گی دبور در ”جامعه نمایش“
░▒▓ نابودی فرهنگ، زبان و هنر
«فرهنگ، سپهر عام شناخت و بازنمودهای زندگی [آنچه زیسته شده] در جامعۀ تاریخی تقسیم شده به طبقات است. … تمام تاریخ فاتحانۀ فرهنگ را میتوان همچون تاریخ بروز نابسندگیاش، و روندی به سوی خودحذفكنندگیاش دانست. فرهنگ جای جستجوی وحدت از بین رفته است. فرهنگ به مثابۀ سپهر جدا شده مجبور است خود را در این جستجوی وحدت نفی كند. … كمبود عقلانیت فرهنگ تمایز یافته، عاملی است كه به نابودی محكومش كرده، زیرا در بطن آن پیروزی تعقل دیگر به صورت نیاز مبرم درآمده است. … فرهنگ عقل جهانی، بس كمعقل است.
«پایان تاریخ جهانی از دو جانب مخالف نمودار میشود:… تقابل در مورد اول میان انباشت شناختهای پاره پاره و تئوری پراكسیس است؛… تقابل در مورد دوم میان خودویرانگری نقادانۀ زبان مشترك قدیم جامعه و بازسازی مصنوعیاش در نمایش كالایی، یعنی بازنمود موهوم نازیستههاست. … جامعه با از دست دادن كمونتۀ جامعۀ مبتنی بر اسطوره ناگزیر همۀ استنادهایش را به زبان واقعاً مشترك، تا مقطعی كه گسست كمونتۀ نافعال بتواند با پیوستن به كمونتۀ تاریخی واقعی مرتفع گردد، از دست میدهد. هنر كه زمانی زبان مشترك بیعملی اجتماعی بود، همین كه به صورت هنر مستقل به معنای مدرن آن درمیآید، یعنی از دل عالم دینی اولیهاش درآمده و تبدیل به تولید انفرادی آثار جداگانه میشود، همچون موردی خاص روندی مییابد كه تاریخ مجموعۀ فرهنگ جدا شده غالب است. ابراز استقلالش آغاز انحلال اوست. … روند اضمحلال مدرن هر گونه و نابودی صریحش بیان ایجابی این امر است كه زبان ارتباط مشترك از دست رفته است. … هنر در دوران انحلالش به مثابۀ حركتی منفی، كه فراگذشتن از هنر را در جامعهای كه در آن هنوز تاریخ زنده نمیشود دنبال میكند، هم هنر تحقق واقعیاش فراسوتر از خود اوست. این هنر جبراً آوانگارد (پیشگام) است، و وجود ندارد. آوانگارد بودنش امحای اوست» (صص.8-173.).
░▒▓ نابودی ایدئولوژی
«وقتی ایدئولوژی كه خواست انتزاعی كل عالم و توهم آن است،… دیگر نه انتخاب بدیهی، بلكه امر بدیهی است،… تاریخ ایدئولوژی پایان گرفته است. … ”ایدئولوژی تام“ همچون شبه دانایی یك تمامیت منجمد و بینشی تمامیتگرا استیلا مییابد، اكنون در نمایش راكد ناتاریخ تحقق یافته است. و تحققیابیاش در عین حال انحلالش در مجموعۀ جامعه است. ایدئولوژی، این آخرین نابخردی سد كنندۀ دستیابی به حیات تاریخی، میباید همراه با انحلال علمی این جامعه از میان برود.
«نمایش ایدئولوژی تمامعیار است، زیرا ذات هر نوع نظام ایدئولوژیكی را در حد كمال نشان میدهد و نمودار میسازد: یعنی فقیر شدن، اجیر شدن و نفی شدن زندگی واقعی. … در جامعهای كه دیگر هیچ كس نمیتواند از جانب دیگران بازشناخته شود، هر فرد از بازشناختن واقعیت خویش درمیماند. … آگاهی تماشاگرانه زندانی عالمی بیفراز و نشیب، محصور در صفحۀ نمایش، پردهای كه زندگیش به پشت آن تبعید شده، دیگر چیزی نمیشناسد جز مخاطبانی خیالبافته كه او را در رابطهای یك سویه در جریان كالای خود و سیاست كالای خود میگذارند. … نمایش كه عبارت است از حذف حد و مرز من و جهان از طریق فرو كوفتن منی كه در حصار حضور و غیاب جهان است، در عین حال عبارت است از حذف حد و مرز راستین و دروغین از طریق واپس راندن هر حقیقت زندهای به زیر حضور واقعی كذبی كه با سازماندهی ظواهر تأمین میشود» (صص.6-193.).
مآخذ:...