جمع‌بندی‌دسـ☷ـتنامه‌نظریه‌های‌جامعه‌شناسی... چرخش مدرن ... درآمد تاریخی

چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    در سال ۱۰۵۰ م.، اروپا وارد مراحلی از تحولات عظیم و سریع گردید؛ در این هنگام، دورۀ طولانی مهاجرت‌های ژرمن‌ها و آسیایی‌ها به نهایت مشخصی رسید و اروپا از اسکان جمعیتی ثابت بهره‌مند شد؛ گسترش جمعیت در حد قابل توجهی آغاز گردید و تداوم یافت. زندگی شهری، رشد و توسعۀ قابل توجهی پیدا کرد؛ و نهایتاً و از همه مهم‌تر، ...
▬    ... و نهایتاً و از همه مهم‌تر، جنگ‌های صلیبی در سال ۱۰۹۰ م. آغاز گردید، و منجر به تماس مستقیم کل فرهنگ عامه اروپایی با دستاوردهای مدنی پیشرفته غرب جهان اسلام آن روز گردید. نظر به آنکه اروپا فاقد نیروی نظامی تخصصی بود، جنگ‌های صلیبی با سربازگیری از عمده خاک اروپا انجام شد و این، به مثابه رسانه‌ای عمل نمود که دستاوردهای مسلمانان غرب جهان اسلام را که از دیدگاه مسیحیان، کفاری دنیاطلب محسوب می‌شدند، به اروپاییان معرفی کرد. عاقبت هم، این نبردها با شکست اروپاییان فیصله یافت، و رویدادهای حین جنگ نیز به مثابه زلزله‌ای فرهنگ اروپایی و مسیحی را به لرزه درآورد، به قدری که پاپ بونیفاس هشتم، رسماً به انحرافات جنسی متهم شد! و دانته آلیگری نظام پاپی را مقصر آشفتگی اوضاع ایتالیا معرفی کرد و از آن مهم‌تر، در نگارش کمدی الهی، اثر پرنفوذ خود، از کاربست زبان رسمی لاتین سربرتافت، و گویش توسکانی در دهکده‌های «رومی» را استعمال کرد و از این قرار، به نوعی بنیانگذار چیزی است که امروز به آن «رمان» (یا همان داستانی با گویش و مضمون خارق عادت) می‌گوییم.

▀█▄
▬    تجدید حیات شهرهای پرتوان و نیرومند و محل رونق تجارت، همواره مساعد تبادل افکار است و تأسیس دانشگاه پاریس که از جمع آمدن دانشگاه حقوق و الهیات و ادبیات، تشکیل شده بود تأثیر شگرفی بر روند تحولات به جای گذارد. هدف از برنامه‌های آموزشی در دانشگاه پاریس جلوگیری از خطری بود که بسط و توسعۀ بیش از حد اصول منطق دیالکتیک به حوزۀ مباحث الهیاتی برای الهیات پدید آورده بود. دیالکتیک تنها باید در حدود اُرگانون مورد استفاده قرار می‌گرفت. به این معنا که فلسفه خلاصه و محدود می‌شد به فن بحث و استنتاج نتایج از مقدمات موضوعه از طرف دین‌مداران. بنابراین، فلسفه باید بیشتر یک سازۀ منطقی می‌بود تا یک دستگاه شناختی. سازه‌ای منطقی که اصول دین را به فروع آن بسط می‌داد، بدون آنکه عقل را معتبر به ایجاد هیچ مبنای مستقلی بداند.
▬    قرن سیزدهم میلادی صحنۀ برخوردها و تعارضات بر سر راه این مساعی بود. منازعه‌ای میان کسانی که برای فلسفه مقامی کاملاً انسانی و صرفاً مبتنی بر عقل می‌جستند و دستگاه پاپی که در جهت تأمین وحدت مسیحی انحصار تمام آموزش‌های عالی عقلی را به دست داشت. این تعارض‌ها بویژه به علت شناسایی کامل آثار ارسطو شدت یافت. این شناسایی توسط ترجمه‌هایی که از زبان عربی و یا از اصل یونانی صورت گرفته بود، در مقابل فکر فلسفی جولانگاهی باز کرد و برای نخستین‌بار، فکر کافرانی را مستقیماً مکشوف ساخت که به هیچ وجه به واسطۀ تلاقی با فکر دینی مسیحی، تغییر نکرده بود و اصالت خود را حفظ کرده بود. از اواسط قرن دوازدهم به توصیۀ کشیش ریمون، مدرسۀ مترجمان به ترجمۀ آثاری از ارسطو از زبان عربی پرداخت. به علاوه آثار شارحان مسلمان و یونانی و یهودی مانند الکندی، فارابی، ابن‌سینا و ابن جبرول و از جمله ابن رشد ترجمه شد. از نظر الیور لیمن، نفوذ فلسفۀ یونان به جهان مسیحی اساساً از طریق جهان اسلام ممکن شد. در این میان، از نظر او ارزشمندترین فیلسوفان، شارحانی مانند ابن رشد بودند که تبیین دقیقی از اندیشه‌های ارسطو ارائه می‌دادند. این رویکرد منجر به آن «ابن رشدیسم رادیکال» یا «تئوری واقعیت دوگانه» شد. براساس چنین دیدگاهی گزاره‌های دینی و فلسفی با یکدیگر ناسازگار و در عین حال هر دو درست‌اند. چنین برداشتی واقعاً از استدلالات ابن‌رشد برنمی‌خیزد، اما این برداشت تأثیر مهمی در جدایی فلسفه از دین در فلسفۀ اروپایی نهاد. ابن‌رشد در واقع، استدلال کرده بود که دین و فلسفه شیوه‌های مختلفی برای رسیدن به هدفی واحد (رستگاری) هستند و تفاوت و تناقض آن‌ها تنها در ظاهر امر است و در باطن وحدتی است نهفته. از منظر او این تنها فیلسوف است که می‌تواند دریابد که چگونه این دو رویکرد متفاوت می‌توانند عقلاً با هم آشتی کنند و معتقدان به دین با چنین فلسفه‌ای هیچ مشکلی نخواهند داشت. چنین باورداشتی هم بدگمانی به فیلسوفان غیردینی و هم پست‌شماری معتقدان غیراستدلالی دین را موجب می‌شد. از این دیدگاه هم فلسفۀ غیردینی و هم ایمان غیراستدلالی از طریق باریک‌بینی فلسفی قابل حل بود.
▬    فلسفۀ ارسطویی با نشان دادن ضعف فلسفه‌های دیگر قدرتمند می‌نمود. فلسفۀ ارسطو صرفاً یک منطق بحث نبود. این دستگاه شامل طبیعیات، و منضم به آن، الهیاتی بود که عالمی ناسازگار با حیات مسیحی افلاطونی آگوستینی به نمایش می‌گذاشت. از آنجا که ارسطو به پژوهش تجربی در مقابل شهود تأکید می‌ورزید، ارسطوگرایی مورد تهدید کلیسا قرار گرفت. شواهد نشان می‌دهد که برداشت مسیحیان از نظرات ارسطو بسیار سکولار بوده است، حال آنکه فلاسفۀ مسلمان با موفقیت توانسته بودند تا نظام فلسفی او را با اعتقادات توحیدی اسلامی منطبق سازند. در این برداشت قرن سیزدهمی از ارسطو، عالم ازلی و غیرمخلوق است و خدا فقط محرک فلک ثوابت است و عنایت و شناخت او هرگز دنیای تحت قمر را در بر نمی‌گیرد؛ نفس فقط صورت تن‌سازمند است و با آن زاییده می‌شود و می‌میرد و طبعاً هیچ‌گونه سرنوشت و تقدیر ماوراء طبیعی نخواهد داشت. طبیعیات ارسطو نیز با علم هیأت قرون وسطایی همخوانی نداشت. هر چند که گمان نمی‌رود چنین برداشتی از دید جامعی در مورد آثار ارسطو و یک بررسی تطبیقی روی آراء او حاصل شده باشد، در عین حال این برداشت بود که موتور محرک انهدام ایمان مسیحی بود که تا آن زمان با رویکرد آگوستینی سر پا مانده بود.
▬    آلبرت کبیر تأثیر طبیعیات ارسطو را خطرناک اعلام کرد. در ۱۲۱۱ مجلس متکلمان مسیحی در پاریس آموزش طبیعیات ارسطو را منع کرد و نمایندۀ پاپ نیز در ۱۲۱۵ آموزش طبیعیات و مابعدالطبیعۀ ارسطو را در دانشگاه پاریس ممنوع کرد. با این همه، در سال ۱۲۵۵ طبیعیات و مابعدالطبیعۀ ارسطو جزء برنامه‌های دانشکدۀ ادبیات بود و از این زمان به بعد بود که نه به نظرات ارسطو، بلکه به کسانی که از ارسطو برداشت‌های ضد دینی داشتند توجه شد.
▬    در این زمان، افرادی مانند دومینیکوس گوندیسالینوس طرحی کاملاً جدید ارائه کردند که در آن الهیات به عنوان بحث دربارۀ محرک ثابت، فیزیک به مثابۀ تحقیق در اجسام متحرک و علم‌النفس به عنوان بررسی صورت جسمی سازمند در نظر گرفته شده بود. این تصویر تمام عیار و در عین حال زودهنگامی از سربرآوری یک رویکرد تماماً سکولار از مبنای ارسطویی در مقابل تصور آگوستینی از واقعیت بود.

▀█▄  تحول ابن‌رشدیسم و توماس آکوییناس
▬    در جریان مجادلات میان طرفداران ارسطو و آگوستین افلاطونی، شکاف قاطعی در دستگاه مسیحی میان دومینیکن‌ها و فرانسیسکن‌ها پدید آمد. فرانسیسکن‌ها از افکار و آراء آگوستین قدیس متأثر بودند و نمایندۀ آنان بن‌آوانتور بود و دومینکین‌ها متأثر از فلسفۀ ارسطو بودند که نمایندگان ایشان آلبرت کبیر و سن توماس آکوییناس بودند. البته در درون این فرقه‌ها نیز وحدت منسجمی حاکم نبود چرا که بن‌آوانتور چندان هم از ارسطو بری نبود و همچنین آکوییناس نیز چندان با برخی صبقه‌های ابن‌رشدی ارسطوگرایی که با اصول عقاید مسیحی متصادم بود سر سازگاری نداشت. در همین حال از درون فرقۀ دومینیکن نیز حملاتی به آلبرت کبیر و آکوییناس صورت می‌گرفت.
▬    آکوییناس در قضاوت در مورد تفاوت موضع فیلسوف و مؤمن مسیحی بر آن است که فیلسوف در مخلوق، آنچه شایستۀ آن برحسب اقتضای طبیعت خاص آن است را ملحوظ می‌دارد و مؤمن مسیحی در مخلوق، آنچه شایستۀ آن است، از آن جهت که ارتباط با خدا دارد را منظور می‌کند. چنین تبیینی نفوذ وسیع ابن‌رشد را در اندیشه‌های آکوییناس نشان می‌دهد، هر چند که آکوییناس کتابی در نقد ابن‌رشدیسم نوشته است. جالب اینکه بن‌آوانتور نیز طبیعت را همچون کتاب مقدس ثانی می‌نگرد که کنه آن همان پیشرفت روحی آگوستینی است. این نیز نفوذ سنگین ابن‌رشد را می‌رساند. نفوذ ابن‌رشد تا این حد، حیرت‌آور است، چرا که ابن رشد در میان فلاسفۀ مسلمان فیلسوف چندان قدرتمندی به شمار نمی‌رود و احتمالاً عمدۀ نفوذ او به دنیای مسیحی به علت نزدیکی مکانی او در اسپانیا به قلمرو مسیحی بوده است.
▬    نفوذ ابن رشد به آکوییناس بویژه می‌تواند به این دلیل باشد که آکوییناس نزد آلبرت پادوا که یک ابن‌رشدی بود درس خواند. فلسفه نزد آلبرت و آکوییناس، دیگر نوعی تأمل دربارۀ امور مربوط به ایمان و سعی برای فهمیدن حقایق ایمانی نیست. از این منظر قضاوت‌های بشر دربارۀ واقعیت ناشی از دو سرچشمۀ کاملاً متمایز است؛ یکی عقل آنگاه که مربوط به حقایقی است که در قلمرو بحث فلسفه و مخصوصاً راجع به طبیعیات است، و دیگری حجیت و نقل دربارۀ مسائل خداشناسی است. آکوییناس میان این دو سرچشمه توافقی ملاحظه می‌کند، چنانکه «حقیقت، حقیقت را طرد نمی‌کند». از نگاه آکوییناس با اینکه فلسفه با رعایت موازین عقل گام برمی‌دارد، ایمان را برای تقویت خود ضروری می‌بیند، زیرا که ایمان نه فقط حافظ فلسفه از ارتکاب خطاست، بلکه فلسفه را به طرف حقایقی که باید غایت و منظور آن باشد، توجیه و راهنمایی می‌کند. این مقام رفیع به عقل که از سوی آکوییناس به رسمیت شناخته می‌شود با دادن صبغه‌ای نوافلاطونی به نظرات ارسطو توجیه می‌شود که عقل انسانی را چون صورت خیالی‌ای بسیار ناقص از عقل الهی تصور می‌کرد. پس عقل انسانی جلوه‌ای از عقل الهی است. منظور آکوییناس از عقل انسانی بویژه عقل ارسطویی بود. عقلی که روش فهم او بیش از آنکه شهود افلاطونی آگوستینی باشد، اقدامی در چهارچوب عقلانیت تجربی و حسی و حداکثر قیاسی است. آکوییناس موفق شد تا با به رسمیت شناختن تجربیات حسی در کنار حفظ ایمان راستین، ارسطوگرایی را با آموزه‌های کلیسایی تلفیق کند. بدین ترتیب قدرت فکری دستگاه ارسطویی در خدمت اعتبار کلیسا قرار گرفت و از منطق ارسطویی برای اثبات مفهوم آگوستینی از گناه نخستین و محرومیت از رحمت الهی استفاده شد. این سنتز موضوع کتاب اصلی آکوییناس، خلاصۀ الهیات بود.
▬    نظرات سیاسی آکوییناس بازتاب دیدگاه‌های کلی فلسفی اوست. او عقل انسانی را نه در عرض عقل الهی که در طول آن و جلوه‌ای از آن تلقی می‌کند. به همین نسبت معتقد است که حق انسانی و حق الهی در طول هم‌اند. او می‌گوید: «حق الهی که ناشی از لطف است حق انسانی را که ناشی از عقل طبیعی است، از بین نمی‌برد». حق انسانی مبتنی بر تمایلات طبیعی است، هر چه یک تمایل طبیعی ارضاء شود، در واقع خیری به شمار می‌رود و جامعه وسیله‌ای است برای ارضاء این تمایلات. آکوییناس ارسطووار می‌گوید: غایت جامعه همان خیر مشترک اعضای آن است؛ یعنی غایت مشترکی که طبیعت تمایلات طبیعی آنان مقتضی آن است؛ هر کس مجاز است که در محدودۀ خیر مشترک و مصلحت عموم، در پی خیر و صلاح خود باشد، یعنی آنچه تمایلات شخصی وی را با توجه به تفاوت نحوۀ این تمایلات در هر کس ارضاء می‌کند.
▬    مرتبط با مسألۀ حق طبیعی و مصلحت عام، مسألۀ قانون طبیعی برای آکوییناس مطرح است. قانون طبیعت آن است که خیر و صلاحی را مقرر می‌دارد که در اصول، میان تمام موجودات برخوردار از عقل مشترک است، هر چند که در عمل با موانعی ناشی از شهوات و عادات جاری مواجه می‌شود؛ در عین حال نمی‌توان اصول آن را که پیوستۀ طبیعت است از قلب آدمی زایل کرد. اما چه کسی باید این قوانین را کشف و اجرا کند. «قانون به معنای خاص و حقیقی و اصلی، راجع به خیر عمومی است، حال بر عهدۀ جملۀ مردم یا یک شخص از طرف آن‌هاست که امری را بیاورد که به خیر و صلاح عموم است. پس مقرر کردن قانون به عهدۀ جمع یا به عهدۀ قائم‌مقام جمع است، چون در همه جا تنظیم امور به منظور غایتی، با آن کس است که آن غایت برای اوست».
▬    از اینکه سرچشمۀ قدرت همواره ارادۀ مردم است، این نتیجه برنمی‌آید که این اراده حتماً درست و صواب است؛ آکوییناس بر آن است که وصول به عدالت ممکن نیست مگر با حکومتی مختلط که در آنجا «یک نفر برحسب فضیلتی که دارد در رأس همه قرار گیرد، و تحت ریاست وی اشخاص، بسته به فضایلشان، اعمال قدرت کنند، با این همه در آنجا چنین سلطه و قدرتی متعلق به همگان است، هم از این جهت که این اشخاص ممکن است از میان همگان انتخاب شوند و هم از این جهت که این اشخاص را همه انتخاب کرده‌اند».
▬    برحسب نظر آکوییناس همانگونه که طبیعتی جسمانی وجود دارد با قوانین ثابت، همانگونه یک طبیعت انسانی هست که قواعد کردار و رفتار را تعیین می‌کند، پس همچنین یک حق انسانی کاملاً معین و معلوم وجود دارد که سرچشمۀ روابط اجتماعی میان مردم است؛ این قسم کل و همۀ طبیعت فیزیک و طبیعت اخلاقی و طبیعت اجتماعی، تراویدۀ عقل طبیعی انسان است. اما مانند آنچه مربوط به فیزیک و طبیعیات است، عقل طبیعی ممکن نیست که به قضیۀ حقیقی برسد که مخالف و ضدایمان باشد، گر چه این ضدیت همانا خطای این قضیه را با اطمینان کامل نشان می‌دهد، به همین وجه در زمینۀ عمل خیر طبیعی‌ای که انسان در جامعه جست و جو می‌کند ممکن نیست که در هیچ مورد مخالف باشد با خیر فوق‌طبیعی، که به وسیلۀ وحی به او پیشنهاد شده و مخالف باشد با خیر فوق‌طبیعی، که به وسیلۀ وحی به او پیشنهاد شده و مخالف باشد با تمام اوضاع و مقتضیات این خیر، یعنی با دستگاه کلیسایی که مطابق اوامر الهی مقرر گشته است. به همان نحو که ایمان حد و راهنمای عقل است، در اینجا نیز کلیسا حد و راهنمای دولت است که به خودی خود غیردینی است، اگر در چهارچوب ایمان عمل نکند. بدین‌سان آکوییناس هر قانونی را که قدرت دنیوی را در خدمت کلیسا قرار دهد تأیید می‌کند.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.