برداشت آزاد از جرج مککارتی
• مفهوم «پراکسیس» (praxis)، تاریخی جذاب و طولانی از فلسفهی یونان تا ایدئالیسم و ماتریالیسم آلمانی دارد.
• اگر چه کانت هرگز از این اصطلاح استفاده نکرد، ولی در معرفتشناسی و فلسفه اخلاق خود، زمینهای برای کاربرد آن در فلسفه بعدی آلمان فراهم آورد.
• در نقد خرد محض کانت، آگاهی سوبژکتیو (ذهنی) ابژههای تجربه و معرفت اخلاقی را شکل میدهد؛ در پدیدارشناسی روح هگل، بشریت، تاریخ و خودآگاهی خویش را میسازد؛ و در نظریه «انسان هستیمند» (Gattungswesen)، مارکس، انسانهای جهان مادی و معنوی خودشان را از طریق سازمان اجتماعی کار میسازند.
• اما پراکسیس سنتی دیرپایتر دارد.
• ریشه این مفهوم را میتوان در این مفهوم ارسطویی پراکسیس جست. ارسطو، غایت تجربهی انسانی در فعالیت سیاسی (praxis) در شهر (polis) قرار دارد. با این پراکسیس، پرهیزگار، مشحون از حکمت عملی (phronesis) و واصل به سعادت (eudaimonia) خواهیم شد.
• مارکس، معانی مدرن و باستانی کنشگری/واداری (acting\making)، و شهروند/کارگر (citizen\laborer) را با یکدیگر ترکیب میکند، تا تصویری از انسانیت بسازد که با کار خلاقانه و دموکراسی مشارکتی، در جستجوی تحقق استعدادها و رهایی است.
• در جامعهی سرمایهداری، روابط کاری در کارخانه یا روابط اجتماعی تولید، صورتهای کار ازخودبیگانه شده هستند، زیرا کارگران، کنترل خود را بر محصولات تولید شده، سازمان و فرایند تولید، کار خودشان به عنوان «انسان هستیمند»، و روابطشان با یکدیگر، از دست میدهند.
• از آنجایی که سرمایهداری یک جامعه طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی و قدرتهای اقتصادی نابرابر است، کارگران، کنترلی بر تولید و فعالیت تولیدی ندارند. آنها به دلیل تقسیم کار و کار خصوصی، نه آهنگ، الگو و اولویتهایی در محل کار دارند، و نه ظرفیتهای بالقوه فردیشان را به عنوان موجودات اجتماعی محقق میکنند. در نهایت، توان شکل دادن به اجتماعات اخلاقی و تولیدی مبتنی بر اصول متقابل اشتراکی و دموکراسی و شهروندی ندارند.
• فعالیتی که برای خود-تحققبخشی و تکامل فردی انجام شد، به استثمار و رنج و درد منتهی شد.
• کار انسانی، صرفاً و بیشتر، کارگر را مقید به نهادهای ازخودبیگانه، و دستمزد حاصل از بردگی میکند.
• تشخیص مارکس این بود که ارزش خودآگاهی و آزادی در دنیای مدرن، پیوسته و به نحو سیستماتیک تقلیل مییابد.
• مارکس با فصاحت و بلاغت، این ایدهها را در سطور زیر صورتبندی میکند: «کارگر، هر چه بیشتر تولید میکند، کمتر مصرف میکند؛ هر چه ارزش بیشتری ایجاد میکند، ارزش خودش کمتر میشود؛ هر چه تولیدش را پاکتر و مهذبتر میکند، کارگرِ ناجورتر و ناپختهتری میشود؛ هر چه محصول، متمدنتر میشود، کارگر غیر متمدنتر و وحشیتر میشود؛ هر چه کار نیرومندتر میشود، کارگر ناتوانتر میشود؛ هر چه کار هوشیارانهتر میشود، هوش و زیرکی کارگر کاهش مییابد، و او، به بردهی طبیعت بدل میگردد».
مآخذ:...
بیشتر راجع به نظریات مارکس نوشته بودید تا مفهوم "پراکسیس". کسی که مفهوم این کلمه رو ندونه، طرفی از این متن نمی بنده.