دستیابی به راه‌حل‌های قابل قبول را به موازات افزایش هزینه‌های چانه‌زنی و کوچک کردن حوزه توافقِ بالقوه، دشوارتر می‌کند. شمار بیشتری از آرمان‌های متضاد، نظام‌های سیاسی و جهان‌بینی‌ها باید به نوعی با هم در بحث و گفتگو قرار گیرند تا نتیجه‌ای فراگیر به دست آید. عدم مسؤولیت‌پذیری و فقدان تمایل قدرت‌های قدیمی برای بازی دادن به قدرت‌های نوظهور باعث ایجاد مشکلاتی نیز می‌شود. تا کنون، به نظر می‌رسد برخی از اقتصادهای نوظهور وضع موجود را ترجیح داده، و در نهادهای مرسوم که توسط کشورهای غربی ایجاد شده‌اند، کار می‌کنند؛ مؤسسات بین‌المللی پولی، طی این دو دهه، قوانین خود را تغییر داده‌اند تا اقتصادهای نوظهور مانند برزیل، بتوانند سهم بزرگ‌تری از این نهادها داشته باشند. هم‌زمان، قدرت‌های نوظهور، نقش مهمی را، اگر نگوییم نقشی پیشرو و محوری، در مذاکرات جهانی نیز ایفا می‌کنند. با این حال، با افزایش قدرت آن‌ها و تلاش آنان برای به دست آوردن نیازهایشان، ممکن است قاطعیت بیشتری بیابند و نارضایتی آن‌ها از نهادهای موجود بالاتر برود. این فزونی قدرتِ اقتصادهایِ نوظهور، زمانی رخ می‌دهد که فرآیندهای موجود برای حکمرانی جهانی به صورت سامانمند قادر به حلِ مسائلِ پیچیده نیستند. 
۶- تبعات ضعف دولت‌ها
کلیدنکته ۱۳. عدم توفیق‌های مکرر در حکمرانی دولت-ملت‌ها، خطرات جدی به همراه دارد. در بسیاری از نقاط جهان می‌بینیم که ناسیونالیسم، مرکانتیلیسم و پیگیری یک‌جانبه ملی برای امنیت جمعی، مجدداً مورد تأیید قرار گرفته‌ است، زیرا کشورها به دنبال خنثی کردن خطر نیروهای جهانی علیهِ خودشان هستند. اندوخته‌های نظم سیاسی پس از جنگ جهانی دوم، تا حدود زیادی نابود شده‌اند، و جهان به بی‌نظمی وسیعی با وجود نیروهای نامتعهد بسیار تهدید می‌شود. رقابت‌های مهارگسیخته شرکت‌ها، قدرت‌های غیررسمی و زیرزمینی تروریستی، رسانه‌ها، جنبش‌های اجتماعی فراملی، هکرها، و نیز، حکمرانان یاغی ترامپی، واقعیت‌های نوین صحنه حکمرانی بی‌نظم جهانی هستند. البته جهت‌گیری‌های متضادی نیز وجود دارند؛ امروزه نزدیک به ۸۰۰۰ سازمان بین‌المللی وجود دارد، در حالی که در سال ۱۹۰۹ فقط ۳۷ سازمان بین‌المللی وجود داشت و در تعداد معاهدات بین‌المللیِ در حال اجرا، و همچنین در تعداد رژیم‌های بین‌المللی، چه رسمی و چه غیر رسمی، رشد قابل توجهی دیده شده است. ولی دولت‌ها و سایر نیروهای آشفته، به صورت نابرابر و ناموزونی درون این هشت هزار سازمان و معاهدات بین‌المللی فعالیت می‌کنند، و جهت‌گیری این نهادها، سمت و سوی چندان تعریف شده جهانی ندارند.

۷- سایه رقابت‌های مهارگسیخته و جنگ
کلیدنکته ۱۴. قدری، شرایط بین‌المللی فعلی، شبیه به دوره میان دو جنگ جهانی است؛ با این تفاوت که در آن وقت، دولت‌ها، بازیگرانی بودند که نتوانستند تعارض منافع خود را حل و فصل کنند، ولی امروز، همان میزان از انتظام و تعهد دولت‌ها نیز در دست نیست؛ بازیگری عمده از جانب شرکت‌های بزرگ، اشکال جدید تروریسم، بی‌ثباتی‌های گسترده در بازارهای مالی، رمزارزهایی فارغ از نظارت بانک‌های مرکزی، عدم تعادل اقتصادِ جهانی، فقر و نابرابری جهانی، گسترش رقابت تسلیحاتی و خصوصاً رقابت مهارناپذیر قدرت‌های بزرگ تسلیحات نابودگر هسته‌ای، همکاری‌های چند جانبه ناکارآمد و یا ناقص، همه و همه، شرایط را به سمت آشوب جهانی سوق می‌دهند؛ و نهادهای فراملی نیز توش و توان پر کردن «شکاف حاکمیتی» را ندارند و این توان آن‌ها، روز به روز تقلیل هم می‌یابد. آن‌چه در جریان دو جنگ جهانی روی داد، این بود که عدم همکاری جهانی، اعتبار مفهومی جامعه ملل را کاهش داد، و باعث شد که نیروهای ناسیونالیسم، فاشیسم و امپریالیسم، جنبش‌های سرکش را به حرکت درآورند. در این شرایط، بحران‌های جهانی به جای آن که فرصت و پنجره‌ای برای اقدام سیاسی یکپارچه و متحد ایجاد کنند، درخت دعوایی عظیم را می‌سازند. روندها به این سمت است که یک بحران مانند یک حمله تروریستی عمده مانند آنچه در یازده سپتامبر اتفاق افتاد، یا بروز یک بیماری، یا شروع جنگی جدید، سقوط به دنیایی آشفته و شرورانه و نامشخص را رقم بزند.

۸- توان تمدنی
کلیدنکته ۱۵. البته، این احتمال هم هست که وقوع آشوب‌های عظیم، مسؤولیت‌پذیری‌های فردی و اجتماعی را برای چاره‌اندیشی‌های عمده برانگیزد. به عنوان مثال، سازمان ملل متحد، از خلال ناآرامی‌های جهانی جنگ جهانی دوم متولد شد، و رکود بزرگ، بانک بین‌المللی بازسازی و توسعه (بانک جهانی) و صندوق بین‌المللی پول را ساخت. ولی مشکل اینجاست که زیرساخت‌های چنین چاره‌اندیشی‌های خلاقانه‌ای هم در سطح فردی و هم در سطح نهادی، توسط فرآیندهای ضدفرهنگ و ضدتمدن، و همچنین زوال دولت-ملت‌های مسؤول و استیلای شرکت‌ها و قدرت‌های امنیتی بر مقدرات مردم، ویران شده است. این فرآیندها، پنجاه سال است که تیشه بر ریشه تمدن می‌زنند.
کلیدنکته ۱۶. آیا نظام‌های حکمرانی تمدنی قادر خواهند بود به اندازه کافی به چالش‌هایی که به طور فزاینده‌ای با آن روبرو خواهند شد پاسخ دهند؟ یا به رقابت قدرت‌های بزرگ و بین‌المللی بازخواهند گشت؟ آیا امکان و احتمال عقب‌نشینی از جهانی گرایی و همکاری چند جانبه، و بازگشت به مرکانتیلیسم وجود خواهد داشت؟

۹- ابهام گسترده در چشم‌انداز اقتصادی جهان
کلیدنکته ۱۷. با توجه به بحران‌های متعدد اقتصادی، حداقل در کوتاه‌مدت و میان‌مدت، چشم‌انداز اقتصاد جهانی امیدوار کننده نیست و نخواهد بود. تأثیر بحران اقتصادی گسترده بوده است و عوارض آن فقط با مداخلات گسترده پولی و مالی متوقف شده است. تقریباً تمام آن‌چه از دوره دولت‌محوری در اقتصاد و پس از برتون وودز در سال ۱۹۴۴ مقرر بود، از دست رفته است. برتون وودز، فرآیندهای رسمی را برای طیف وسیعی از کارها، از جمله تسعیر نرخ ارز و تأمین نقدینگی، فراهم کرده بود و خصوصاً پشتیبانی برای دلار و رهبری امریکا بود. حالا با رویگردانی جهانی از دلار، به سمت نرخ‌های ارز متغیر و حتی رمزارزها مواجهیم. نظام پولی مسلط، ابزار اصلی برای تشکیل ائتلاف‌هایِ «برنده» دولت‌های قدرتمند، با هدف کاهش بزرگ‌ترین تهدیدهایی که اکنون با آن‌ها روبرو هستیم، مبتنی بوده و عمل خواهد کرد.

۱۰- قدرت‌های نوظهور
کلیدنکته ۱۸. هر یک از عوامل پیش‌گفته، شفافیت نظام جهانی را به میزان قابل توجهی کاهش داده، و عدم اطمینان را با بیشتر شدن پتانسیل بحران‌های زنجیره‌ای در اقتصاد افزایش داده است. با توجه به مقیاس این تهدیدها، بر هم خوردن موازنه‌های سیاسی نیز به این عدم قطعیت‌های اقتصادی دامن می‌زند و آن‌ها را تشدید می‌کند. در این شرایط، نیروهای عمل کننده، اعم از کشورها و شرکت‌ها و گروه‌های تروریستی و جنبش‌های اجتماعی، از اساس به دنبال ترکیبی از  بحران‌های پی در پی هستند، که قدری سهل‌تر و قابل مدیریت‌تر باشد. در واقع، اولویت توسعه به مدیریت بحران جابجا شده است، و دیگر گریزی از بحران نیست. حالا دیگر معلوم شده است که فرضیات تکامل‌گرایانه که توسعه را ناگزیر و قطعی می‌پنداشتند باطل‌اند، و تمدن می‌تواند حتی به عقب بازگردد. حالا دیگر گمان نمی‌رود که روندی قطعی وجود داشته باشد. چه کسی فکر می‌کرد که اقتصاد چین، شرایط خود را به اروپای غربی و امریکا تحمیل کند؟ هند هم با فرم اقتصادی مخصوص خود، به قدرت تازه‌ای تبدیل می‌شود. البته باز هم نمی‌شود، به طور قطع از آینده‌ای چینی یا هندی یا روسی سخن گفت. این دست برآوردها، بر نوعی برون‌یابی روندهایی ابتنا میورزند که از وقوع یقینی‌شان، بسیار فاصله دارند. اقتصادهای نوظهور نیز در درون خود تضادهایی را حمل می‌کنند، که آتیه آن‌ها را از قطعیت ساقط می‌کند، به اضافه آن‌که بحران هواوی نشان داد که پلتفرم‌های شرکتی، با ترکیب  در اتحاد با دولت منسجمی مانند چین، توان بازی قابل ملاحظه‌ای دارند. به طور کلی، مقیاس رشد اقتصادی که اکنون در شرق و جنوب، در حال وقوع است، مجموعه کاملاً جدیدی از دستور کارها را ایجاد می‌کند که شاکله حکمرانی جهانی را به طرزی بی‌سابقه پیچیده می‌سازد. بیشتر مفسران معتقدند که تغییراتی اساسی در اقتصاد جهانی رخ داده است.

۱۱- جمع‌بندی
کلیدنکته ۱۹. با همه این احوال، دولت‌های غربی، بی‌پرده در پی محافظت از قدرت خود در سطح جهانی هستند. ولی این واقعیت که کشورهای غربی هنوز در یک موقعیت مسلط قرار دارند، به آن‌ها برتری ساختاری نسبت به هر رقیب احتمالی نمی‌بخشد. از این بابت، مورد زورآزمایی هواوی بسیار پندآموز است. فناوری نسل پنجم، و همچنین عناصر کمیاب که چین بر آن‌ها مسلط است، سر و شکل تهدید غرب علیه هواوی را در مقایسه با تهدید ZTE متفاوت کرده است.
کلیدنکته ۲۰. از این گذشته، دولت‌های غربی، مدام، بر سازمان‌های بین‌المللی اعمال نفوذ، و از آن‌ها سوء استفاده کرده‌اند تا بتوانند منافع خود را در برابر کشورهای شرق حفظ نمایند؛ ولی این وضع، دیگر نمی‌تواند ادامه یابد. جهان، اکنون به سویی در حال حرکت است که غرب در آن دیگر غالب  و مسلط نیست. چین، هند، روسیه، ایران، ترکیه، و دیگران، بازیگران بسیار مهم‌تری نسبت به ۲۰ یا ۳۰ سال پیش در جهان سیاست هستند. بدون شک، صدای آن‌ها در نهادها و مذاکرات جهانی از اهمیت بیشتری برخوردار شده است. گو اینکه به رغم دستاوردهای زیاد، به دلیل ضعف‌های داخلی و بین‌المللی، بعید است بتوانند سنخی از رهبری جهانی را در آینده احراز کنند. آن‌ها در کنار هم، ممکن است به یک نیروی مهم‌تر تبدیل شوند، اما تاکنون میزان همکاری آن‌ها در سطح بین‌المللی بسیار محدود بوده است.
کلیدنکته ۲۱. سازمان‌ها و شرکت‌های چندجانبه و فراملی، فارغ از خاستگاه ملی و فرهنگی، با شرایط سیال خود، جسورترین پیشروان فضای اجتماعی و اقتصادی جدید خواهند بود. ولی، این نحو بازیگری، به نوبه خود می‌تواند منجر به تصاعد هندسی و فزاینده در سطح پیچیدگی شود، که تنها سازمان‌های چابک‌تر و مبدعانه‌تر و نیرومندتر از پس آن بر خواهند آمد. این در حالی است که شرکت‌ها خیلی سریع و شتابان فرسوده می‌شوند، و اغلب، نمی‌توانند خود را با شرایط تازه همگام کنند؛ از زمان ماکس وبر تا کنون، سازمان‌ها به لختی و اینرسی و سکون نهادی، و ظرفیت نامناسب حکمرانی، و گرایش به تکه تکه شدن، مبتلا بوده‌اند و سازمانها و شرکتهای امروز نیز، بالقوه، اسیر چنین ضعف و فتوری هستند. آنچه تصویر شد، تنها شماری از شقوق محتمل آینده بودند. آزمون‌های مهمی پیش روی ماست، و نحوه گذران آزمون‌ها، بر اقسام آینده پیش روی ما مؤثر خواهد افتاد (توأم با اقتباس‌های آزاد از دیوید هلد و چارلز راجر).



۱۲- مراجع و منابعی برای مطالعه بیشتر
Held, D. and C. Roger (eds) (2013) Global Governance at Risk. Cambridge, Polity Press.
Hale, T. and Held, D. (2011) The Handbook of Transnational Governance: New Institutions and Innovations. Cambridge: Polity Press.
Held, D. (2004) Global Covenant. Cambridge: Polity Press.
Cohen, B.J. (2011) The Future of Global Currencies: The Euro versus the Dollar. London: Routledge.
Germain, R. (2010) Global Politics and Financial Governance. New York: Palgrave Macmillan.
Rosenau, J. and Cziempel, E.O. (1992) Governance without Government: Order and Change in World Politics. Cambridge: Cambridge University Press.
Keohane, R.O. (1984) After Hegemony: Cooperation and Discord in the World Political Economy. Princeton, NJ: Princeton University Press.
Calhoun, C. and Derluguian, G. (eds) (2011) The Deepening Crisis: Governance Challenges after Neoliberalism. New York: New York University Press.
Slaughter, A.-M. (2004) A New World Order. Princeton, NJ: Princeton University Press.
مآخذ:...
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 17 اسفند 1400 ساعت 21:55

▀▄█▌ معرفی کتاب: یک نقطه عزیمت خوب برای درک علوم شناختی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


بی‌گمان، یکی از منابع مناسب که برای فعالان علوم انسانی موجود، نقطه عزیمت خوبی در علوم شناختی محسوب می‌شود، مرور هوارد گاردنر در کتاب قدیمی «علم نوین ذهن؛ تاریخچه‌ای از انقلاب شناختی» مورخ ۱۹۸۵ است. ذیلاً فهرست کتاب را ملاحظه بفرمایید:

لینک دانلود رایگان کتاب:
███   The Mind's New Science: A History of the Cognitive Revolution ███

▀▄█▌ PART I: THE COGNITIVE REVOLUTION
░▒▓
1 Introduction: What the Meno Wrought
The Greek Agenda
Definition and Scope of Cognitive Science
Purpose and Plan of This Book
░▒▓
2 Laying the Foundation for Cognitive Science
The Hixson Symposium and the Challenge to Behaviorism
A Critical Moment in Scientific History
Key Theoretical Inputs to Cognitive Science
Mathematics and Computation
The Neuronal Model
The Cybernetic Synthesis
Information Theory
Neuropsychological Syndromes
Catalytic Encounters and Influential Writings
░▒▓
3 Cognitive Science: The First Decades
A Consensual Birthdate
The 1960s: Picking Up Steam
The Sloan Initiative
Key Features of Cognitive Science
Representations
Computers
De-Emphasis on Affects, Context, Culture, and History
Belief in Interdisciplinary Studies
Rootedness in Classical Philosophical Problems


▀▄█▌ PART II: THE COGNITIVE SCIENCES: A HISTORICAL PERSPECTIVE
░▒▓
4 Reason, Experience, and the Status of Philosophy
Descartes's Mind
Empiricist Responses to Descartes
Locke 's Competing Model
Berkeley 's and Hume's Skeptical Tones
Kant and Foundational Philosophy
The Logical-Empiricist Program
The Unraveling of logical Empiricism and the Revised Roles of Philosophy
Gilbert Ryle
Ludwig Wittgenstein
J. L. Austin
Richard Rorty: Is Epistemology Necessary?
Preserving Philosophy's Purview
Fresh Approaches to Epistemology
Functionalism
Intentional Systems
The Complete Cognitivist: Jerry Fodor
Conclusion: The Dialectic Role of Philosophy
░▒▓
5 Psychology: The Wedding of Methods to Substance
Three Pivotal Lines of Research from the 1950s
George Miller's Magic Number 7
The British Approach to the Processing of Information
Jerome Bruner's Strategic Approach
The Program of Cognitive Psychology
Scientific Psychology in the Nineteenth Century
Coping with the Kantian Legacy
Laying the Groundwork: Helmholtz, Fechner, Donders, and Brentano
Wandt's Program
Innovative Methods: Hermann Ebbinghaus
The Early Twentieth Century
The Attack on the Wundtians
Functionalism: William James
The Behaviorist Revolution
Gestalt Psychology: A View from Above Origins
Kohler's Comprehensive Researches
Fredleric Bartlett's Schematic /pproch
[ean Piaget's Deoeloymental Concerns
The Tur to Cognition
lnspirfion from Computers
Reacliors ho Hhe SHandard lnformafion-Processing Paradigms:
The Tp-Douon Perspdfiae
Mental Reyresenhafions
Psychology's Contributions
░▒▓
6 Artificial lntelligence: The Expert Tool
The Summer of 1956 at Dartmouth
The ldeas of Artifcial Intelligence
The Dream of drtifaial lntelligenae
Realizing the Dream
The Programs of the Dartmouth Tetrad
Programs for Problems: Alle Neell and Herbert Simon
Maroin Minsky and His Shdels
L.ists and Logics: [ohn Mcarthy
Other Prograrming Milestones
The Phenomenal SHRDLU
Pivotal lssues
The Nead for Expert Syslems
Procdural oersus Leclarafioe Representahion
The Thre Sharpest Culs
Innovations in the 1970s
Plralisms
Lnderstanding of Language
Percepfion
The Chinese Room
Searle's Conundrum
Counterathacks
Critics and Defenders: The Debate Continues
░▒▓
7 Linguistics: The Search for Autonomy
At First, There Were Colorless Green ldeas…
Enigmatic Senterces
Chomsky's d.pproach
The Sreading of Green ldeas
Vebal Misbehaoior: The Controoersy uith Skinner
Geeral Messages: Chomskian Theaha
Linguistics of an Earlier Era
The Neo-Grammarians
de Saussนre's Signal Contributiors
The Prgue School
Bloomfeld Fashions a Fdld
The Cnisis of the Early 1950s
The Evolution of Chomsky's Thought
Period Pieces
Reactions in Other Cognitive Sciences
Rival Positions within Linguistics
A Tentative Evaluation
░▒▓
8 Anthropology: Beyond the Individual Case
Lucien Levy-Bruhl Examines the Mind of the Primitive
Edward Tylor Launches the Discipline of Anthropology
The British Scene
The American Version
Boas 's Scholarly Hegemony
Reactions to Boas
The Special Status of Language and Linguistics
The Structuralist Version
Levi-Strauss 's Canons
Exploring Mind
Myth Making
Sperber 's Variations
Ethnoscience
Roofs
A Sample Componential Analysis
Critiques of Ethnoscience: From Within
Critiques of Ethnoscience: Outside the Ranks
Psychological Forays
Levy-Bruhl Revisited
░▒▓
9 Neuroscience: The Flirtation with Reductionism
Karl Lashley Poses a Research Agenda
The Lesion Technique
Equipotentiality and Engrams
Lashley 's Iconoclasm
How Specific Is Neural Functioning?
Evidence for Localization
The Resurgence of Holism
Evaluating the Evidence
Donald Hebb's Bold Synthesis
The Hixson Symposium Revisited
Hubel and Wiesel's Decisive Demonstrations
The Molar Perspective 2
Sperry on Split Brains
Graditnfs of Plasticity and Hierarchy of Functions 2
The Neural Base of Cognition: Studies of Two Systems
Eric Kandel Bridges a Gap 2
The Song of Birds
Pribram 's Holographic Hypothesis
Three H istorical Moments
Will Neuroscience Devour Cognitive Science?



▀▄█▌ PART III: TOWARD AN INTEGRATED COGNITIVE SCIENCE: PRESENT EFFORTS, FUTURE PROSPECTS
Introduction
░▒▓
10 Perceiving the World
Perennial Puzzles of Perception
Computer Simulations
The Work of David Marr
Levels of Scene Analysis
Two Sketches and a Model JOI
Implications for Cognitive Science
Reactions to Marr
The Gibsonian View of Perception JOB
Cognitive-Science Critiques of Gibson
An Aggressive Defense
Contrasting Perspectives
Possible Reconciliations
Neisser 's Ecological Approach
Parallel Processing in Perception
░▒▓
11 Mental Imagery: A Figment of the Imagination?
Introduction: Images through the Ages 32.3
Stephen Kosslyn's Model
Computer Simulation
The Debate about the Kosslyn-Shepard Perspective
Pylyshyn's Penetrating Case against Imagery
A Wittgensteinian Critique
░▒▓
12 A World Categorized
The Classical View of Classification
The Universe of Color Terms
Rosch's Critique of Classical Views
Berlin and Kay on Basic Color Terminology
A New Philosophical Cast on Concepts J50
Can Categorization Be Studied from a Cognitivist
Perspective?
░▒▓
13 How Rational a Being?
The Illogic of Human Reasoning
Crds toith Mumbers
Arlists and Beekeepers
Metal Models as a Panacea?
Biases in Human Cognition: The Tversky-Kahneman
Position
Thedter Tickeis and Coir Toss๓s
A Philosophicl Crihigue
Conclusion
░▒▓
14 Conclusion: The Computational Paradox and the
Cognitive Challenge381
The Centrdlity of MMetal Represetahion
The Computatiomal Pardor
The Cogritioe Challenge
░▒▓
REFERENCES
NAME INDEX
SUBJECT INDEX

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 16 فروردین 1401 ساعت 13:29

▀▄█▌ تصویرنوشت: بدون جانبداری ارزشی! تنها یک ”وانمود“...

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    دانشمندان مدرن، همواره نمایی از عدم جانبداری ارزشی را وانمود کرده‌اند، ولی همواره ارزش‌هایی همچون کارایی، برابری چپ، یا آزادی راست را به نحو اعلام و مدلل نشده، نصب‌العین قرار داده‌اند. عدم جانبداری ارزشی، تنها یا «وانمود» بوده است... همین...

▬    زمانی، تنها علمی که به عمل در می‌آمد، پزشکی بود، و از آن زمان، طبیبان، سوگند بقراطی یاد می‌کردند تا علم خود را در مسیر غیراخلاقی عملی نکنند.

▬    از آن زمان تا کنون، بخش مهمی از دانش پزشکی به اخلاق پزشکی مصروف شده است، تا اطمینان حاصل گردد که پزشکان، دانش اخلاقی لازم را برای انجام تصمیم‌های حساس خویش خواهند داشت.
▬    ولی امروزه، همه دانشمندان، علم خود را به عمل درمی‌آورند، بدون آن که سوگندی یاد کنند و دانش اخلاقی لازم را فراگیرند.

░▒▓
Maria Awes, Michelle Lappin, Will Yates, Raul Cadena, Ben Krueger, “Nostradamus: 21st Century Prophecies Revealed”, 2015.
░▒▓

▬    علم در جریان جنگ جهانی دوم، دچار چالش‌های اخلاقی گسترده شد، و دانشمندان، بسیار کارهایی را مرتکب شدند که نباید انجام می‌داند، و ریشه آن برمی‌گشت به این که در ساختار دانش، آموزش و تزکیه مهارت‌های اخلاقی، پیش‌بینی نشده بود...
▬    طیف وسیعی از دانشمندان، از فیزیک‌دانان گرفته تا دانشمندان علوم انسانی و طراحان برنامه‌های توسعه، آنچنان دچار خطاهای اخلاقی شده‌اند که پشته‌های کشتگان این خطاها از هر خطای تاریخی بشر فزونی گرفت.
▬    زمین، زیر پای مردم زمانه و خصوصاً دانشمندان در حال لرزش است، و علم باید تحولات عمیقی را بپذیرد.

░▒▓ کلیدواژگان: فیلوجامعه‌شناسی، فیلوویدئو، فراغت ارزشی/Nutrality، علوم انسانی، برنامه‌های توسعه

░▒▓ لینک نمایش/دانلود تصویرنوشت:
http://video.philosociology.com/2022/02/23/%e2%96%80%e2%96%84%e2%96%88%e2%96%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%a8%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%b4%db%8c-%d8%aa%d9%86%d9%87%d8%a7-%db%8c%da%a9-%d9%88/

مأخذ:فیلوویدئو
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 05 اسفند 1400 ساعت 01:11

جمع‌بندی‌دسـ☷ـتنامه‌نظریه‌های‌جامعه‌شناسی... چرخش مدرن ... سبک متمایز علوم انسانی بریتانیایی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    میراث کپرنیک، گالیله و نهایتاً ماکیاولی در اروپای قاره‌ای پایدار نماند؛ در واقع، اروپای قاره‌ای، همواره با ایده ارتدکس مدرنیت، فاصله و اختلاف داشته است. این میراث، توسط تامس هابز به اسکاتلند منتقل شد، و در آنجا نشو و نمای اصلی خود را یافت. در واقع، بنیان‌گذاری سبک متمایز علوم انسانی مدرن اسکاتلندی توسط تامس هابز و سپس آدام اسمیت، در کنار وقوع انقلاب صنعتی و عظمت نیوتن در بریتانیا، دنیای آنگلوساکسون را به نحو متمایزی از اروپای قاره‌ای، به مأوای اصلی مدرنیت صریح بدل کرد.

▬    با فائق آمدن و تسلط قاطع آیزاک نیوتن، دیگر همه‌چیز برای به زیر کشیدن انسان از جایگاه ویژه‌ای که به نحو تاریخی برای روح قائل بود فراهم شد. با نیوتن دیگر جهان در چهارچوب قوانین سه‌گانه قابل توجیه می‌نمود و دیگر دلیلی نداشت که انسان نیز (که حداقل بدن او جزئی از این دنیای فیزیکی است)، بخشی از دستگاه بزرگ اتم‌ها و نیروها نباشد.

▬    قبل از عصر مدرن امپدوکلس در قرن پنجم قبل از میلاد معتقد شده بود که انسان از چهار عنصر خاک، آب، هوا و آتش ترکیب یافته است و همین امور است که رفتار انسان نیز بر اساس آن‌ها قابل تبیین است. بقراط نیز مزاج را شامل خون، سودا، صفرا و بلغم می‌انگاشت و بر آن بود که هر گاه یکی از این عوامل به ترتیب بر بدن چیرگی یابد حالت‌های روانی خوش‌بین و شاد، افسرده و سودایی، زود خشم و آتشی‌مزاج و بلغمی و بی‌عاطفه از فرد نمودار می‌شود.
▬    فلسفۀ مادی‌گرای جدید، فلسفه‌ای که از سوی کپرنیک، گالیله و نیوتن ابراز شد، مبنای تفسیری مادی‌انگارانه از عالم گشت. ماده‌انگاری جدید چندان با ماده‌انگاری یونانی متفاوت نیست. به جای به کار گرفتن اتمیسم سطحی و نظری دموکریتوس و اپیکوروس، ماده‌انگاری جدید کوشید تا با بیان علم فیزیک جدید ثابت کنند که می‌توان یک بیان صرفاً ماده‌انگارانه درباره آنچه می‌شناسیم ارائه نمود. ماده‌انگاران ابتدا با استفاده از فیزیک دکارت و اتمی است معاصر وی گاساندی و سپس نیوتن، کوشیدند تا نشان دهند که همۀ حوادث جهان را می‌توان به عنوان نتایج حرکات جلوه‌های ممتد (دارای ابعاد) و صلب جهان که به نحو ریاضی قابل توصیف‌اند تبیین کرد.
▬    براساس این نظریات، جهان ماده را خدا یک بار برای همیشه خلق کرد و نیروی حرکت آن را در درونش نهاد. دیگر نیازی به دخالت خدا و ماوراءالطبیعه در طبیعت نیست، چرا که نیروی خدا چنان نیرویی است که هیچ خدای دیگر را نباشد که آن را مستهلک سازد. نیروی ابتدایی وارده از سوی خدا در جهان مطابق ارادۀ ازلی او جاری است و دیگر نیازی به دخالت مجدد وی نیست. اینجاست که اصل بقای ماده و اصل بقای انرژی از سوی نیوتن مبنای فیزیک کلاسیک قرار می‌گیرد.
▬    فیزیک نیوتنی این زمینه را فراهم آورده بود که در اواسط قرن نوزدهم، فیزیکدان آلمانی فن هلم هلتز «اصل بقای انرژی» را مطرح سازد. براساس این اصل انرژی مانند جرم، یک کمیت است و حتی پس از تبدیل از بین نمی‌رود؛ یعنی آنگاه که انرژی از بخشی از سیستم ناپدید شد، باید در بخش دیگری از سیستم ظاهر شود. چنانکه گفته آمد این نگرش و دیدگاه که از انسان دریافتی مادی‌تر به دست می‌داد، منجر به طرحی از انسان شد که در آن انسان در حکم سیستمی از انرژی است و از قوانین فیزیکی مشابهی با سایر عناصر عالم پیروی می‌کند. این‌گونه بود که زمینۀ پیدایش رفتارگرایی فراهم آمد. رفتارگرایان استدلال می‌کردند که فرض تعامل رویدادهای غیرفیزیکی با فیزیکی آشکارا تخلفی از اصل بقای انرژی است چرا که اگر رویدادهای آگاهانه بر بدن یا فرآیندهای فیزیولوژیک آن تأثیر داشته باشند، این کار را باید با افزودن یا کاستن انرژی یا جرم انجام دهند. در واقع از نظر آنان اندیشه‌ها نمی‌توانند اثبات شوند مگر آنکه به دستگاه عصبی تأثیر گذارند، لیکن برای چنین کاری باید درون نظام فیزیکی باشند و از قوانین آن پیروی کنند. آنچه را حوادث نفسانی می‌نامیم در واقع مانند حوادث جسمانی فقط ترکیبات گوناگون مادۀ در حال حرکت است. حرکات فیزیکی که در مغز اتفاق می‌افتد همان‌هاست که ما افکار می‌نامیم؛ هر تصوری چیزی جز دسته‌ای از حوادث جسمانی در نظام عالی عصبی و مغز ما نیست.

▀█▄  تجربه‌گرایی انگلیسی
▬    از دیدگاه نظریه‌پردازان تجربه‌گرا، انسان در بدو تولد روحی همچون لوح سپید دارد. از نظر آن‌ها این محیط و تجربیات آن است که انسان را می‌سازد. انسان ماشینی است که همچون ساعت به شیوۀ مکانیکی فعالیت دارد، با نیروهای فیزیکی بیرونی شروع به کار می‌کند و با نیروهای فیزیکی درونی و بیرونی به کار خود ادامه می‌دهد. از این دیدگاه ذهن انسانی کاملاً جنبه انفعالی دارد و از طریق محرک خارجی عمل می‌نماید. فرد تنها به محرک‌های بیرونی پاسخ می‌دهد و قادر نیست آزادانه روی اراده عمل کند. پس رابطۀ انسان با واقعیت و از جمله واقعیت اجتماعی مبتنی بر تجربیات فعلی و گذشته اوست. انسان موجودی منفعل و یا تقریباً منفعل است که تمام عناصر ذهنی او از محیط ناشی شده است.
▬    بنا بر نظریه تداعی دخل و تصرفی هم که ذهن بر اساس تداعی صورت می‌دهد تحت کنترل او نیست، بلکه مکانیسم‌های معینی است که شکل احساس بیرونی و تا اندازه‌ای آنچه لاک به آن «احساس درونی» می‌نامد آن‌ها را تعیین می‌کنند. در واقع انسان آن‌طور که باید، می‌اندیشد، و همان‌طور که باید، رفتار می‌کند و همۀ این‌ها را تجربیات منفعل او در محیط به او دیکته می‌کنند.
▬    از نظر تجربه‌گرایان، تجربیات از طریق مکانیسم‌هایی موسوم به «مکانیسم‌های تداعی» به یکدیگر ارتباط می‌یابند و مبنایی برای کنش می‌سازند. ارسطو نخستین بار بدون آنکه نقش فعال ذهن را در شناخت واقعیت را انکار کند (چرا که او به شناخت‌های ماقبل تجربه باور داشت) به یکی از اساسی‌ترین قوانین تداعی اذعان نمود؛ او در پاسخ به این پرسش که اگر «الف» فرد را به یاد «ب» بیندازد، رابطه میان «الف» و «ب» چیست، گفت که این ارتباط گاه به دلیل مشابهت، گاه تضاد و زمانی نیز مجاورت است. اما صاحب‌نظران اصلی این طریقت در قرون جدید در واقع پایه‌گذاران تجربه‌گرایی انگلستان بودند.

▀█▄  تامس هابز؛ مکتب قرارداد اجتماعی
▬    تأثیر تامس هابز هم به دلیل نظریۀ تداعی معانی و هم به جهت نظریۀ قرارداد اجتماعی بوده است، صرف‌نظر از آنکه کل فلسفۀ با اهمیت انگلستان را می‌توان تا اندازه‌ای بسط برخی ابعاد دیدگاه‌های او دانست. بحث مفصل‌تر در زمینۀ نظریۀ تداعی معانی او مجال دیگری برای سخن می‌طلبد، اما دیدگاه او در مورد قرارداد اجتماعی حائز اهمیت است. مکتب قرارداد اجتماعی مساعی خود را برای ارائه رهیافتی مکانیکی از انسان و جامعه به کار گرفت. هابز که به قسمی می‌تواند پایه‌گذار این مکتب تلقی شود شیفتۀ گالیله بود و سعی داشت تا یک فیزیک اجتماعی را به سبک و سیاق او بنا کند. برای این کار سعی کرد رفتارهای انسان را براساس فرض یک موقعیت متأملانه، بلکه براساس آرایش سایق‌ها و انفعالاتی که انسان را به رفتار می‌کشاند و رفتار او را تعیین می‌کند، تبیین نماید.
▬    هابز برای منظور مذکور از این فرض آغاز کرد که تکاپوی فرد در پی بقاء و کام‌جویی خود، به هم‌چشمی و بدگمانی در حق دیگران می‌انجامد. افزون بر این هر کس خواهان آن است که دیگران چنان ارجی بر او نهند که او بر خود می‌نهد و چون ببیند که او را فرومایه و خوار می‌دارند سخت می‌رنجد. «چنانکه در نهاد بشر سه علت اصلی برای ستیز همی‌یابیم. نخست هم‌چشمی، دوم بدگمانی و سوم خودپسندی».
▬    هابز وضع طبیعی انسان را قبل از آنکه به هیأت اجتماعی درآید، یک وضعیت جنگی می‌داند. وضع طبیعی جنگ چنان وضعی است که در آن فرد برای تأمین ایمنی‌اش متکی به دانائی خوبش است. «در همچو حالتی جایی برای کار و کوشش نیست، زیرا ثمره‌اش نامعلوم است. … بدتر از همه همواره جنگ برقرار است و بیم هلاک می‌رود و زندگی بشر در انزوا، مسکینانه، نکبت‌بار، ددمنشانه و کوتاه است». در این عبارت هابز وضع طبیعی جنگ را به صورت حالتی نقش می‌کند که در آن از تمدن و مزایایش خبری نیست نتیجه‌گیری هابز هویداست، بدین معنی که دستیابی به صلح و تمدن تنها از راه برپاداشتن جامعه و بنیان نهادن حکومت میسر است. هابز وضع طبیعی جنگ را از پژوهشی در نهاد آدمی و انفعال‌هایش استنتاج می‌کند. هابز به شیوۀ ماکیاولی استدلال می‌کند که اگر کسی به اعتبار عملی این استنتاج شک آورد، همین بس که ببیند حتی در وضع یک جامعۀ سازمان‌یافته چه می‌گذرد. هرکس چون به سفر می‌رود با خود سلاح می‌برد، در خانه‌اش را شب‌ها قفل می‌کند، اشیاء گران‌بهایش را در جای امن می‌گذارد؛ این حال به روشنی می‌نماید که او درباره همنوعانش چگونه می‌اندیشد. «آیا او با کرده‌هایش همان‌قدر آدمیان را متهم نمی‌کند که من با گفته‌هایم؟ ولی هیچ‌کدام ما سرشت آدمی را در نفس خود متهم نمی‌کنیم. خواهش‌ها و دیگر انفعال‌های انسان به خودی خود تا زمانی که انسان‌ها قانونی را بشناسند که منعشان کند گناه نیستند. مادام که قوانین وضع نشده‌اند آنان از شناخت قانون عاجزند و هیچ قانونی وضع نتواند شد، مگر هنگامی که انسان‌ها درباره واضع قانون توافق کنند».
▬    از نظر هابز آشکارا به مصلحت انسان است که از این وضع جنگ بیرون آید و امکان چنین کاری را خود طبیعت فراهم کرده است. آنچه به راستی وضع جنگ را پیش می‌آورد، انفعالات است. ولی درعین‌حال ترس از مرگ آرزوی بایستنی‌های زندگی آسان و امید دست یافتن بر این بایست‌ها از راه کوشش، انفعال‌هایی هستند که آدمیان را خواهان صلح می‌کنند. بعضی انفعالات آدمیان را متمایل به صلح می‌گردانند و کار عقل نمودن این است که تدبیر کامروایی این خواهش بنیادین صیانت نفس را سامان بخشد. عقل نخست شروط مناسب صلح را پیش می‌نهد که آدمیان بتوانند بر سر آن به توافق برسند. این شروط همان‌هاست که به لفظ دیگر قوانین طبیعی نام دارند» یا «فرمان عقل سالم است ناظر به فعل یا ترک کارهایی برای بقای مداوم جان و تن تا حدی که مقدور ما نباشد». هابز توضیح می‌دهد که عقل سالم در اینجا به معنای تعقل ویژه و راستینی است دربارۀ چنان افعالی که ممکن است به زیان یا سود همنوعانش راه ببرند. «ویژه» از آن روست که در وضع طبیعی عقل فرد برای او یگانه دستورالعمل است. قوانینی که هابز به قوانین طبیعی تعبیر می‌کند، مبین شرایطی از صیانت نفس عقلانی (نه صیانت نفس غریزی که حیوانات نیز از آن بهره‌مندند) است. از نظر هابز همین قوانین طبیعی حاصل از صیانت نفس عقلانی شرایط تأسیس یک حکومت را به دست می‌دهند.
▬    هابز فهرست قوانین طبیعی را به تفاوت در جاهای مختلف می‌آورد. در کتاب لویاتان به سه قانون طبیعی اشاره می‌کند. قانون اول که حاوی قانون طبیعی اساسی است، این است که «هرکس باید تا جایی که امیدوار است برای تحصیل صلح بکوشد و هنگامی که از تحصیل صلح عاجز بماند، همۀ مزایای جنگ را بجوید و به کار برد». به عقیده هابز بخش اول این دستور قانون طبیعی اساسی، یعنی طلب صلح و پیروی از آن است در حالی که بخش دوم دربردارندۀ خلاصه و لب حق طبیعی یعنی دفاع از خودمان به هر وسیله‌ای است که می‌توانیم. دومین قانون طبیعی آن است که «آدمی باید تا جایی که برای صلح و رفاه خود لازم می‌داند از حق خویش بر همه‌چیز چشم بپوشند و به آن اندازه اختیار بر دیگران رضا دهد که دیگران بر او داشته‌اند. «چشم پوشیدن از حق خود بر چیزی یعنی محروم ساختن خود از اختیار بازداشتن دیگری از برخورداری به حق خودش از همان چیز. ولی اگر کسی از حق خویش به این لحاظ چشم بپوشد عملش ناظر به مصلحت خود اوست و از اینجا برمی‌آید که «برخی حقوق هست که هیچ کس نمی‌تواند به هیچ کلامی یا نشانه‌ای ترک یا منتقلش کند». مثلاً آدمی نمی‌تواند از حق دفاع از جانش چشم بپوشد، «زیرا محال است که از این راه جویای خیری برای خویش باشد». هابز آنگاه بر وفق روش اعلام شده‌اش به وضع چند تعریف می‌پردازد. نخست «قرارداد» را به «انتقال متقابل حق» تعریف می‌کند. ولی «یکی از معاهدان باید چیز مورد معاهده را به سهم خود واگذارد و بگذارد که دیگری سهم خود را بعداً در زمانی معین اجرا کند و در این اثنا مورد اعتماد باشد و سپس معاهده از طرف او پیمان یا قرارداد نامیده می‌شود». هابز بدین‌سان حکومت را بر پایۀ قرارداد اجتماعی بنیاد می‌گذارد. به موجب سومین قانون طبیعی، «آدمیان باید به قرارداد خود وفا کنند»؛ بدون این قانون طبیعی «قراردادها بیهوده و الفاظی پوچ‌اند». به علاوه این قانون سرچشمه عدالت است. هنگامی که قراردادی در کار نباشد، هیچ فعلی ظالمانه نتواند بود. ولی چون قراردادی بسته شد، نقض آن ظالمانه است. به راستی ظلم را می‌توان به «وفا نکردن به قرارداد» تعریف کرد و هر آنچه ظالمانه نیست، عادلانه است». این گفتار هابز مآلاً این نتیجه را در پی داشت که نفس قرارداد است که تعیین‌کنندۀ ظالمانه بودن و عادلانه بودن رفتارهاست. هابز بعدها از همین نتیجه می‌گیرد که حاکم برخاسته از قرارداد اجتماعی دارای اختیارات تامی برای برقراری نظم براساس قرارداد اجتماعی است.

▀█▄  جان لاک
▬    لاک مانند هابز سخنش را با تصور وضع طبیعی آغاز می‌کند و به دیده‌اش همۀ آدمیان در چنان وضعی هستند و در همین حال می‌مانند تا هنگامی که به رضای خود به عضویت گونه‌ای جامعه سیاسی درمی‌آیند. ولی تصورات لاک و هابز از وضع طبیعی متفاوت بود. هابز معتقد بود که وضع طبیعی همان وضع جنگ است. به گفته لاک، اما، تفاوتی بنیادین هست میان وضع طبیعی و وضع جنگ. وضعی که در آن انسان‌ها به مقتضای عقل کنار هم می‌زیند بی‌آنکه سالار مشترکی صاحب اختیارشان در زمین باشد، به تعبیر درست وضع طبیعی است. از نظر لاک وضع طبیعی، وضع آزادی است اما نه وضع بی‌بندوباری. وضع طبیعی دارای قانون طبیعی است که حاکم بر آن است. این در حالی است که زور که بدون عقل اعمال شود، وضع جنگ را پدید می‌آورد. ولی نباید وضع جنگ را با وضع طبیعی یکسان شمرد، چرا که وضع جنگ ناقض وضع طبیعی است. حالت جنگ در نظریۀ لاک که در تقابل با وضع طبیعی است، مانند «حالت طبیعی» در نظریه هابز است. این حالت به وسیله یک فرد انسان یا گروهی از آدمیان که در جستجوی تفوق و استیلا بر دیگران‌اند مشخص می‌شود. در چنین حالتی آدمیان یکدیگر را مورد حمله و یورش و ضرب و جرح قرار می‌دهند و حیات به نخی آویخته است. اما نباید این تصویر با تصویر زندگی در حال طبیعی اشتباه شود. به نظر لاک، همین اشتباه اساسی هابز بود. حال طبیعی (و از این حیث حتی اجتماع مدنی) ممکن است در بعضی از اوضاع و احوال به حال جنگ مبدل شود اما یکی گرفتن آن‌ها اشتباه است.
▬    آن اوضاع و احوال موقعی پیش می‌آید که کسی یا گروهی بخواهد سلطه و حکومت بر دیگران را به گونه‌ای مطلق به دست آورد. وقتی چنین امری پیش آمد، این شخص یک حالت جنگ میان خود و کسانی که می‌خواهند بر آن‌ها مسلط شود به وجود می‌آورد. در این حال مخالفت با وی نه تنها موجه است بلکه حتی ضروری است زیرا اگر مردم به او تسلیم شوند، در نتیجه منافع و مصالح زندگی اجتماعی را به سبب همان مشکلاتی که قبلاً با آن‌ها در حال طبیعی مواجه بودند، از دست خواهند داد.
▬    گر چه وضع طبیعی چنان حالی است که در آن آدمیان هیچ اختیاردار مشترکی ندارند، اما خدا «آدمی را تحت الزام‌های نیرومند ضرورت، آسودگی و گرایش به نهادها قرارداد تا او را به درون جامعه سوق دهد». پس نمی‌توان گفت که جامعه برای انسان غیرطبیعی است.
▬    خانواده صورت آغازین جامعه انسانی، نمودار طبیعت انسان است و جامعۀ مدنی به این لحاظ طبیعی است که نیازهای انسان را برمی‌آورد. زیرا هر چند انسان‌ها به حال زیست مستقل از یکدیگرند، برایشان دشوار است که آزادی‌ها و حقوقشان را پاس دارند. زیرا از این واقعیت که در وضع طبیعی همه ملزم‌اند که سر به قانون اخلاقی مشترکی بگذارند، چنین برنمی‌آید که همه در عمل از این قانون تبعیت می‌کنند. از این رو به مصلحت انسان‌هاست که برای حفظ مؤثرتر آزادی‌ها و حقوقشان، جامعۀ سازمان‌یافته تشکیل دهند. «بدین‌سان آدمی‌زادگان چون به رغم همۀ مزایای وضع طبیعی مادام که در این وضع می‌مانند ناخوش و ناآسوده‌اند، به سرعت به درون جامعه سوق داده می‌شوند» تا از امتیازات حقوقی آن بهره‌مند شوند.

▀█▄  دیوید هیوم
▬    گر چه اصطلاح انقلاب کپرنیکی را برای نخستین بار کانت به کار برد اما مضمون آن در نظرات هیوم که بر کانت تأثیر مسلط به جای نهاده است، آشکارا مشهود است. هیوم سر آن داشت تا دستاورد کپرنیک در علوم طبیعی را به حوزۀ فلسفه تعمیم دهد. از نظر او «فلسفۀ اخلاق وضع علم نجوم در فلسفۀ طبیعی قبل از کپرنیک را دارد. پس کاری که کپرنیک در علوم طبیعی و نجوم انجام داد باید در علم اخلاق انجام شود».
▬    برای این منظور هیوم بر آن شد که تمام شناخت‌های ما تجربی است. هیوم برای اثبات این حصر زنجیره‌ای از استدلالات را ردیف می‌کند؛ او ادراکات را به دو دسته انطباعات و تصورات تقسیم نمود. انطباعات داده‌های بی‌میانجی تجربه مانند احساسات‌اند. هیوم تصورات را به صورت‌های ذهنی خفیف انطباعات در اندیشیدن و استدلال وصف می‌کند مانند هنگامی که چشمان را می‌بندم و به اتاقم می‌اندیشم.
▬    هیوم انطباعات را به دو قسم تقسیم می‌نماید؛ حسی و بازتابی. دستۀ نخست، ادراکاتی از طریق اندام‌های حسی بیرونی حاصل می‌آیند مانند همه انطباعات حسی، دردها و لذت‌های جسمانی و دستۀ دوم یا انفعالات که از یکی از انطباعات حسی نشأت می‌گیرند مانند انفعالات و دیگر عواطف. او همچنین انفعالات را به دو دستۀ مستقیم و غیرمستقیم تقسیم می‌نماید. انفعالات مستقیم بی‌واسطه از تجربه لذت و درد برمی‌خیزند؛ برخی انفعالات شامل انگیزش‌های طبیعی و غرایزی می‌شوند که به شیوه‌ای توضیح ناپذیر از درون برمی‌خیزند مانند آرزوی نیکبختی. انفعالات غیرمستقیم از نسبت متقابل انطباعات و تصورات پدید می‌آید مانند مهر و کین.
▬    به علاوه هیوم طبقه‌بندی دیگری از انفعالات به دست می‌دهد؛ انفعالات آرام مانند بقای نفس و انفعالات تند مانند انتقام‌گیری. از نظر هیوم اینکه مردم اغلب اراده و عقل را از انفعالات مستقل می‌دانند در واقع حاصل غلبۀ انفعالات آرام به انفعالات تند است. در واقع آنچه فعالیت عقل تلقی می‌شود، آن است که عقل به وساطت انفعالات آرام انفعالات تند را فرومی‌نشاند. پس، از نظر هیوم عقل در فعالیت انسانی دخیل است اما به عنوان ابزاری در دست انفعالاتی که مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر لذت و الم عمل می‌کنند. گاه انفعالات تند و گاه انفعالات آرام بر عقل حکم می‌رانند. هیوم نه تنها تصویر انسان حسابگر را تخطئه می‌کند بلکه بر آن است که انسان بدون انفعالات، غرایز و عواطف اساساً انسان نیست.
▬    عقل به عنوان فهم مجرد که با امور برهانی و استدلالی و نسبت‌های تصورات سر و کار دارد، هرگز علت هیچ فعلی نیست. آن‌ها بر فعل تأثیر نمی‌گذارند مگر آنکه غرضی یا غایتی داشته باشیم که محصول انفعالات است. در واقع از نظر هیوم ما به میانجی انفعال و عاطفه ناگزیر می‌گردیم که درباره اشیاء به تعقل بپردازیم. بنابراین انگیزشی که بر اعمالمان فرمان می‌راند تنها عقل نیست و این کار تنها به وساطت انفعالات ممکن است. هیوم از اراده به منزلۀ یکی از آثار یا معلول‌های بی‌واسطۀ لذت و درد سخن می‌گوید. از نظر هیوم اراده را نمی‌توان تعریف کرد زیرا اتحاد میان انگیزه و فعل دارای همان ثباتی است که میان علت و معلول در کنش‌های مادی مشاهده می‌کنیم. به علاوه این ثبات به همان نحوی در فهم تأثیر می‌گذارد که به هم پیوستگی ثابت در کنش‌های مادی بر فهم مؤثر است. از نگاه هیوم، راست است که فعل آدمی غیر قانونمند می‌نماید اما با این همه هر چه شناخت ما فزونی می‌گیرد، پیوستگی‌های میان منش، انگیزه و اراده روشن‌تر می‌شود. قائل بودن به ارده تصادفی مانند قائل شدن به معلول بدون علت است. آزادی انسان تنها به هنگام خودانگیختگی کنش بروز می‌نماید. در واقع هنگامی که عقل منشأ عمل است. بنابراین رفتار انسان تابعی از ارادۀ اوست و اراده نیز به خودی خود ناشی از انفعالات استقبال از لذت و گریز از الم است.
▬    هیوم رابطۀ انسان با سایر انسان‌ها را براساس این انفعالات تبیین می‌نماید؛ بر هر کدام از ما علم به خودمان و حالمان علمی حضوری و صمیمانه است. هنگامی که آثار انفعالات دیگران را مشاهده می‌کنیم و بدین گونه تصورات این انفعالات را حاصل می‌کنیم، این تصورات بر آن می‌گرایند که به انطباعات مبدل گردند؛ یعنی به انفعالات همسان، چندان که ما خودمان را به حکم پیوند یا پیوندهایی با آن‌ها مرتبط و متداعی می‌کنیم. در همدلی تبدل آشکاری از یک تصور به یک انطباع هست. این تبدل از نسبت اعیان با خود ما برمی‌خیزد. از نظر هیوم شناخت ما از انفعالات دیگران با مشاهدۀ آثار یا معلول‌های این انفعالات حاصل می‌آید و این همان حالی است که در مورد همدلی روی می‌دهد. تصور یک انفعال که با مشاهدۀ آثار انفعال پدید می‌آید در دم به یک انطباع مبدل می‌گردد و چنان درجه‌ای از قوت و روشنی می‌یابد که به همان انفعال مبدل می‌شود. این تبدل چگونه رخ می‌دهد؟ هیوم پیشاپیش فرض می‌گیرد که طبیعت همانندی زیادی میان همه آفریدگان آدمی برقرار داشته است و ما هرگز انفعالی یا مبدأی را در دیگران مشاهده نمی‌کنیم که همتایش را تا اندازه‌ای در خودمان نیابیم. گذشته از این نسبت عام همانندی، پیوندهای خاص‌تر دیگری هست، مانند پیوند خونی، عضویت مشترک در یک ملت، کاربرد زبان یکسان و جز آن. همۀ این نسبت‌ها چون به هم یگانه گردند، انطباع یا آگاهی از شخص خودمان را به تصور احساسات یا انفعالات دیگران انتقال می‌دهند و سبب می‌شوند که آن‌ها را به قوی‌ترین و روشن‌ترین نحو در تصور آوریم.
▬    در مرحله نخست روابط خانوادگی، سپس همدردی و در نهایت عادت عامل زندگی خانوادگی هستند. اعضای خانواده ابتدا به وسیله همدردی و سپس به نیروی عادت و رسم با یکدیگر زیست می‌کنند. اما از آنجا که انسان می‌خواهد به اموال خود هر چه بیشتر بیفزاید (که ناشی از انفعالات استقبال از لذت و گریز از لذت است)، با دیگر افراد خارج از خانواده همسازی می‌کند و حکومت تشکیل می‌دهد.
▬    از نظر هیوم جامعه براساس همین انفعالات مشترک و فایده‌شان برای انسان‌ها پدید آمده‌اند. از نظر او در سایۀ همدلی انفعالی بشر، نیروهای انسان‌ها در درون جامعه با به هم پیوستن فزونی می‌گیرند، توانایی آن‌ها با تقسیم کار افزوده می‌شود و در معرض این همکاری از بلاها مصون می‌مانند. از نظر او منشأ جامعه یک «حس مشترک مصلحت» است که در کردار افراد بروز می‌یابد و این حس مشترک دستمایه ارتباط آن‌ها می‌شود. هیوم بر آن نیست که همۀ انسان‌ها آگاهانه وارد قرارداد اجتماعی می‌شوند اما از نظر او این قرارداد عملاً میان انسان‌ها منعقد می‌گردد.
مآخذ:...
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 04 اسفند 1400 ساعت 14:33

جمع‌بندی‌دسـ☷ـتنامه‌نظریه‌های‌جامعه‌شناسی... چرخش مدرن ... نیکولو ماکیاولی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    آموزۀ محوری آکوییناس در مورد اصالت عقلانیت طبیعی، همچون عقلانیت وحیانی، در کنار دیدگاه او در مورد طبیعت انسانی و مبنا بودن آن در نظم اجتماعی و اهداف مطلوب توسعۀ اجتماعی دو تأثیر مهم او به شمار می‌رود. قبل از پرداختن به آموزۀ مهم‌تر او که همان آموزۀ اصالت عقلانیت طبیعی است که بعدها توسط دیگرانی چون کپرنیک و گالیله پیگیری شد، موضوع طبیعت انسانی موضوعی قابل اعتناست. پس از آکوییناس خط تفسیر واقعیت اجتماعی و الگوهای مطلوب آن براساس طبیعت انسانی که به شیوه‌ای تجربی بررسی می‌شد ادامه یافت. نیکولو ماکیاولی، تامس هابز، جان لاک و اندیشمندان رمانتیک که تاریخ را از نقطۀ طبیعت انسانی و تطورات آن تاریخ‌گذاری می‌کردند در موضوع اصالت وضع طبیعی بررسی‌هایی انجام دادند.

▬    آکوییناس طبیعت انسانی را از آن رو که عقل را جلوه‌ای از عقل باری‌تعالی می‌انگاشت بزرگ می‌داشت. اما نیکولو ماکیاولی، ملهم از فیلسوفان رواقی رومی، بویژه سیسرو، در مورد فضیلت (virtù) طبیعی انسان، در مشاوره‌نامه خود به خاندان مهم و تاریخ‌ساز مدیچی با عنوان «گفتارها»، نظری زمینی ابراز داشت؛ از نظر او، انسان به طور ذاتی خودخواه است. انسان حریص و متجاوز است. برای او بخشیدن قاتل پدرش آسان‌تر است تا بخشیدن کسی که میراث پدر را به سرقت برده است. انسان قدرت‌طلب است گرچه به امنیت و حماقت نیز احتیاج دارد. رهیافت ماکیاولی به مسائل سیاسی کاملاً این‌جهانی بود. از نظر او روش نظریه‌سازی در زمینۀ سیاست روش تاریخی است. فرانسیس بیکن بعدها تجربه‌گرایی او را بسیار ستود. ماکیاولی نظرات مذکور را نه براساس موشکافی‌های فلسفی و نظری بلکه بر اساس تجربیاتی که “عملاً درست از آب درمی‌آیند” ابراز می‌کند. چنین شیوه‌ای اتفاقی است که درون‌مایۀ بسیاری از نظریه‌پردازی‌ها از زمان او به بعد را تشکیل می‌دهد. فلان نظریه درست است، چرا که در عمل خوب جواب می‌دهد. ماکیاولی با دیدن علائم انهدام نظم اجتماعی وسطایی زمینه‌های لازم برای هرج و مرج را می‌دید، بویژه که در ایتالیایی زندگی می‌کرد که مرکز مجادلات بود.

▬    برداشت مدیچی‌ها از فضیلت طبیعی در کتاب «گفتارها»، عملاً به اقتباسی از میراث رواقی و حقوقی رومی، به مثابه اصول و حقایقی تغییرناپذیر برای مهار این طبع خودخواه انسانی متمایل شد که حکمران باید به آن‌ها توجه داشته باشد و از طریق هدایت طبیعت انسانی، نظم و امنیت را برقرار کند، چرا که ایجاد امنیت و تبدیل قدرت‌طلبی فردی به قدرت‌طلبی ملی نخستین وظیفۀ شهریار است. بنا به اعتقاد ماکیاولی، در یک نظام سیاسی مطلوب، گرایشات طبیعی انسان جهت اهداف نیکوی دولت مورد استفاده قرار می‌گیرد. در نظام سیاسی نامطلوب یا در شرایط نامناسب، تجاوزگری، حرص و قدرت‌طلبی انسان‌ها موجب پیدایش اختلاف، ناآرامی و فساد می‌شود.
▬    مع‌الوصف، ماکیاولی، یک سال بعد، در کتاب مشهور «شهریار»، سوء برداشت مدیچی‌ها را با وضع واژه Fortuna به جای virtù، تصحیح کرد. Fortuna، نام خاص زنان ایتالیایی است، و مراد ماکیاولی از استعمال این واژه به جای virtù، اشاره به خصلت زنانه فضیلت طبیعی است که بویژه برای کودکیاری ضروری به نظر می‌رسد؛ بر مبنای این خصلت، فضیلت طبیعی مشعر بر صفت یا مجموعه صفاتی ثابت نیست، بلکه همان‌طور که طبیعت متغیر است، فضیلت طبیعی انسان و سیاست نیز تغیر و انطباق با طبیعت متغیر است.
▬    از جمله نتایج این نظریه‌پردازی شل و ول و نااستوار (فلان نظریه درست است، چرا که در عمل خوب جواب می‌دهد) که بعدها سکۀ رایج تفکرات نوع مدرن گشت، این بود که ماکیاولی هیچ‌گونه معیار مطلقی برای سیاست قائل نباشد. او قدرت سیاسی را هدفی در خود دید. او به دین و کلیسا اهمیت می‌داد، اما تا آن اندازه که به وحدت غیر دینی جامعه مربوط باشد. از نظر او شهریار واضع قانون است و از این طریق اخلاقی را که خود بر تارک آن قرار گرفته است خلق می‌کند. تنها چیزی که واقعاً می‌تواند آزادی عمل شهریار را محدود کند، در نظر گرفتن منافع دولت است. بنابراین شاه در رفتار با رعایایش، تا آنجا که به تمایلات طبیعی آنان خدشه وارد نسازد، نباید به هیچ‌گونه مرام اخلاقی پایبند باشد. زیرا آن‌ها رقبای او و نخستین موانع توسعۀ کشورش هستند. در مقابل، از رعایا انتظار می‌رود از دولت اطاعت مطلقی را در پیش گیرند و ناقضان این اطاعت مستوجب بی‌رحمانه‌ترین شکل مجازات‌اند.
مآخذ:...
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 03 اسفند 1400 ساعت 13:44

صفحه 10 از 425

a_a_